پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دریافتی از زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 31- 05-95

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

حاج آقا رنجبر: عرض سلام دارم خدمت جنابعالی و بینندگان عزیز.
شریعتی: انشاءالله امروز از فضیلت ناب نماز یکشنبه ماه ذی‌القعده بی‌بهره نمانید و ما را هم دعا کنید. ما خدمت شما هستیم و بحث امروز را می‌شنویم.
حاج آقای رنجبر: دنیای یک دانه در دل خاک یک دنیای تاریک و تنگ و پر تنگنایی است. یک دنیای محدود و مسدود است. از همه سمت هم تحت فشار است. ولی همین دانه می‌تواند پا به یک دنیایی بگذارد سراپا روشنی و نور و تابش است. به شرط اینکه به یک آبی برسد. یک آبی به آن برسد و آن آب هم در سراسر وجودش ساری و جاری شود. نفوذ و رسوخ کند. آنوقت است که از پایین ریشه می‌زند. از بالا جوانه می‌زند. از آن ظلمات و فشار در عالم باز و روشن می‌آید. حکایت ما آدم‌ها در این جهان خاکی حکایت همان دانه‌ها در دنیای خاکی خودشان است. واقعاً ما هم الآن در یک ظلماتی به سر می‌بریم و همه چیز برای ما تاریک است. هیچ چیز برای ما معلوم و روشن و آشکار و آفتابی نیست. از همه سو هم تحت فشار هستیم. راه‌ها را بسته می‌بینیم. ما می‌توانیم مثل آن دانه پا به عالمی بگذاریم که آن عالم همه نور و روشنی باشد. وسیع باشد. به شرط اینکه ما مثل دانه به آب برسیم. یک آبی به ما برسد. و آن آب همان آیات الهی است. کلام الهی است که اگر در دل و جان ما جای بگیرد، دنیای ما یک دنیای دیگری می‌شود.
خدا رحمت کند اقبال در وصف قرآن می‌گفت:
چون که در جان شد، جان دیگر شود *** جان که دیگر شد،جهان دیگر شود
درست مثل آب که وقتی در جان یک دانه وارد شد، جهان آن دانه تغییر می‌کند. آنوقت دانه بود الآن دیگر نهال می‌شود. دنیایش زیر خاک بود الآن بالای خاک است. دنیایش در ظلمات بود الآن در نور است. قرآن هم همینطور است. مثل آب است و با انسان همان کاری را می‌کند که آب با دانه می‌کند. وقتی وارد جانش شد و در جانش جای گرفت، آنوقت جهانش یک جهان دیگری می‌شود. جهانش جهان دیگری می‌شود، در نتیجه جهان بینی‌اش فرق می‌کند. یعنی طور دیگری می‌بیند و می‌فهمد و طور دیگری حرف می‌زند. برای ما که هنوز پای به آن جهان نگذاشتیم، همه چیز او برای ما گنگ و بیگانه است. ما چون خودمان در همان عالم خاکی خودمان هستیم و در ظلمات به سر می‌بریم، دیگران را هم به ظلمات متهم می‌کنیم. بلکه خودمان را در عالم نور می‌بینیم و آنها را در عالم ظلمانی می‌بینیم. چون کاملاً دیگر کلام و زبان اینها متفاوت می‌شود و ما نمی‌توانیم درک و دریافت کنیم. ما می‌گوییم: بغداد، آن هم می‌گویند: بغداد، منظور ما از بغداد پایتخت عراق است. ولی آنها منظورشان پایتخت عراق نیست. می‌گویند: ما به بغداد ازل کوس علی الحق بزدیم! یعنی ازلیت معنای بغداد می‌شود. همه چیز عوض می‌شود. ما می‌گوییم: شام. شام در سوریه است. آنها می‌گویند: از دم صبح ازل تا آخر شام ابد! یعنی ابدیت معنای شام می‌شود. زبان یک زبان دیگری است. ما می‌گوییم: باغ، به کجا باغ می‌گوییم؟ به محیط و فضایی که اطرافش یک دیوار است، چهار تا دار و درخت و نهری هم داشته باشد. ولی اینها وقتی می‌گویند: باغ، منظورشان چنین فضایی نیست. باغ اینها احتیاجی به سرو وصنوبر ندارد. حافظ می‌گوید: «باغ مرا» یعنی باغ من با باغ من و شما فرق دارد. باغ شما اگر بخواهد باغ باشد، باید یک درخت سروی و صنوبری و چناری داخلش باشد. «باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است» باغ من اصلاً احتیاجی به این چیزها ندارد. چرا؟ چون وقتی می‌گوید: باغ، منظورش خداست. چرا شما باغ می‌روی؟ می‌روی یک تفرجی کنی. تماشایی کنی و حال و هوایی عوض کنی. این می‌گوید: آن چیزی که حال و هوای مرا عوض می‌کند، دار و درخت نیست. خداست! پس خدا باغ می‌شود. و این باغ من بی‌نیاز مطلق است. اصلاً احتیاجی به این چیزها ندارد. فکر نکنید شاعر است و شاعرانه حرف می‌زند. نه این کلام اهل بیت است. شما در دعا می‌خوانی «یا جنتی» خطابت با خداوند، ای باغ من! خدا باغ نیست. بعضی‌ها فکر می‌کنند، عرفا هم می‌گویند: همه چیز خداست. باغ خداست. گل خداست. نه، نمی‌خواهد بگوید: باغ خداست. می‌گوید: خدا باغ است. اگر فرهی است، اگر انبساطی است، از آنجاست. می‌خواهی باید آنجا بروی. آنجا که می‌روی همان فره را داری. پس باغ واقعی آن است. حالا حافظ می‌گوید: این باغ بی‌نیاز مطلق است. به هیچ چیز احتیاج ندارد.
باغ مرا چه حاجت و سرو و صنوبر است *** شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
شمشاد نماد محبوب است، نماد معشوق است. می‌گوید: محبوب ما، معشوق ما، خانه پرور هم هست. یعنی این خانه دنیا را او پرورده است. پروردگار این خانه اوست. «رب العالمین» است. شمشاد خانه پرور ما، محبوبی که این خانه عالم را پروردگاری کرده است از چه کسی کمتر است. دیگران چه دارند که او ندارد. یک شمع چه دارد که شمس ندارد. این زبان کاملاً متفاوت است. او می‌گوید: باغ، ما هم می‌گوییم: باغ! سعدی می‌گوید: «درخت گل» ما هم می‌گوییم: «درخت گل». ولی سعدی وقتی می‌گوید: درخت گل، منظورش این درخت گل نیست. منظورش خداست. می‌گوید:
یک درخت گل اندر فضای خلوت ماست *** که سروهای چمن پیش قامتش پست‌اند
می‌گوید: من یک درخت گل در فضای خلوت خودم دارم که تمام این سروها در مقابل او حقیر هستند. ناچیز هستند. این همان کلام امیرالمؤمنین است. «فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي‏ أَعْيُنِهِمْ‏» (نهج‏البلاغه، خطبه 193) جز خدا همه چیز در چشمان من حقیر است. منتهی این را با این بیان، بیان می‌کند. وقتی می‌گویند: باغ، غیر از باغی است که ما می‌گوییم. نگاه و زبانشان با ما فرق دارد. منتهی ما این زبان را نمی‌فهمیم و اینها را متهم می‌کنیم.
