پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دریافتی از زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 14- 06-95

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
: عرض سلام دارم خدمت جنابعالی و بینندگان عزیز.
شریعتی: امروز هم منتظر هستیم که ببینیم حافظ برای ما چه خواهد داشت. «درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد»
حاج آقای رنجبر: انسان وقتی کنار یک تَلّ برف می‌نشیند، دچار یک سردی و فسردگی و سستی و رخوت می‌شود. بعضی‌ها به قول مولوی می‌گفت: تلّ برف هستند. یعنی وقتی کنارشان می‌نشینی سرد و افسرده می‌شوی. گرما و انرژی هم که داشتی از دست می‌دهی. اصلاً انگار کارخانه یخ سازی باشند. وقتی حرف می‌زنند قالب قالب یخ بیرون می‌ریزند. تو را منجمد و مأیوس می‌کنند. می‌گفت: «ای هواشان از زمستان سردتر» بعضی‌ها هستند اصلاً حال و هوایشان از زمستان سردتر و یخ‌تر است.
چون جمادند و فسرده تن شگرف *** می‌جهد انفاسشان از تلّ برف
اینقدر اینها فسرده و سرد هستند که وقتی حرف می‌زنند انگار این حرف‌ها از روی تلّ برف بلند می‌شود. اینقدر سرد و مایه سردی است. اما بعضی هستند که به قول حافظ صد بحر آتشین هستند. کوره آتش هستند. فرض کن در یک زمستان سرد باشد، در سیبری هم باشی به کوره آتشی برسی. هرچه نزدیک‌تر می‌شوی، یک گرما و نیرو و انرژی و حرارت بیشتری دریافت می‌کنی و جون می‌گیری و از آن سردی و رخوت خلاص می‌شوی و نجات پیدا می‌کنی. حافظ به حقیقت همان بحر آتشین است. همان کوره آتشین است. هرکسی با او مأنوس و محشور باشد، یک گرما و حرارت و انرژی خاصی احساس می‌کند و پیدا می‌کند. بعضی‌ها می‌گویند: حافظ به چه درد ما می‌خورد؟ حافظ زندگی می‌شود؟ حافظ نان و آب می‌شود؟ چهار حرف کاربردی بخوانید بتوانیم در زندگی‌مان پیاده کنیم. اینها غافل هستند که تا حال و هوای انسان عوض نشود، پذیرشی نخواهد داشت. یک آهن سرد است. شما هرقدر می‌خواهی پتک بزن. نمی‌پذیرد. خودت را خسته می‌کنی. مگر اینکه آهن را در کوره بگذاری، حال و هوایش عوض شود و یک گرمایی پیدا کند، آنوقت شروع به زدن کن. هرچه بزنی می‌پذیرد. هنر حافظ و امثال حافظ این است که حال و هوای شما را عوض می‌کند. وقتی حال و هوای شما عوض شد، آنوقت پذیرش پیدا می‌کنی. حالا یک کسی بیاید دو حرف کاربردی هم بزند. آنوقت شما به راحتی می‌پذیری. چقدر در این تلویزیون حرف‌های کاربردی می‌زنند؟ چند نفر عمل می‌کنند؟ گاهی حتی خودشان و بچه‌های خودشان هم ممکن است عمل نکنند. چرا؟ چون حال و هوا نیست. همان پتک است که به آهن سرد می‌خورد.
هنر حافظ این است که این آمادگی را در شما ایجاد می‌کند به شرط اینکه ما زبانش را بفهمیم و خوب بفهمیم. چون زبانش خاص خود اوست. وقتی می‌گوید: باده، می، منظورش معرفت و دانایی است. بعضی ممکن است بگویند: اینها خیالات و اوهام خود شماست. شما توجیه می‌کنید! خودش می‌گوید:
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی *** بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
«از چشمه حکمت به کف آور جامی» یک جامی را از چشمه حکمت بردار. نمی‌گوید: از خم انگور بردار. وقتی من می‌گویم: جام، منظور من جام حکمت است. دانایی است. «بو که از لوح دلت نقش جهالت برود» این است که می‌تواند جهالت را از تو دور کند. چه چیزی می‌تواند جهالت را از ما دور کند؟ معرفت. آگاهی، چه چیزی می‌تواند تاریکی را از بین ببرد؟ نور است، روشنایی است. همانطور که نور، تاریکی را از بین می‌برد، دانایی هم جهالت را از بین می‌برد. این منظور است. صریحاً تصریح کرده که وقتی می‌گویم جام، منظورم معرفت است.
