پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

تفسیر زیارت جامعه کبیره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسیر زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمین رنجبر
تاريخ پخش: 94/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین


خسته ام از راه، می‌پرسم خدایا پس کجاست شهر *** آن شهری که می‌گویند:"سُرَّمَن رَای" ست
تابلوهای کنار جاده می‌گویند نیست *** چند فرسخ بیشتر از راه ما، تا راه راست
رو به رویم ناگهان درهای بازِخانه ات *** بر لبم نام کریمی، چون امامِ مجتبی ست
احتمال ریزش یکریز باران قطعی است *** در دلم اندوه عصر جمعه‌های کربلاست
آسمان یک کاشی از محراب تو، دریا فقط *** گوشه‌ی سجاده ات در نیمه شب‌های دعاست
از کراماتت چه باید گفت وقتی با تو است *** آنچه یک حرفش فقط با آصف بن برخیاست
از کبوترهای شهرم نامه‌ای آورده ام *** حالشان خوب است اما روحشان اینجا رهاست
راستی! حال کبوترهای بامت خوب شد؟ *** در صدای من طنین انفجار گریه هاست
سکّه‌ها جاری است از چشمانم اما باز هم *** دست هایم رو به سویت کاسه‌های سامراست


شریعتی: سلام به همه‌ی شما هم وطنان عزیز خانم‌ها و آقایان خیلی خوشحالیم که در این لحظات همراه شما هستیم در کنار شما هستیم ان شاء الله هر جا که هستید تن تان سالم باشد و قلبتان سلیم. سلام علیکم حاج آقای رنجبر.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همه‌ی بینندگان خوب و نازنین عرض سلام و ادب دارم. شهادت وجود نازنین امام حسن عسکری را تسلیت عرض می‌کنم.
شریعتی: سلامت باشید ان شاء الله زیارت سامرا نصیب دوستان خوب باشد به رسم یک شنبه‌ها شرح یکی از غزلیات حافظ را خواهیم داشت رسیدیم به این غزل که
جز آستان توام در جهان پناهی نیست *** سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم *** که تیغ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست
چرا ز کوی خرابات روی برتابم *** کز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر *** بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
غلام نرگس جماش آن سهی سروم *** که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن *** که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
عنان کشیده رو‌ای پادشاه کشور حسن *** که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه می‌بینم *** به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده *** که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
حاج آقا رنجبر: شاید یک نوبتی هم اشاره کرده باشم که اگر یک شمش طلا دست من و شما بدهند جز سنگینی چیزی برای ما ندارد ما هیچ استفاده‌ای نمی‌توانیم از آن داشته باشیم اما همین شمش وقتی می‌افتد دست یک زرگر از دل آن ده‌ها حلقه یا صد‌ها سکه‌ی طلا بیرون می‌کشد ادبیات عرفانی ما بازار زرگرهاست یعنی شخصیت‌‌هایی مثل حافظمثل سعدی مثل مولوی این‌ها حقیقتا زرگری می‌کنند با شمش آیات یعنی همین آیاتی که وقتی به دست ما می‌رسد سنگین است خیلی ملموس و محسوس نیست وقتی دست این‌ها می‌افتد انواع زیور آلات از دل همین‌ها بیرون می‌کشند مثلا قرآن در باب غیبت ببینید چطوری بیان می‌کند « وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ» (حجرات/ 12) کسی پشت سر کسی صحبت نکند بعد مثال می‌زند آیا کسی دوست دارد گوشت برادر خودش در حالی که مردار است را بخورد؟ چه نسبتی است بین غیبت کردن با خوردن گوشت مرده؟ واقعا سنگین است برای ما اصلا ارتباط محسوسی حاکم نیست لذا خیلی‌ها دیده اید به این جا می‌رسند دست و پا می‌زنند که بله شما وقتی که کسی را غیبت می‌کنید در جلسه نیست دیگر مثل مرده می‌ماند چطور یک تکه از گوشت مرده جدا شود دیگر رویش ندارد در حالی که این طوری نیست خیلی وقت‌ها ما آبروی کسی را بردیم نه تنها آبرویش کمتر نشده بیشتر هم شده آمدیم کسی را ذلیل بکنیم نه تنها ذلیل نشده عزیزتر هم شده عزت دست خداست دست بنده و جناب عالی و حرف‌های من و شما نیست «وَلِلَّـهِ الْعِزَّةُ» (منافقون/ 8) چشمه‌ی عزت آن جاست این چرا؟ چون سنگین است متوجه نمی‌شویم که چه ربطی دارد ولی این می‌افتد دست یک زرگری مثل مولوی حالا ببینید با آن چه کار می‌کند می‌گوید صورت هر آدمی چون کاسه ایست می‌گوید ببین قرآن چقدر لطیف گفت فهمیدی چه گفت؟ چه را به چه تشبیه کرد؟ سخن را به خوراک تشبیه کرد می‌گوید حرف غذاست آدمی فربه شود از راه گوش تو حرف که می‌شنوی خبر نداری داری غذا می‌خوری حالا این حرف اگر حرف سالم و صالحی باشد مثل یک گوشت سالم است خیلی مقوی است خیلی مغذی است خیلی نیرو می‌دهد اگر فاسد بود غیبت بود تهمت بود به همان اندازه نیرو و انرژی را از تو خواهد گرفت می‌خواهد بگوید در نگاه قرآن حرف غذاست حرف را دست کم نگیر چه طور سر هر سفره‌ای نمی‌نشینی؟ چطور تا یک غذایی را نفهمی نشناسی دست دراز نمی‌کنی چطور غذا را از دست هر کسی نمی‌گیری این حرف هم غذاست غذا از داخل کاسه می‌آید بیرون حرف هم از دهان آدم‌ها می‌آید بیرون پس هر آدمی یک کاسه است شما وقتی کنار یک آدمی نشستی در حقیقت کنار یک کاسه نشستی کنار یک ظرف نشستی پس تو صورت آدمی می‌بینی من صورت یک کاسه می‌بینم که در آن غذاست صورت هر آدمی چون کاسه ایست چشم از معنی او حساسه ایست البته آن کسی که چشم داشته باشد می‌داند در این کاسه چه معنایی چه محتوایی وجود دارد از لقای هر کسی چیزی خوری وز قران هر قرین چیزی بری تو وقتی وعده می‌گذاری فردا ساعت هشت با آقای فلان در دفتر کارت ملاقات بکنی در حقیقت وعده گذاشتی بروی بنشینی سر سفره قرار است یک چیزی را مصرف کنی از ملاقات با هر کسی چیزی خوری وز قران هر قرین چیزی بری یک وقتی به یک کسی نزدیک می‌شوی در همین نزدیک شدن بالاخره این وسط یک اتفاقی خواهد افتاد از قران خاک با باران‌ها میوه‌ها و سبزها و ریحان‌ها شما ببینید وقتی این خاک با آب باران هم نشین می‌شود قرین می‌شود از دلش سیب سرخ خراسان انگور زرین همدان در می‌آید سبزها گل‌ها از دل زمین بیرون می‌آیند وز قران سبزه‌ها با آدمی دلخوشی و بی غمی و خرمی می‌روی کنار یک باغ می‌نشینی تمام خستگی از تنت بیرون می‌شود شاد می‌شوی خرم می‌شوی دل شاد می‌شوی دلت باز می‌شود پس هر چه است از دل همین قران‌ها و نزدیک شدن‌ها اتفاق می‌افتد همین طور انسان وقتی قران شد نزدیک شد با کسی ملاقات کرد با کسی یک اتفاقاتی برایش می‌افتد اولین اتفاق که افتاد این است که از طریق حرف‌های او تغذیه می‌کند پس سخن غذاست این همان حرفی است که قرآن می‌زند در نگاه قرآن کریم سخن یعنی غذا حرف یعنی خوراک پس داری حرف می‌شنوی داری غذا می‌خوری ببین غذا سالم است یا فاسد است؟ کاملا دارد زرگری می‌کند خود حافظ با آیات قرآن زرگری می‌کند همین بیتی که شما قرائت فرمودید مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست در بعضی نسخه‌ها در طریقت ما است این خیلی شاهکار است آمده تمام آیت قرآن را برداشته آیاتی که در آن از گناهی یاد شده آن گناه را خوب بررسی کرده بالا و پایین کرده زیر و رو کرده زیر و بمش را دیده بعد دست به قلم شده همه را در یک بیت جمع کرده مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست می‌گوید یک کار نکن هر کار دلت می‌خواهد در این عالم بکن آزار نرسان در پی آزار نباش هر کار را می‌خواهی بکنی بکن که نصیبت بهشت است تمام گناهان را برای شما روشن کرده و فلسفه‌ی گناه بودنش را هم روشن کرد گفت گناه می‌دانی چرا گناه است چون مایه‌ی آزار و اذیت تو و دیگران می‌شود دین را به چه زیبایی تصویر کرد که دین اگر می‌گوید این گناه است آن گناه است نمی‌خواهد مزاحمت شود می‌خواهد مزاحمت‌ها را از تو دور بکند نمی‌خواهد اذیت شوی می‌خواهد اذیت‌ها را از تو دور بکند شما وقتی دروغ می‌گویید ساعت‌ها می‌نشینی فکر می‌کنی این دروغ را چطوری بگویم فلانی متوجه نشود چقدر خودت را اذیت می‌کنی بعد می‌آیی می‌گویی وقتی گفتی چقدر دل نگران هستی که متوجه نشود بعد که گفتی حالا دل نگرانی اگر طرف فهمید چه خواهد کرد چقدر خودت را اذیت می‌کنی و چقدر آن بیچاره را اذیت کردی تازه این ظاهرش است بعد دروغ بگویی به تو دروغ می‌گویند هندسه‌ی عالم این است هر کار بکنی آن کار با خودت خواهد شد دروغ می‌گویی قطعا روزی به تو دروغ خواهند گفت اذیت می‌شوی خودت یا وقتی که مثلا شما سخنچینی می‌کنی حرفی را از این می‌بری پیش آن آزار می‌رسد به خودت طرف وقتی متوجه می‌شود با شما مواجه می‌شود با شما برخورد می‌کند یا وقتی تهمت می‌زنی یا حسادتی به خرج می‌دهی هر کاری می‌کنی در پی آزار هستی مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست حالا شما فکر می‌کنید حافظ گناه را محدود کرده نه گناه را خیلی وسیع کرده دامنه به گناه داد بر اساس این حرف حافظ شما حق نداری یک شاخه‌ی گل را بشکنی چون آزار به گل است مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن در روایات داریم که می‌گوید اگر کسی دستش را این طوری برابر یک حیوان بگیرد در حالی که هیچ چیز در دستش نیست ولی حیوان فکر بکند در دستش چیزی است به هوای این بیاید گناه است شما حق نداری این کار را بکنید مباش در پی آزار حیوان است حیوان باشد اصلا حیوان هم یکی مثل جناب عالی شعور دارد حیوان هم درک دارد شما فکر کردی خودت تنها می‌فهمی در عالم خودت تنها شعور داری روایتی داریم در سفینة البحار یک وقتی دو گنجشک بودند یک گنجشک نر یک گنجشک ماده این گنجشک نر از گنجشک ماده خواستگاری می‌کرد می‌گفت بیا با هم ازدواج بکنیم من خوشبختت می‌کنم من چنین ام من چنان ام من کسی هستم که می‌توانم با منقار خودم تخت سلیمان را از جا جاکن کنم پرتابش بکنم در دل اقیانوس آرام حالا سلیمان هم می‌شنود سلیمان هم با زبان مرغان آشنا بود یک وقت صدایش کرد گفت بیا آمد گفت این چرت و پرت‌ها چیست می‌گویی تو با منقارت تخت من را از جا جاکن می‌کنی می‌اندازی در قعر دریا؟ گفت جناب سلیمان وَ الْمُحِبُّ لَا يُلَامُ (بحارالانوار، ج 94، ص 14) عاشق که سرزنش نمی‌شود من عاشق او هستم گفت خب برو به گنجشک ماده گفت بیا آمد گفت این بیچاره عاشقت است خیلی به تو علاقه دارد چرا دست رد به سینه اش می‌زنی چرا جواب رد می‌دهی بله را بگو این روزها گنجشک خوب کم گیر می‌آید گفت جناب سلیمان إِنَّهُ لَيْسَ مُحِبّاً وَ لَكِنَّهُ مُدَّعٍ این راست نمی‌گوید دروغ می‌گوید هر روز یک گنجشک ماده را گیر می‌آورد از این چرت و پرت‌ها به خوردش می‌دهد حالا گذارش به ما افتاده گنجشک هم مثل من و شما شعور دارد مثل من و شما برای خودش یک عالمی دارد گنجشک است حیوان است این خبرها نیست همه چیز حتی سنگ و چوب و دار و درخت هم در این عالم قرآن برایش شعور قائل است در نتیجه شما هر کاری بکنی عکس العمل دارند آزار برسانی آزار می‌رسانند لَا تُعَادِی بِالَایَّام اِنَّ الاَیَّام یُعَادی کم روزها را سرزنش بکنید همین روزها با شما دشمنی می‌کنند نگو سیزده نحس است سیزده با شما نحوست به خرج می‌دهد همه چیز در عالم شعور دارد عالم عالم شعور است آزار برسانی آزار می‌بینی مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست. این آمده واقعا زرگری کرده سر تا پا حکمت است چون برخواسته از قرآن است من گاهی وقت‌ها متاسف می‌شوم بعضی‌ها خودشان را از این منابع غنی ما مثل حافظ و سعدی و مثنوی خودشان را محروم می‌کنند آن هم عجیب تمسک می‌کنند به آیات قرآن که بله قرآن گفته « وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» (شعرا/ 224) قرآن شعرا را مذمت کرده گفته گمراهان دنبال سر شاعران راه می‌افتند در حالی که این‌ها نیمی از آیه را می‌خوانند ادامه‌ی آیه را رها می‌کنند مثل این است که من بگویم «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ» (عصر/ 2) قرآن گفته آدم‌ها در خسر و زیان اند دیگر الا اش را نمی‌بینم « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» (عصر/ 3) همه‌ی انسان‌ها نه در میان همین انسان‌ها انسان‌‌هایی هستند اهل ایمان هستند لذا قرآن می‌گوید « وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» (شعرا/ 227) یادت باشد بین همین شاعر‌ها انسان‌‌هایی هستند این‌ها اهل ایمان و معرفت هستند این‌ها شعر که می‌گویند همه از دولت قرآن گفته اند لذا دین برای این جنس شعر‌ها و شاعران یک ارزش خارق العاده‌ای قائل است در مسجد پیغمبر حضرت جایگاهی مشخص کرد برای شعر و شاعر فرمود حسان وقتی می‌آید آن جا بایستد و اشعارش را بخواند امام صادق توصیه می‌کرد که بچه هایتان را با شعرهای فلان شاعر آشنا بکنید بروند شعرهایش را بخوانند یاد بگیرند توصیه می‌کرد شعرهای ابوطالب را حفظ بکنند مردم پیغمبر فرمود که شعر گاهی پاداشش و تاثیرش از جنگ با سرنیزه در صحنه‌ی نبرد به مراتب برتر است. این یعنی ما دو نوع شعر داریم شاعر دو گونه داریم نه فقط شعر سریالش هم همین طور است قصه هم همین طور است فیلمش هم همین طور است یک کسی یک عکسی می‌گیرد از طفلی کنار دریایی که به ظلم و ستم جان باخته این را در عالم منعکس می‌کند یک کسی می‌آید یک عکس مستهجن می‌گیرد در شبکه‌های اجتماعی منعکس می‌کند دو عکاس است این‌ها را باید تفکیک قائل شویم حافظ از آن شاعرانی است که « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا» است یعنی هر چه کرده از روی ایمان و معرفت است. این بیت یعنی دین را به