ای نازنین پسر، تو چه مذهب گرفته‌ای *** کت خون ما حلال‌تر از شیر مادر است
این زبان کاملاً متفاوت است. ما پسر را نقطه مقابل دختر به کار می‌بریم. ولی حافظ پسر را نقطه مقابل پیر به کار می‌برد. ای پسر که پیر شدی، پند گوش کن. پسر را نقطه مقابل پیر می‌گیرد و نه دختر! پیر هم پیری که ما می‌گوییم، نیست. ما پیر را به کسی می‌گوییم، که سال روی سال گذاشته باشد و کهنسال باشد. هفتاد و هشتاد سال باشد. حافظ پیر را به کسی می‌گوید که عقل روی عقل گذاشته باشد. عقلانیت روی عقلانیت گذاشته باشد. حالا ممکن است یک آدمی نود سالش باشد، اما پسر بچه باشد در نگاه حافظ! یا ممکن است یک کسی پسر باشد، جوان باشد، اما پیر باشد. شیخ محمود شبستری بیست و چند ساله است. ولی پیر است. چون پخته است. یک کسی هم ممکن است نود ساله باشد، ولی خام باشد. طرف پیر است بچگانه رفتار می‌کند. بچه است پیرانه رفتار می‌کند. بعضی واقعاً اینطور هستند. حافظ در روزگار خودش با کسانی مواجه بود که از جهت سن و سال بالا بودند، ولی پسر بودند. پیر نشده بودند. لذا همیشه از دست اینها در زجر و رنج و ناآرامی بود. خودشان را متدین و متعبد می‌دیدند، وصله‌های ناجور به اینها می‌چسباندند. اینها صوفی هستند. در حالی که بیچاره خیلی شفاف و روان سخن می‌گفت. یک جاهایی بی پرده سخن می‌گفت. حالا می‌گوید: پسر خوب، تو چه مذهب گرفته‌ای! تو چه آیینی و اسلامی داری. این چه اسلام و مسلمانی است. که به همین راحتی چون دنیای دیگران را درک نمی‌کنی، آنها را متهم می‌کنی و ناسزا می‌گویی. لعن می‌کنی و توهین می‌کنی. الآن هم کسانی هستند که امثال حافظ را نهی می‌کنند. این خطاب به آنها هم هست. ای نازنین پسر تو چه مذهبی داری؟ اگر مذهب تو اسلام است، اسلام می‌گوید: اگر کسی حتی یک رفتاری از خودش نشان داد، تو باید تا هفتاد محمل توجیه کنی. شاید منظورش این بوده که این چه آیینی است که تو تا یک واژه‌ای از من می‌شنوی، باده می‌شنوی، سریع مرا متهم می‌کنی. آنقدر از خون ما تشنه‌ای، که خون ما را ریختنش مثل شیر مادر بر خودت حلال می‌دانی.
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه *** تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است
ولی ما دست از راه و شیوه خودمان برنمی‌داریم. ما به همان زبان خودمان خیرخواهانه تو را نصیحت می‌کنیم. هرگاه سر و کله‌ی غم و غصه دیدی، یک راه بیشتر نداری برای از میان بردن آن غم و غصه. شراب خواه! غروب که می‌شود به محض اینکه سر و کله تاریکی پیدا می‌شود شما سریع کلید برق را می‌زنی و چراغ را روشن می‌کنی. چون تنها چیزی که تاریکی را از بین می‌برد نور است. حافظ می‌گوید: تنها چیزی هم که غم و غصه را از بین می‌برد معرفت است. همان چیزی که ما به آن شراب می‌گوییم، چون مایه سرمستی انسان می‌شود. لذا تا می‌بینی سر و کله غم از دور پیدا می‌شود، شراب خواه! دنبال معرفت برو. یک معرفتی کسب کن. چون تنها چیزی که این غم‌ها را از دل تو دور می‌کند معرفت است. ما طبیب هستیم. معلوم و روشن کردیم مداوا مقرر است. این درمان و نسخه‌ی من تعیین شده است. معلوم شده است. روشن شده است. یعنی جواب داده. قرآن می‌گوید: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» (اعراف/ 180) خدا اسم‌های قشنگی دارد. از میان این اسم‌ها من چند اسم را نام می‌برم. اینها را کنار هم بچینیم ببینیم نتیجه‌اش زدودن غم و غصه می‌شود یا نه؟