چرا این زبان را انتخاب می‌کنند؟ بالاخره زبان، زبان تشبیه است. می‌گوید: من می‌خواهم تنزل بدهم. همان کاری که خدا می‌کند. خدا می‌خواهد بهشت را تنزل بدهد. چه کند؟ باید از درخت بگوید. از آب بگوید. از نهر بگوید. از هور بگوید. بهشت همین‌ها است؟ نه، بهشت همین‌ها نیست. بهشت فوق تصور است. در روایت داریم بهشت را نه کسی دیده و نه کسی شنیده است. ما که این همه قرآن خواندیم و شنیدیم! می‌گوید: ما این را تنزل دادیم در حدی که تو درک کنی. می‌گوید: من می‌خواهم بگویم: این معرفت مستی آورد است. به چه زبانی بگویم؟ شما به من یاد بده. مردم مستی را با چه می‌فهمند؟ با باده می‌فهمند. به ما هم گفتند: «ْنُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقُولِهِمْ‏» (الكافي/ج1/ص23) به اندازه فهم دیگران با آنها صحبت کن. من ناگزیر هستم از این واژه‌ها استفاده کنم. پس اگر از این واژه‌ها استفاده می‌کند، معنایی که منظور می‌کند معنای کوچه بازاری نیست.
«حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی» چشمه حکمت چیست؟ قرآن است. اهل‌بیت است. چرا؟ چون ما در هر غزلی پا می‌گذاریم می‌بینیم حال و هوای آیات و روایات دارد. نمونه‌اش همین غزل است. ژ
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد *** نهال دشمنی بر کن که رنج بی‌شمار آرد
نگاهی به این عالم است که در آن نگاه می‌گویند: این عالم مزرعه است. «الدنیا مزرعه» یعنی عالم کشتزار است. یعنی هر کاری می‌کنی، یادت باشد داری می‌کاری. یادت باشد کشاورز هستی پس مثل یک کشاورز مراقب باش. کشاورز هر چیزی را نمی‌کارد. می‌تواند ولی نمی‌کارد. کشاورز مراقب است. چه چیزی بکارد و چه چیزی نکارد. چه وقتی بکارد؟ کجا بکارد؟ چون می‌داند یک روزی باید درو کند. می‌داند یک روزی باید سر سفره درو بنشیند. خودش هرچه کاشته برداشت خواهد کرد. کس دیگری برداشت نخواهد کرد. این نگاه، نگاه اهل‌بیت به این عالم است. حالا حافظ می‌گوید: اگر عالم مزرعه است، پس دوستی کردن هم کاشتن است، مثل درخت کاشتن است. پس من هم با همین نگاه با تو حرف می‌زنم.
می‌گوید: «درخت دوستی بنشان» به جای اینکه بگوید: بیا دوستی کن، محبت کن. عشق بورز. می‌گوید: «درخت دوستی بنشان» چرا؟ چون آن نگاه را پذیرفته است. می‌گوید: من آن نگاه را قبول دارم که این عالم کشتزار است. «که کام دل به بار آرد» مگر نمی‌خواهی کامیاب شوی؟ مگر نمی‌خواهی کامروا شوی؟ مگر نمی‌خواهی به آرزوها و خواسته‌های دلت برسی؟ تنها راهش همین است که عشق بورزی و دوستی کنی. بارها گفتم: دلی شاد کنی تا دلت شاد شود. دوستی کنی تا دوستی ببینی. دوستی را به درخت تشبیه می‌کند. چقدر این لطیف است. چون درخت است که مایه آبادی است. درخت است که سایبان است. درخت است که تکیه‌گاه است. درخت است که سرمایه است. درخت است که ثمر می‌دهد. لذا دوستی را به درخت تشبیه کرده است. می‌گوید: دوستی در زندگی‌ات آبادی می‌آورد. زندگی با دوستی آباد و سبز می‌شود. این دوستی‌ها یک روز برای تو تکیه‌گاه می‌شود. تو گرفتاری و مشکلاتی داری. در مشکلات می‌خواهی به چه کسی تکیه کنی؟ امروز دوستی کن، همان‌ها فردا فریاد رس تو می‌شوند. همان‌ها سرمایه تو خواهند بود. پس دوستی درخت است. «درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد» تا به تمام کام‌ها و آرزوهایی که داری دست پیدا کنی.