تمام معنا فهمیده به تمام معنا درک کرده و دریافت کرده که می‌تواند در یک بیت برای شما جمع بکند و در یک بیت برای شما خلاصه بکند عنان کشیده برو‌ای پادشاه کشور حسن که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست. بعضی‌ها متاسفانه ذره‌ای زیبایی در وجودشان معنا ندارد سر تا پا پلشتی و پلیدی هستند بعضی‌ها نه یک زیبایی‌ها یک رگه‌‌هایی از حسن در وجودشان است منتها محدود است این‌ها مثل ده می‌مانند ده حسن اند بعضی‌ها نه یک مقدار فراتر و بیشتر این‌ها شهر حسن اند بعضی‌ها نه سراپا زیبایی اند این‌ها کشور حسن اند حافظ می‌گوید پادشاه من محبوب من یک چنین پادشاهی است پادشاه کشور حسن است یعنی هر چه حسن است در قلمرو اوست «وَلِلَّـهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» (اعراف/ 180) فقط یک اشکال دارد آن هم این است که به ما التفات و توجه نمی‌کند این از گله‌‌هایی است که گاها اهل سلوک برای خودشان دارند لذا خطاب به او می‌گوید عنان کشیده برو یک کسی که سوار اسب است اگر عنان اسب افسار زمام اسب را بگیرد اسب آرام آرام حرکت می‌کند وقتی آرام آرام حرکت کرد می‌تواند این طرف آن طرف خوب نگاه بکند التفات بکند ولی اگر عنان را رها بکند اسب تاخت می‌کند با شتاب می‌رود در نتیجه مجال این که به این طرف آن طرف نگاه بکند ندارد می‌گوید عنان کشیده برو یعنی یک مقدار آرام تر برو به ما اعتنا و توجهی بکن که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست هر راهی که بروی به هر طرفی بروی خواهی دید انسان‌های عاشق و شیدا فراوان داری خیلی‌ها دل به تو دادند دلشان را به تو باختند لذا از تو داد می‌خواهند از تو توجه می‌خواهند به این‌ها توجه بکن یعنی فقط من تنها نیستم که عاشق تو هستم تو در عالم عاشق و شیدا فراوان داری. چنین که از همه سو دام راه می‌بینم به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست می‌گوید در عالم انسان به هر طرف نگاه می‌کند تله است هر طرف دام است همان که فروغی بسطامی می‌گفت فریاد که در رهگذر عالم خاکی بسی دانه فشاندند و بسی دام تنیدن هر طرف می‌روی دام و دانه است به همین خاطر من یک راه برای نجات بیشتر ندارم آن هم حمایت زلف تو زیبایی‌های تو عنایت تو توجه تو نگاه تو است اگر زلف من به زلف تو گره بخورد اگر دست من در دست تو قرار بگیرد اگر من اسیر تو شوم آزاد هستم یک جایی می‌گوید من همان دم که در بند تو ام آزادم. من وقتی آزاد می‌شوم که اسیر تو شوم در یک جای دیگری هم دارد اسیر عشق شدن چاره‌ی خلاص من است تنها چیزی که من را خلاص می‌کند رها و آزاد می‌کند از هر دام و دانه‌ای از هر رنج و ملالت و خستگی عشق است هیچ چیز دیگر به درد انسان نمی‌خورد و به فریاد انسان جز عشق نمی‌رسد آیت الله بهجت کسی نقل می‌کرد در حرم حضرت علی بن موسی الرضا ایشان گاهی می‌آمد دو ساعت کمتر بیشتر می‌نشست اوراد اذکار دعاها و مناجات‌های خودش را داشت بعد بلند می‌شد حرکت می‌کرد می‌رفت جوانی به ایشان گفت من جوان هستم سن و سالی ندارم من یک روز آمدم کنار شما نشستم تماشا کردم کاری نکردم این همه خسته و کسل شدم آخر شما با این سن و سال هر روز کار یک روز دو روز هم نیست چند ساعت می‌نشینید یا این جا هستید یا قم هستید یا هر جا هستید این چه سرّ و رازی دارد می‌گفت هیچ اعتنایی به من نکرد