اولاً قرآن می‌گوید: خدا داناست. «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيم‏» (بقره/29) یعنی چیزی نیست که برای خدا معلوم نباشد. همه چیز روشن است. «لا يَخْفى‏ عَلَيْهِ شَيْ‏ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماء» (آل‌عمران/5) هیچ چیزی برای او نهان و پوشیده نیست. بعد می‌گوید: این خدای دانا، توانا هم هست. «على‏ كل‏ شى‏ قدير» قدرت دارد. توانایی دارد. قدرت و توانایی‌اش را نشان داد. این دانای توانا دارا هم هست. مالک است. «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ‏ الْمُلْك‏» (آل‌عمران/26) «وَ لِلَّهِ مُلْكُ‏ السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير» (آل‌عمران/189) مالک هم هست. دارا هم هست. این دانای توانای دارا، بخشنده هم هست. اصلاً بخل در مورد او معنا ندارد. «الرحمن» همانطور که سایه در مورد خورشید مفهوم ندارد. بخل وقتی معنا پیدا می‌کند که چیزی از انسان کم شود. خدا اسم خودش را نور گذاشته است. چون اگر تمام سطح زمین باغ و جنگل باشد، همه این درختان و گلها و گیاهان از نور و انرژی خورشید استفاده می‌کنند. آیا این ذره‌ای از انرژی خورشید کاسته می‌شود؟ نه. اگر تمام این سطح زمین کویر باشد، ذره‌ای افزوده می‌شود؟ کم و کاستی و افزون شدن در اینجا معنی ندارد. تمام سطح زمین صفحه خورشیدی می‌شود. از این انرژی و نیروی خورشید استفاده می‌کند. ذره‌ای از خورشید کم می‌شود؟ یا نباشد، اضافه می‌شود؟ ابدا. خدا هرچه بیشتر به تو بدهد، جواد بودنش را بیشتر به نمایش گذاشته است. وگرنه چیزی از او کم نمی‌شود. اصلاً بخل معنا ندارد. بخشنده است. این خدای دانای دارای بخشنده، مهربان هم هست. «الرحیم» اگر این پنج مورد را کنار هم بگذارد، جای غم و غصه هست یا نیست؟ اصلاً معنا ندارد. چون غم و غصه‌های شما ریشه در خواستن‌ها و نخواستن‌ها دارد. یک چیزهایی می‌خواهی نیست. یک چیزهایی نمی‌خواهی، هست. این ریشه‌ی همه غم‌ها و غصه‌های ما است. آیا خدا نمی‌داند تو چه نیازی داری؟ چرا می‌داند. داناست. آیا این خدای دانا نمی‌تواند خواسته شما را رفع کند؟ چرا داناست. ندارد به تو بدهد؟ چرا دارد چون داراست. بخشنده نیست؟ هست. نامهربان است؟ نه. مهربان است. ولی تو چیزی می‌خواهی که خواسته تو اندازه تو نیست. مثل دختر بچه‌ای که اصرار می‌کند چادرت را بده سر کنم. خوب این بدهد دو قدم برود، زمین می‌خورد. این چیزی که تو از خدا می‌خواهی خواسته تو نیست، خواسته دختر بچه از مادرش است.
مادری دارد خیاطی می‌کند، بچه پا روی زمین می‌کوبد که سوزن را به من بده. مادر نمی‌داند این چه می‌خواهد؟ می‌داند. نمی‌‌تواند بدهد؟ چرا می‌تواند دست بکند و یک سوزن به او بدهد. ندارد بدهد؟ یک عالمه سوزن دارد. بخیل است؟ مادر نسبت به فرزندش بخشنده ترین است. نامهربان است؟ از مادر مهربان‌تر نسبت به طفل چه کسی است؟ ولی او یک چیزی می‌خواهد که به صلاحش نیست. هرچه گریه می‌کند اصلاً توجهی نمی‌کند. لذا در قرآن می‌گوید: ببین «وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُم‏» (بقره/216) چون شما گاهی یک چیزهایی از ما می‌خواهی، زیر قبه سیدالشهداء می‌روی و گریه می‌کنی، از ما می‌خواهی به تو بدهیم. بعد هم می‌گویی: مگر نمی‌گویند آنجا دعا اجابت می‌شود. چرا نشد؟ حرم علی بن موسی الرضا دخیل می‌بندی. یک چیزی می‌خواهی به تو نمی‌دهد. بعد گله می‌کنی. ببین یک چیزهایی را خوب می‌دانی ولی خوب نیست. یک چیزهایی را بد می‌دانی ولی بد نیست. آخر می‌گوید: «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏» (بقره/216) خدا می‌داند و شما نمی‌دانی. چیزی بر شما معلوم نیست. همه چیز برای او معلوم است.