پشتوانه این صدها روایت است. دهها آیه است. تنها راه کامیابی همین است. تنها راه خرمی و شادی همین است. ابن عباس می‌گوید: یکوقتی با پیامبر داشتیم قدم زنان می‌رفتیم. پیامبر دست مرا گرفته بود. همانطور که دست مرا گرفته بود. فرمود: ابن عباس هرکس دست یک انسان غم زده‌ای را بگیرد و او را از غم و غصه‌هایش دور کند، خدا دست او را می‌گیرد. یعنی می‌خواهی خدا از تو دستگیری کند، برو دوستی کن. یک نوع دوستی این است که ببینی کسی غم و غصه‌‌ای دارد، دستش را بگیری و غم او را برطرف کنی. خدا دست تو را می‌گیرد. دستی که خدا بگیرد بالای همه دست‌هاست. خیلی بالا می‌رود و اوج می‌گیرد.
«مَنْ‏ أَكْرَمَ‏ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ بِكَلِمَهٍ يُلْطِفُهُ بِهَا» (كافى/ج2/ص206) هرکسی ببیند برادر مسلمانش ناراحت است، بیاید یک حرفی بزند که خوشش بیاید. یک لطیفه‌ای بگوید و او را شاد کند، که یک لبخندی بر لب او بنشیند، هرکس غم کسی را با یک لطیفه دور کند، همواره زیر سایه رحمت گسترده الهی خواهد بود تا وقتی در آن حال است. یعنی دارد یک لطیفه‌ای می‌گوید و او هم دارد لبخند می‌زند.
باور می‌کنید من خیلی وقت‌ها غبطه می‌خورم و غصه می‌خورم که چرا ما مثل این جناب خان خندوانه نیستیم؟ شب می‌آید و میلیون‌ها نفر را شاد می‌کند. خنده‌ای بر لبان اینها می‌نشاند، آن هم خنده حلال، نه غیبت است، نه دروغ است، نه ناسزا است. این کلام پیامبر است. می‌گوید: اگر کسی با یک حرفی دلی را شاد کند، خدا با او چنین خواهد کرد. «ما من عبدٍ یدخل علی اهل‌بیت مؤمنٍ سرورا» هیچکس نیست که بر یک خانه‌ و خانواده‌ای یک شادی وارد کند. یک کاری کند یک خانواده خوشحال شوند. پیدا نمی‌کنی کسی که اینطور باشد، الا اینکه خدا یک موجودی از سرور برای او می‌آفریند که در قیامت پا به پای این آدم حرکت می‌کند. اینقدر آن موجود و وجود به این خدمت می‌کند، محبت و نوازش می‌کند که این آدم می‌گوید: شما که هستید؟ خدا رحمتت کند؟ خیلی به من محبت و لطف می‌کنی. چون روایت داریم به یک اتفاق ناگواری می‌رسد، می‌گوید: نگران نباش این اتفاق به تو مربوط نمی‌شود. به یک محفل شادی می‌رسد می‌گوید: یادت باشد جایگاه تو هم آنجاست. می‌گوید: تو که هستی که این همه بشارت به من می‌دهی؟ این همه خوف و هراس را از من دور می‌کنی؟ اگر تمام دنیا برای من بود، به پای تو می‌ریختم باز کاری نکرده بودم، تو چه کسی هستی؟ می‌گوید: در جواب می‌گوید: من همان شادی هستم که روزی بر خانواده فلانی وارد کردی. دیدی گرفتار بودند و مشکل داشتند، دختری داشت، دم بخت بود. جهیزیه می‌خواست. نگران بود و غصه‌دار بود. گفتی این گوشه جهیزیه‌اش با من. این شادی را تو ایجاد کردی. من همان شادی هستم. من همان سرور هستم.
شریعتی: من خودم غبطه می‌خورم به حال کسانی که یک تمکنی دارند و می‌توانند گره‌ای را باز کنند و مشکلی را برطرف کنند. خوشحالی خانواده با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.