و راه گرفت و رفت از این شبستان می‌رفت در این شبستان از این صحن می‌رفت به آن صحن تا این که از حرم رفتیم بیرون آن جا دست کرد در جیبش سکه‌ای داد به من گفت این را بگیر می‌گوید من گرفتم گفت برو در یک مغازه‌ی عطاری یک مقدار زیاد هم نه یک مقدار داروی عین شین قاف بخر داروی عشق بخر اگر یک ذره عشق داشته باشی دیگر خستگی نمی‌فهمی دیگر ملالت نمی‌فهمی آن کسی که می‌تواند تو را از این خستگی‌ها نجات بدهد عشق است عشقت رسد به فریاد تنها چیزی که فریاد رس انسان است همین عشق است منتها عشقی که به خداوند باشد آن است که ملالت و خستگی ندارد لذا بلافاصله حافظ می‌گوید خزینه‌ی دل حافظ به زلف و خال مده که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست چقدر لطیف می‌گوید خزینه‌ی دل حافظ می‌گوید دل حافظ مثل یک خزانه است خزانه خیلی ارزش دارد اصلا خزانه داری شغل مهمی است هر کسی را که خزانه نمی‌دهند دستش می‌گوید خدایا تو خودت می‌دانی این دل خزینه و خزانه است این دل پر بها ترین مطاع و کالای این عالم وجود است حرم خودت است خزانه‌ی خودت است خزینه‌ی دل حافظ به زلف و خال مده من را اسیر این عشق‌های مجازی نکن من را اسیر این زلف‌های پریشان نکن من را گرفتار خط و خال و ابروهایی که در کوچه و بازار به چشمم می‌افتند نکن من را گرفتار این‌ها نکن خزینه‌ی دل حافظ به زلف و خال مده حیف است یک چنین خزانه‌ای دست این‌ها بیفتد البته خدا خزینه‌ی دل حافظ را به زلف و خال نمی‌دهد این چیز روشنی است خود حافظ است که دلش را به این و آن می‌دهد ولی این همانی است که می‌گفت هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم نگاه حافظ نگاه قرآن است و نگاه قرآن نگاه توحیدی است و در نگاه توحیدی همه چیز به خدا منتسب می‌شود چه خوبش چه بدش در قرآن می‌گوید «خَتَمَ اللَّـهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ» (بقره/ 7) خدا دل‌های این‌ها را مهر کرده قفل کرده بسته خدا که اسمش فتاح است فتاح که نمی‌بندد فتاح باز می‌کند یا می‌گوید «فَزَادَهُمُ اللَّـهُ مَرَضًا» (بقره/ 10) خدا مرض این‌ها را زیاد کرده خدا شافی است خدا مرض‌ها را بهبود می‌بخشد شافی که نمی‌تواند مرض را ایجاد بکند ولی چه می‌خواهد بگوید؟ می‌خواهد بگوید هیچ چیزی در این عالم بدون اذن خدا اتفاق نمی‌افتد حتی جناب عالی هم اگر بخواهی دل خودت را ببندی باید او اجازه بدهد حتی اگر خود شما خودت را آلوده بکنی به بیماری‌‌هایی باید او اجازه بدهد حالا حافظ می‌گوید خدایا من که نادان هستم من که خزینه‌ی دل خودم را به این و آن می‌دهم تو نگذار تو اگر نگذاری نخواهد شد تا نخواهد او نخواهد هیچ کس. خزینه‌ی دل حافظ به زلف و خال مده که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست. سیاه یعنی غلام سیاه زلف را و خال را به غلام سیاه تشبیه می‌کند غلام سیاه هم که بها و ارزشی ندارد می‌گوید ببین دل ما را نده دست دو غلام سیاه دست زلف و خال نده دست خودت بده خودت به دست بگیر گفت به خط و خال گدایان مده خزینه‌ی دل. به دست شاه وشی ده که محترم دارد. خزینه‌ی دل خودت را دست هر گدای بی سر و پایی نده به دست آن کسی بده که وقتی به دستش می‌دهی با احترام او را برایت نگه می‌دارد نه تنها چیزی کم و کسر نمی‌کند از آن بلکه چیزی هم خواهد گذاشت و به تو برمی‌گرداند.