داستانی می‌خواندم که یک روستایی تمام دار و ندارش یک گاو بود. این گاو هم رم کرد و رفت و گم شد. همه اهل ده ملامتش کردند تو چقدر بد اقبال و بدشانس هستی. تمام دار و ندارت یک گاو بود و پرید و رفت! گفت: چه معلوم، چند روز بعد همان گاو با چند گاو وحشی برگشت. همه اهل ده گفتند: جدی جدی چقدر خوش اقبال و خوش شانس. یکی پنج تا شد! دو سه روز بعد، یکی از این گاوها لگد زد پسرش، پایش شکست و بستری شد. گفتند: واقعاً که بداقبال و بدشانس هستی. حالا که وقت عیش و نوشت بود... گفت: چه معلوم! چند روز بعد جنگی در منطقه در گرفت آمدند جوان‌های ده را به سربازی ببرند. دیدند پایش شکسته معاف شد. گفتند: تو چقدر خوش اقبال هستی. گفت: چه معلوم! واقعاً هیچی برای ما معلوم نیست. قرآن میگوید: هیچی برای شما معلوم نیست. «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏» حالا که این است و ما این هستیم، هم دانا هستیم. هم توانا هستیم. هم دارا هستیم. هم بخشنده و مهربان هستیم. اعتماد کن.
فکر نکن هر برگ سبزی بالای درخت می‌ماند و هر برگ خشکی از روی درخت می‌ریزد. شما بالای درخت نارنج را نگاه کن. ببین چند برگ خشک به شاخه چسبیده است. زیر درخت را نگاه کن. چند برگ سبز افتاده است. اینطور نیست که هرچه خشک بود بیافتد و هرچه سبز بود بماند. ما باید اجازه بدهیم بیافتد یا نیافتد. ببینید قرآن چه زیبا دست روی برگ درخت می‌گذارد. می‌گوید: برگ درخت بی حساب و کتاب نمی‌ریزد. مگر می‌شود ما نسبت به یک برگ درخت باید ما امضاء کنیم بیافتد. برای آبروی تو! جایی برای دغدغه نیست. جایی برای غصه نیست. آرامش همین‌جا است. اینکه می‌گوید: ذکر خدا، ذکر یعنی قرآن. یکی از نام‌های قرآن ذکر است. می‌گوید: آنچه به شما آرامش می‌دهد یک چیز است آن هم ذکر است. همین است و جز این... لذا حافظ می‌گوید: چون نقش غم ز در ببینی، شراب خواه! دنبال یک معرفتی برو. آن معرفت است که تو را مست و شیدا می‌کند. از خود بی‌خود می‌کند. شاد می‌کند. تشخیص کرده‌ایم. ما این بیماری را تشخیص دادیم. مداوا مقرر است. این درمان و دارو و نسخه حتمی است. رد خور ندارد، شک نکن. ما تجربه کردیم.
در کوی ما شکسته دلی می‌خرند و بس *** بازار خود فروشی از آن سود دیگر است
آدم‌های دل شکسته، آدم‌های نجیب و آرام و سر به زیر و ملایم و متین و فروتنی هستند. بخاطر همین ویژگی‌هاست که خداوند کنار آدم‌های دل شکسته است. یعنی خدا کنار نجابت است. خدا کنار فروتنی است. خدا کنار سر به زیری است نه کنار سرکشی. بخاطر همین ویژگی‌ها از واژه دل شکستگی استفاده می‌کند. می‌گوید: در راه ما، در این مسیر حق، شکسته دلی می‌خرند و بس! چون شکسته دلی هست که نجابت و فروتنی می‌آورد. «بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است» اگر می‌خواهی خودی نشان بدهی، این راست بازار مشتری و خریدار نداری.
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم *** دولت در آن سرا و گشایش در این در است
باید دنیای اینها را فهمید. باید زبان اینها را فهمید. زرتشت‌ها مغ دارند. مغ روحانی آنها هست. که هم آنها به دست افراد شراب ناب می‌دهند. حافظ انبیا را به مغان تعبیر می‌کند. چون آنها هستند که شراب ناب الهی را به بندگان خدا می‌رسانند. خوب این مغان هم برای خودشان یک پیر و هادی و راهنما دارند. خدا پیر آنها می‌شود. پس پیر مغان خداست. «از آستان پیر مغان سر چرا کشیم» ما اینجا رها کنیم، کجا برویم؟ کجا داریم برویم؟ اگر دولت و آقایی است همین‌جاست. عزت همین‌جاست. «تعز من تشاء» همین‌جاست. «دولت در این سرا و گشایش در این در است» اگر فرجی باشد همین‌جاست. اگر گشایشی باشد، همین‌جاست. گفت: «دولتی کز همه بگریخت غلام است اینجا» همه دولت‌ها اینجا دولت می‌شوند.