حاج آقای رنجبر: کسی نیست که در شادی به روی کسی باز کند، مگر اینکه خدا یک در شادی را باز کند. آنوقت دری را که خدا باز می‌کند، با دری که ما باز می‌کنیم فرق می‌کند. دری که ما باز می‌کنیم ممکن است یکی دیگر ببندد ولی دری که خدا باز می‌کند هیچکس نمی‌تواند ببندد.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد *** نهال دشمنی بر کن که رنج بی‌شمار آرد
دشمنی را به نهال تشبیه می‌کند. به درخت تشبیه نمی‌کند. می‌خواهد بگوید: دشمنی حتی اگر به اندازه نهال هم باشد، رنج بی‌شماری به دنبال دارد. وای به آنکه درخت باشد و تنومند باشد. دشمنی را همان اول تا نهال است قیچی کند. همین نهال بودن آن خیلی آسیب به تو می‌زند. وای به روزی که درخت شود. «نهال دشمنی بر کن که رنج بی‌شمار آرد» این زبان است که می‌تواند گیرا و ماندگار و تأثیرگذار باشد.
پیامبر روایتی دارد خیلی عجیب است. می‌فرماید: «حالفنى الشبان و خالفنى الشيوخ‏» (جوان فلسفی/ج2/ص248) جوان‌ها با من هم پیمان شدند و پیرها با من مخالفت کردند. این را اگر بشکافیم، چه چیزی از درونش درمی‌آید؟ یک حقیقت. اینکه دین پیامبر جوان پسند بود. یعنی دین پیامبر یک دینی بود که به ذوق و ذائقه جوان‌ها خوش‌تر می‌آمد تا پیرها. ولی واقعاً الآن اینطور است؟ شما مساجد را ببین. منابر ما را ببین. دینی که ما داریم عرضه می‌کنیم همین دین است. جوان پسند است؟ نیست. برعکس است. اکثر مخاطبین منبرها پیرمردها هستند. چرا؟ چرای این بخاطر همین است که دینی که پیامبر عرضه می‌کرد دین لطیف و لین بود. «قَوْلًا لَيِّنا» (طه/44) «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره/83) بود. فرم پیامبر لین بود. خودش لین بود. الآن فرم‌ها لین نیست. فرم‌ها و لحن‌ها چکشی و شلاقی است. این است که جواب نمی‌دهد. این است که تأثیر نمی‌گذارد. به همین دلیل ما به زبان حافظ نیاز داریم. حافظ همین روایت را می‌خواند. همین «الدنیا مزرعه» را می‌خواند. ولی شما ببینید چقدر لطیف و زیبا بیان می‌کند. چرا خودمان را محروم کنیم؟ الآن چون بسیاری از مبلغین و طلاب پای این برنامه می‌نشینند و می‌شنوند، از آنها خواهش می‌کنم یک راهی به ادبیات پیدا کنید. یک ارتباطی با ادبیات پیدا کنید. ادبیات یک زبان است. به قول حافظ غزل‌هایش سفینه است. سفینه به معنی کشتی است. شما آیات و روایات را سوار این کشتی کنید. این هست که به ساحل دل‌ها می‌رساند.
بعضی خرده می‌گیرند و می‌گویند: از حافظ آدم حماسی در نمی‌آید. آمر به معروف و ناهی از منکر در آن در نمی‌آید. از دیوان حافظ عاشورا در نمی‌آید. حافظ مؤمن قاعد و گوشه‌گیر می‌سازد. ما مؤمن قائم می‌خواهیم. بر فرض همین است که شما می‌گویید. مگر مؤمن قاعد بد است؟ قرآن می‌گوید: چه قاعد و چه قائم، «وَعَدَ اللَّهُ‏ الْحُسْنى‏» (نساء/95) خدا به همه آنها پاداش نیک خواهد داد. «وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيما» البته بین قائم و قاعد، قائم فضیلت دارد. هنر حافظ این است که مؤمن قاعد درست می‌کند، تو بیا قائم کن. او نیمی از راه را رفت. مثل مادری که به زحمت بچه را می‌نشاند و قاعد می‌کند. حالا پدر اگر عرضه و هنر دارد، همین بچه را که قاعد است، قائم کند و سر پا کند. نیاید مادر را بکوبد. بگوید: تو از بچه قاعد می‌سازی!