شریعتی: خیلی ممنون صفحه‌ی 69 را تلاوت می‌کنیم آیات 149 تا 153 سوره‌ی مبارکه‌ی آل عمران
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ ﴿١٤٩﴾ بَلِ اللَّـهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ ﴿١٥٠﴾ سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّـهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ ﴿١٥١﴾ وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّـهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ مِنكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللَّـهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ﴿١٥٢﴾ إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِّكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ وَاللَّـهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿١٥٣﴾.
ترجمه:
ای اهل ایمان! اگر از کافران فرمان برید، شما را به [عقاید و روش‌های کافرانه] گذشتگانتان بازمی گردانند، در نتیجه زیانکار خواهید شد. (۱۴۹) [آنان نه سرپرست شما و نه شایسته اطاعت هستند] بلکه خدا یار و سرپرست شماست؛ و او بهترین یاری دهندگان است. (۱۵۰) به زودی در دل‌های کافران ترس می‌اندازیم؛ زیرا چیزی را که خدا بر [حقّانیّت] آن دلیلی نازل نکرده، شریک خدا قرار داده اند، و جایگاهشان آتش است؛ و بد است جایگاه ستمکاران. (۱۵۱) و یقیناً خدا وعده اش را [در جنگ احد] برای شما تحقّق داد، آن گاه که دشمنان را به فرمان او تا مرز ریشه کن شدنشان می‌کشتید، تا زمانی که سست شدید و در کارِ [جنگ و غنیمت و حفظ سنگری که محل رخنه دشمن بود] به نزاع و ستیز برخاستید، و پس از آنکه [در شروع جنگ] آنچه را از پیروزی و غنیمت دوست داشتید، به شما نشان داد [از فرمان پیامبر در رابطه با حفظ سنگر] سر پیچی کردید، برخی از شما دنیا را می‌خواست و برخی از شما خواهان آخرت بود، سپس برای آنکه شما را امتحان کند از [پیروزی بر] آنان بازداشت و از شما درگذشت؛ و خدا بر مؤمنان دارای فضل است. (۱۵۲) [یاد کنید] زمانی که [از میدان جنگ احد] تا مرز پنهان شدن از دیده‌ها دور می‌شدید و به هیچ کس توجه نمی‌کردید، در صورتی که پیامبر [که اجابت دعوتش واجب است] شما را از پشت سرتان فرا می‌خواند، پس خدا شما را به اندوهی روی اندوهی مجازات کرد تا بر آنچه [از پیروزی و غنیمت] از دستتان رفته و به آنچه [از آسیب و مصیبت] به شما رسیده، اندوهگین نشوید؛ و خدا به آنچه انجام می‌دهید، آگاه است. (۱۵۳)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: اشاره‌ی قرآنی امروز را می‌شنویم و وارد فرازهای نورانی زیارت جامع‌ی کبیره می‌شویم
حاج آقا رنجبر: زمین هر چه بیشتر پشت به خورشید می‌کند بیشتر و بیشتر هم تاریک می‌شود لذا تاریکی اول غروب را شما نگاه بکنید تاریکی یک ساعت بعدش دو ساعت بعدش همین طور تا نیمه‌های شب تاریکی می‌آید روی تاریکی ظلمت می‌آید روی ظلمت قرآن پیغمبر را به عنوان سراج مصباح به عنوان چراغ و نور معرفی می‌کند می‌گوید آن هم مثل خورشید است اگر به او پشت کردید هر چه پیش تر بروید تاریک و تاریک تر می‌شود یعنی غصه روی غصه غم روی غم اندوه روی اندوه فکر نکن اگر نسبت به او پشت کردی نسبت به تعالیم