شیراز و اب رکنی و این باد خوش نسیم *** عیبش نکن که حال خوش هفت کشور است
وقتی باران می‌آید شما یک بشقاب بگذار، به اندازه بشقاب پر می‌شود. یک کاسه بگذار، پر می‌شود. یک تشت بگذار، پر می‌شود. بستگی به ظرف دارد. مهم نیست اندازه. پس برخورداری به اندازه ظرفیت‌هاست. و الا باران هیچ مضایقه‌ای ندارد. ظرفیت‌ها را قرآن می‌گوید: در یک صورت افزایش پیدا می‌کند. با شکر! «لَئِنْ شَكَرْتُمْ‏ لَأَزِيدَنَّكُم‏» (ابراهیم/7) پس هرچه انسان شاکرتر باشد، ظرفیتش بیشتر می‌شود. هرچه ظرفیتش بیشتر شد، برخوردارتر می‌شود. پس خداوند برخورداری را در شکر قرار داده است.
یکوقتی یک کسی محضرعلی بن موسی الرضا آمد. گفت: من فقیر هستم. مستمند و گرفتار هستم. زمین گیر هستم. کارد به استخوانم رسیده است. یک کمکی به ما کن. یک طبق انگور برابرش بود. یک خوشه انگور برداشت و با کمال محبت به مرد داد. این ناراحت شد. خوشه انگور را سر جایش گذاشت. گفت: من می‌گویم: گرفتار هستم. شما به من خوشه انگور می‌دهی. من با این خوشه چه کنم؟ همان لحظه یکی از دوستان امام وارد شد و با یک دنیا ادب نشست. حضرت یک دانه جدا کرد و به او داد. آنقدر ادب و احترام و تشکر کرد. حضرت یک خوشه به او داد. گفت: من آمدم شما را ببینم.
دیده را فایده آن است که دلبر بیند *** ور نبیند چه بود فایده بینایی را
من برای چیزی نیامدم. آمدم شما را ببینم. حضرت طبق انگور را بلند کرد به او داد. گفت: آمدم شما را ببینم. برای زیارت شما آمدم. چیزی ندارم. نیازی ندارم. حضرت یک کاغذ برداشت و گفت: من یک باغ انگور دارم به نامت می‌کنم. دوباره آمد عذرخواهی کرد، حضرت فرمود: یک قطعه زمین دور و برش هست. آنها هم برای تو! این آدمی که مستمند بود و ابتدا آمده بود خیلی بهم ریخت. این چه رفتاری است شما می‌کنید؟ من آمدم می‌گویم: نیازمند هستم. گرفتار هستم. به من یک خوشه انگور می‌دهید؟ اینکه هیچ نیازی نداشت به او باغ انگور می‌دهید؟ حضرت فرمود: خواستم به این سنت الهی عمل کرده باشم. «لَئِنْ شَكَرْتُمْ‏ لَأَزِيدَنَّكُم‏» ببین من به تو یک خوشه انگور دادم، با کمال بی‌ادبی پس دادی. به این یک دانه انگور دادم. دیدی چه کرد؟ برو شاکر باش. اگر شاکر باشی برخوردار میشوی. تنها راه برخورداری شکر است.
بعضی چیزها در قرآن هست مثل گوشواره جفتی است. یکی باشد و یکی نباشد فایده ندارد. مثل لنگه‌های در است. علی بن موسی الرضا فرمود: بعضی از دستورات الهی جفتی است. مثل لنگه‌های در است. یکی همین شکر خداست. در قرآن خداوند شکر خودش را در کنار شکر و سپاس نسبت به پدر و مادر قرار داده است. یعنی اگر شما پدر و مادرت را شکر نکنی و سپاسگزار نباشی، ولو شب و روز هم شکر خدا کنی هیچ فایده‌ای ندارد. اینها کنار هم است.