روزگار، روزگار شعور است. گفت: زیر میز نزنید و کافه را به هم نریزید. راه همین است. ادبیات است. مغلطه نکنیم، سفسطه نکنیم. «رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم» حیف است. اینها زبان‌های تأثیرگذاری هستند. الآن هالیوود آمد مولوی را از ما گرفت. چرا؟ چون دید این مرد الآن قلب آمریکا را تسخیر و تصرف کرده است. اینها می‌گویند: مثنوی از اول تا آخر دائم از قرآن می‌گوید. فردا مردم آمریکا هم می‌گویند: قرآن چیست؟ نگاهشان محدود به قرآن می‌شود. می‌گوید: «ای علی که جمله عقل و دیده‌ای» علی کیست که سر تا پا عقلانیت است؟ من نمی‌توانم الآن مولوی را تخریب کنم اما می‌توانم تحریف کنم. می‌آیم یک فیلم می‌سازم از قرآن مولوی یک چیزی درمی‌آورم، در مایه‌های انجیل باشد. از علی یک موجودی می‌سازم، مثل همان مسیحی که ساختم. تحریفش می‌کنم. مولوی را آنطور که بخواهند تعریف می‌کنند و با همان به جنگ ما می‌آیند. چرا؟ چون ما غفلت کردیم. ما گفتیم: این نجس است. این صوفی است. این مرتد است. مسلمان نیست. ملاک و معیار ما باید قرآن باشد. قرآن چه می‌گوید؟ «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ» (توبه/102) یک عده هستند به گناهان خودشان اعتراف دارند. خودشان را معصوم نمی‌دانند. همین مرد خودش را معصوم نمی‌داند.
گر خطا گفتیم، اصلاحش تو کن *** مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی *** گرچه جوی خون بود، نیلش کنی
اینچنین میناگری‌ها کار توست *** اینچنین اکسیرها اسرار توست
این همه گفتیم نیک اندر بسیج *** بی‌عنایات خدا هیچیم، هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق *** گر ملک باشد سیاه هستش ورق
قرآن می‌گوید: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً» یک حرف‌های خوب دارد، یک حرف‌های بد دارد. ولی خوبش بر بدش می‌چربد. «وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (توبه/102) خدا توبه اینها را می‌پذیرد. خدا اینها را می‌بخشد. خدا اینها را می‌آمرزد. «إِنَّ الْحَسَناتِ‏ يُذْهِبْنَ‏ السَّيِّئات‏» (هود/114) مثنوی را برداریم ابیات خوبش را در یک کفه بریزیم، و ابیات بدش را در یک کفه بریزیم، بینی و بین الله خوب‌هایش بر بد‌هایش می‌چربد. ابیاتی دارد که اگر دخیل و تقیه نباشد که هست، ابیاتی خیلی خطای فاحش دارد و رد می‌کنیم. قضاوتی که در رابطه با ابوطالب کرده صد در صد رد می‌کنیم. اینها بدهایش است. بیایید خوبی‌هایش را ببینیم. ابیات خوبش را برداریم و انتخاب کنیم.
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان *** که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
یک عده هستند که از خود رها هستند. از خودیت‌ها رها شدند. به اینها در زبان حافظ خراباتی گفته می‌شود. خراباتی شدن از خود رهایی است. وقتی می‌گوییم: فلانی خراباتی است یعنی اهل نفس و هوس نیست. به همین هم رند می‌گوییم. گفتیم: رند کسی است که به قید و بندهای غلط پای‌بند نیست. خراباتی هم رندان هستند. جایی که خراباتی‌ها باشند، خرابات می‌گوییم. حالا هرکجا می‌خواهد باشد. «چو مهمان خراباتی» اگر در یک خراباتی رفتی، کنار چهار نفر رند نشستی. «به عزت باش با رندان» با حرمت با آنها رفتار کن. چرا؟ چون اینها هستند که مایه مستی تو هستند. از اینها جدا شوی خمار می‌شوی. گفت:
در درونشان صد قیامت نقد هست *** کمترین اینکه شود همسایه مست
کنار اینها بنشینی اصلاً یک قیامتی در وجود تو اتفاق می‌افتد. مست می‌شوی. اینها مثل همان آب انگور هستند. مایه مستی هستند. «که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد» اگر به دنبال مستی دچار خمار شوی، چه وقت دچار خمار می‌شوی؟ وقتی اینها تو را از خودشان دور کنند و تو از اینها فاصله بگیری.
شب صحبت غنیمت دان که بعد روزگار ما *** بسی گردش کند گردون، بسی لیل و نهار آرد
رد پای آیات است. همه آیات قرآن قیامت را روز معرفی می‌کند. «یَومَ الدِّین» (فاتحه/4)، «یَومَ التَغابُن» (تغابن/9)، «یَومَ الحَسرَه» (مریم/39)، «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر» (طارق/9) یعنی دنیا شب است. حافظ می‌گوید: در این دنیایی که شب است یک چیز هست که خیلی مغتنم است و ارزش دارد. آن هم صحبت و هم‌نشینی با پاکان و خوبان و اولیای خداست. «شب صحبت غنیمت دان» این شب هم مثل شب‌های دیگر تمام می‌شود. در این شب کوتاه دنیا فرصت را غنیمت شمار.
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است *** خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
روی شترها یک اتاقک می‌گذارند که به آن کجاوه می‌گویند. عرب‌ها عماری می‌گویند. چرا؟ چون اول کسی که این کجاوه را ساخت شخصی به نام عمار بود. به فارسی میم را مخفف می‌کنند و عماری می‌گویند. حافظ یک شتری را تصور می‌کند که روی آن شتر یک عماری است، در آن عماری هم لیلی نشسته است. این عماری را به مهد و گهواره تشبیه می‌کند. لیلی هم تشبیه به ماه می‌کند. کسی که این شتر عماری‌دار را می‌کشد، افسار دستش است، عماری‌دار می‌گویند. حالا می‌گوید: «عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است» گهواره ماه در حکم اوست، هر طرف می‌خواهد برود این شتر را می‌برد. «خدایا در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد» خدایا به دلش بیانداز. از همان مسیری برود که مجنون نشسته است. می‌خواهد بگوید: خدایا برای همه خوش بخواه و هر عاشقی را به معشوقش برسان. هر محبی را به محبوبش برسان. چقدر در روایات به ما می‌گویند: برای دیگران خیر بخواهید. دعا می‌کنید به دیگران دعا کنید. در حق خودتان مستجاب می‌شود. این بیچاره هم به زبان خودش می‌گوید. می‌گوید: خدایا هر مجنونی در عالم هست به لیلی خودش برسان. خدایا دامن این فراق‌ها جمع شود. خدایا همه به وصل و وصال برسند. هیچکس در غم فراق نباشد. همه در شوق وصال باشند. خیلی لطیف است منتهی به زبان شاعرانه و حافظانه خودش می‌گوید.
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هرسال *** چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
می‌گوید: عمر تو هم مثل طبیعت است. طبیعت بهار و پاییز دارد. عمر تو هم بهار و پاییز دارد. بهارش جوانی و پاییزش پیری است. فرق بهار تو با بهار طبیعت این است که طبیعت یک بهار ندارد، هزاران بهار دارد. شاید هفتاد بهارش را هم تو درک کنی. یکی کمتر می‌بیند و یکی بیشتر! بهار طبیعت را از دست بدهی سال دیگر داری، ولی بهار عمر را از دست بدهی دیگر تمام می‌شود. به همین خاطر من به تو می‌گویم: «بهار عمر خواه ای دل» یعنی حواست به این جوانی‌ات باشد. وگرنه این باغ هر سال بهار دارد و صدها گل نسرین می‌آورد. مثل بلبل هزاران بلبل می‌آورد.
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ *** نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
در این باغ عالم و آفرینش حافظ که از جوانی و بهار جوانی‌اش استفاده نکرد. از خدا می‌خواهد در این دوران پیری بنشیند یک گوشه‌ای و یک انسان سرو قامتی و درستی به تور او بخورد و این آخر پیری دنیای خودش را به سلامت سپری کند.
شریعتی: امروز صفحه 328 قرآن کریم، آیات 73 تا 81 سوره مبارکه انبیاء از جزء هفدهم برای شما تلاوت می‌شود.