تذکری بدهم به خانواده‌ها، که بعضی از همسران مانع می‌شوند که مثلاً شوهرانشان به پدر و مادرشان التفاطی کنند. توجهی کنند. اینها نمی‌دانند که دقیقاً مثل کلید و چراغ است. کلید روی دیوار و چراغ در سقف است. یکجا باید بزنی و یکجای دیگر روشن می‌شود. خانه شما اگر چراغی دارد، کلیدش در خانه پدر و مادرهای شماست. باید آنجا بروی و کلید را بزنی تا اینجا روشن شود. یعنی هرکس می‌خواهد خانه خودش گرم شود باید خانه پدر و مادرش را گرم کند. هرکس بخواهد خانه خودش سبز شود باید آنجا را سبز کند. هرکس بخواهد خانه خودش را روشن کند باید با آنجا، اینها باید با هم باشند. خداوند برخورداری را در شکر قرار داده است. حافظ یک شخصیت شاکری است. به گونه‌های مختلف شکر خودش را نشان می‌دهد. یکی همین‌جا است.
«شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم» انسان راضی این است. یکبار گفتم شیراز در عهد حافظ غرق خون بود و هر روز یک حاکمی می‌آمد. ولی حافظ در همین شیراز نگاه می‌کند و می‌گوید: ببین چه آب زلال و گوارایی از منطق رکن آباد می‌آید. ببین چه باد خوش نسیم، نسیم اینجا به معنی بو است. ببین چه نسیم معطر و خوشی به مشام انسان می‌رسد. «عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است» آن زمان معتقد بودند جهان هفت نقطه دارد. هفت کشور دارد. کشور ایران وسط است و شش کشور دیگر اطرافش هستند. حافظ می‌گوید: اگر تمام این کشورها را به صورت انسان تشبیه کنیم شیراز مثل خاک بر آن صورت است. خال هم خودش زیباست و هم مایه زیبایی است.
فرق است عذاب خضر که ظلمات جای اوست *** تا آب ما که منبعش الله اکبر است
آب رکن آبادی که وارد شیراز می‌شد از میان دو کوه بود. یک کوه را چهل مقام می‌گفتند، یک کوه را بابا کوهی می‌گفتند. از وسط اینها یک آبی می‌جوشید و می‌آمد. این آب اینقدر زیبا و زلال بود که هرکس می‌دید، از شگفتی الله اکبر می‌گفت. این آب معروف به چشمه الله اکبر شد. حافظ می‌گوید: ببین، خضر در ظلمات رفت. به یک آبی رسید حیات جاودانه پیدا کرد. آبی که خضر به او رسید در ظلمات بود. ولی آب ما از چشمه الله اکبر است! الله نور، یعنی از چشمه نور است. این به مراتب از آن بافضیلت‌تر است.
ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم *** با پادشه بگو که روزی مقدر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتی کلک تو *** کش میوه دل پذیرتر از شهد و شکر است
شاخ نبات سرتاسر نبات و شیرین است. حافظ قلم تو عجب شاخه نباتی است، یعنی سراسر شیرین است.
شریعتی: امروز صفحه 314 قرآن کریم، آیات 38 تا 54 سوره طه را در سمت خدا تلاوت می‌شود.
«إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى‏ «38» أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْنِي «39» إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‏ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى‏ «40» وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي «41» اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي «42» اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏ «43» فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏ «44» قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى‏ «45» قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏ «46» فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏ «47» إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى «48» قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى‏ «49» قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏ «50» قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى‏ «51» قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى‏ «52» الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى «53» كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى‏ «54»
ترجمه: آنگاه كه به مادرت آنچه را بايد الهام كرد، وحى كرديم. (به او وحى كرديم) كه كودك خود را در صندوقى بگذار، پس آن (صندوق) را در دريا بينداز، تا دريا آن را به ساحل افكند و (كسى كه) دشمن من و دشمن او (است)، آن را (از دريا) بگيرد. و (اى موسى!) من محبّتى از جانب خويش بر تو افكندم (تا تو را دوست بدارند) و تا زير نظر من ساخته شوى (وپرورش يابى). آنگاه كه خواهرت (در پى آن صندوق) مى‏رفت تا بگويد: آيا شما را به كسى راهنمايى كنم كه تكفّل و پرستارى او را بپذيرد؟! (و آنان پذيرفتند.) پس (اين گونه) ما تورا به سوى مادرت باز گردانيديم تا چشم او (به تو) روشن شود و اندوهگين نگردد. و (اى موسى!) تو شخصى (از فرعونيان) را به قتل رساندى (واز اين بابت دچار اندوه گرديدى)، پس تو را از غم نجات داديم و تو را در آزمون‏هاى مختلف آزموديم. پس چند سالى را در ميان مردم مدين (ودر كنار شعيب پيامبر) درنگ كردى، سپس (اينك) در زمان مقدّر (براى پذيرش رسالت به اينجا) آمدى. (اى موسى!) من تو را براى خودم ساخته و برگزيدم. (اكنون) تو وبرادرت با (معجزات و) آياتى كه من به شما داده‏ام برويد و در ياد (و رسالت) من سستى نكنيد. برويد به سوى فرعون كه او طغيان كرده است. پس به نرمى با او سخن بگوييد، شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد. (موسى وهارون) گفتند: پروردگارا! همانا مى‏ترسيم كه او بر ضد ما تعدّى كند يا بر طغيان ادامه دهد (و بر آن بيفزايد). (خداوند) فرمود: نترسيد، همانا من با شما هستم (و همه چيز را) مى‏شنوم و مى‏بينم. پس به سراغ او برويد، پس (به او) بگوييد: (اى فرعون) ما دو فرستاده‏ى پروردگار تو هستيم، وبنى‏اسرائيل را به همراه ما بفرست (وبيش از اين) آنها را آزار مده. البتّه ما با معجزه‏اى از جانب پروردگارت به سوى تو آمده‏ايم و درود بر كسى كه هدايت را پيروى كند. (به او بگوييد:) همانا به ما وحى گرديده كه عذاب بر كسى است كه (آيات الهى را) تكذيب كند (و از آنها) سرپيچى نمايد. (فرعون) گفت: اى موسى! پس پروردگار شما دو نفر كيست؟! (موسى) گفت: پروردگار ما كسى است كه به هر چيزى آفرينش خاص آن را عطا كرده وآنگاه (آن را به راه كمال) هدايت فرمود. (فرعون) گفت: پس حال نسل‏هاى پيشين چگونه است؟! (موسى) گفت: علم آن (احوال) در كتابى نزد پروردگار من است (و) پروردگار من نه (خطا و چيزى را) گم مى‏كند و نه فراموش مى‏نمايد. خدايى كه زمين را براى شما بستر آسايش قرار داد وراههايى را در آن براى شما ايجاد كرد و از آسمان آبى فرستاد، پس به واسطه‏ى آن، انواع زوج‏هاى گوناگون گياهان را (از خاك) بيرون آورديم.(تا هم خودتان از آن) بخوريد و (هم) چهار پايانتان را (در آن) بچرانيد. البتّه در اين (امور) نشانه‏هايى براى خردمندان است.
شریعتی: اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای رنجبر: گفت زیر باران باید رفت. ولی چه بارانی؟ بارانی که شلاقی ببارد. هیچکس حاضر نیست زیر چنین بارانی قدم بزند. همین باران وقتی نرم و ملایم می‌بارد همه هوس می‌کنند زیر باران قدم بزنند. حرف هم مثل باران است اگر شلاقی و چکشی باشد هیچکس زیر باران نخواهد رفت. ولی همین حرف وقتی نرم باشد، ملین و ملایم باشد، همه تمکین می‌کنند و زیر بار می‌روند. لذا از سفارشاتی که خداوند به موسی و برادرش هارون داشت همین بود. گفت: نزد فرعون می‌روید «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً» با او نرم صحبت کنید. بعد می‌گوید: شاید به خودش بیاید. یعنی اگر قرار باشد کسی به خود بیاید، با کلام نرم به خود می‌آید. نه با کلام زمخت و خشن! حافظ هم می‌گفت:
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد *** بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش
میخواهی دنیا راحت سپری شود،دو کار کن. یکی اینکه عهد می‌کنی نسبت به عهد خودت درست پیمان باش. این همان سفارش قرآن است. «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (مائده/1) دوم اینکه از سخن‌های سخت و درشت پرهیز کن. «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً»

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group