«وَ جَعَلْناهُمْ‏ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ «73» وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ «74» وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ «75» وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ «76» وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ «77» وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ «78» فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ «79» وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ «80» وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عالِمِينَ «81»
ترجمه: وآنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى‏كردند و به آنان، انجام كارهاى نيك و برپايى نماز و پرداخت زكاة را وحى كرديم و آنان فقط عبادت كنندگان ما بودند. و به لوط، حكمت و دانش عطا كرديم و او را از قريه‏اى كه كارهاى زشت انجام مى‏دادند رهانيديم، براستى آنان مردمى بد و منحرف بودند. و او را در رحمت خويش وارد نموديم، همانا او از شايستگان بود. و (بياد آور ماجراى) نوح را از پيش (از ابراهيم و لوط) آن زمان كه (پروردگار خويش را) ندا كرد، پس (خواسته‏ى) او را اجابت كرديم، پس او و خاندانش را از (آن اندوه و) بلاى بزرگ، نجات بخشيديم. و او را در برابر مردمى كه آيات (و نشانه‏هاى) ما را تكذيب مى‏كردند، يارى داديم، بدرستى كه آنان، مردم بدى بودند، پس همه‏ى آنها را غرق كرديم. و داود و سليمان (را ياد كن) آن هنگام كه درباره كشتزارى كه گوسفندان قوم، شبانگاه در آن چريده (و آن را تباه ساخته بودند) داورى مى‏كردند و ما شاهد داورى آنان بوديم. پس ما آن (حكم حقّ) را به سليمان تفهيم كرديم و ما به هر يك از آنها، فرزانگى و دانش داديم، و كوهها را رام داود ساختيم (بطورى كه آنها) و پرندگان (با او) تسبيح مى‏گفتند، و ما انجام دهنده‏ى اين كارها بوديم. و به او (داود) فن زره سازى براى شما را آموختيم تا شمارا از (خطرات) جنگتان حفظ كند، پس آيا شما شكرگزار هستيد؟! و براى سليمان، تند باد را (رام نموديم) كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه در آن بركت قرار داديم حركت مى‏كرد و ما به هر چيزى آگاهيم.
شریعتی: اشاره قرآنی را بفرمایید و بعد هم انشاءالله از فرازهای نورانی زیارت جامعه کبیره بشنویم.
حاج آقای رنجبر: گفت:
چون کسی را خار در پایش جهد *** پای خود را بر سر زانو نهد
بچه‌ها که به کوچه می‌رفتند و یک خاری به پایشان می‌رفت. یک گوشه می‌رفتند و این پا را به زانو می‌گرفتند، خوب خیره می‌شدند، می‌گشتند که خار را پیدا کنند و بیرون بکشند. منتهی چون بچه بودند نمی‌توانستند بیرون بیاورند. مولوی می‌گوید:
خار در پا شد چنین دشوار یار *** خار در دل چون بود وا ده جواب
گاهی وقت‌ها آدم می‌خواهد یک خاری از پایش بیرون بیاورد، بیرون آوردنش سخت است و کار هرکسی نیست. باید یک بزرگتری بیاید تا آن خار را بیرون بکشد. حالا اگر یک خار غم و غصه‌ای بر دل آدمی برود، چه کسی می‌تواند بیاید این خار را بیرون بکشد؟ آیا هرکسی می‌تواند؟ بعد یک مثالی از تفریحات ناسالم گذشته می‌زند. چون همیشه از این تفریحات بوده است. مثلاً می‌آمدند یک خاری را زیر دم الاغی می‌گذاشتند، این الاغ هم هی بالا و پایین می‌کرد که این خار بیرون بیاید، فروتر می‌رفت.
کس به زیر دم خر خاری نهد *** خر نداند دفع آن بر می‌جهد
بر جهد آن خار محکم‌تر زند *** عاقلی باید که خاری بر کند
می‌گوید: تمام جست و خیزهای بشر در طول تاریخ از همین دسته است. یک خارهایی بر روح و روانش نشسته و می‌خواهد بیرون بکشد. غم‌ها و غصه‌هایی دارد که می‌خواهد بیرون بکشد ولی نمی‌داند و نمی‌فهمد. به جایی که بیرون بکشد هی فرو‌تر می‌کند. «عاقلی باید که خاری بر کند» آن هم عاقلی که عقلش زمینی نباشد. عقلش قدسی و آسمانی باشد و مردم نسبت به او پذیرش داشته باشند. تمام فلسفه امامت همین است. روز عید غدیر تمام خطبه غدیر همین است. مردم آن کسی که می‌تواند خار غم و غصه را از دل‌های شما دور کند این مرد است. خدا می‌گوید: من به همین عاقل‌ها الهام می‌کنم چه کنند. لذا امامت انتصاب خداوند است نه انتخاب مردم. «وَ جَعَلْناهُمْ‏ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» ما هستیم که آنها را امام کردیم. بعد می‌گوید: چون ما امامشان کردیم، «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ» ما به آنها وحی می‌کنیم کدام کار را بکنید خوب است و کدام کار را بکنید خوب نیست. ولی کسی که ما انتصابش نکنیم و شما انتخاب کنید، ما نسبت به او وحی نخواهیم داشت.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group