او پشت کردی رنگ و روی شادی و خوشی خواهی دید اصلا امکان ندارد تاریکی روی تاریکی می‌آید لذا در ماجرای جنگ احد اشاره می‌کند وقتی این‌ها پشت کردند به پیغمبر می‌گوید «وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ» پیغمبر پشت سرشان بود فریاد می‌کرد کجا دارید می‌روید چرا پشت کردید برگردید این‌ها اعتنا نمی‌کردند بلافاصله می‌گوید می‌دانید چه اتفاقی برایشان افتاد غم روی غم غم از رشته‌ی غمام آمده به ابر می‌گویند غمام چون آسمان را تیره و تار می‌کند گرفته است غم هم همین طور است وقتی می‌آید دل را تیره و تاریک می‌کند می‌گوید غم‌ها پشت غم‌ها غصه‌ها پشت غصه‌ها آمد این دارد فرمول می‌دهد می‌گوید اگر پشت کنید به پیغمبر فکر نکنید روز خوشی را در پیش خواهید داشت اگر هر چه پیش تر بروید تاریک و تاریک تر می‌شود. الْفَائِزُونَ بِكَرَامَتِهِ یک بذر اگر در چنگ خاک و اگر در کمند خاک قرار بگیرد رستنی می‌شود به اصطلاح رستگار می‌شود و بالا می‌آید گفت هر دانه شد افکنده بر رست و درختی شد دانه‌‌هایی که افکنده شدند در کمند خاک در چنگ خاک در دل آغوش خاک این‌ها جزء رستنی‌ها شدند و در عالم رویشی پیدا کردند این رمز چو در یابی با ما شوی افکنده اگر این رمز را از عالم طبیعت گرفته باشی یک کد است یعنی اگر بخواهی سبز شوی باید بیفتی باید افتادگی بکنی آن هم در کمندی که تو را به این رشد و بالندگی برساند هر جا هم بیفتی نه همین بذر بیفتد در آغوش خاکستر نرم و گرم است ولی محال است رستنی شود بذر در دل خاک رستنی است نه در دل خاکستر هر چیزی جز خدا ممکن است نرم و گرم باشد ولی خاکستر است حواله گاه شما آن جاست اگر انسان خودش را در کمند حق قرار داد به قول قرآن می‌شود جزء «وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (بقره/ 5) یا می‌شود الفائزون یعنی رستگاران اهل بیت فائزون هستند یعنی بذرهایی هستند که واقعا رسته شدند شدند درخت خود پیغمبر می‌گوید اَنَا الشَّجَرَة یعنی من یک روزی بذر بودم در کمند حق قرار گرفتم الآن شدم درخت و عالم زیر سایه‌ی رحمت من نشسته البته این هم به کرامت است تا کرامت خدا نباشد لطف خدا نباشد هیچ کس فائز نمی‌شود هیچ کس مفلح نمی‌شود حتی اهل بیت اتفاقا احتیاج اهل بیت به خداوند به مراتب از ما بیشتر است این قدر که اهل بیت به خدا احتیاج دارند ما نداریم همان طور که یک گیاه و یک درخت هر دو به آفتاب محتاج اند اما احتیاج درخت به آفتاب بیشتر است گفت آنان که غنی ترند محتاج ترند پیغمبر می‌فرمود اَللّهُمَ لا تَکِلنی اِلی نَفسی طَرفَةَ عَینِ اَبَداً (بحارالانوار، ج 16، ص 217) حتی یک چشم بر هم زدن من را به خودم وا نگذار وا گذاری تمام شده در روایت داریم یونس فقط یک لحظه خودش به خودش واگذار شد که آن اتفاق برایش افتاد پس اگر این‌ها فائز شدند به کرامت و لطف خدا بوده البته خداوند به هرکسی کرامت نخواهد کرد به کسی که لایق این کرامت باشد کرامت می‌کند هر کسی را بلند نمی‌کند خود شما بچه‌ی خودت وقتی خودش را کثیف کرده نجس شده دست هایش را بالا می‌برد گریه هم بکند بلغش نمی‌کنی نهیب می‌زنی از من دور بشو کی او را بغل می‌کنی با محبت بالا می‌بری وقتی پاک و تمیز باشد عطر و بوی خوشی داشته باشد طهارت را داشته باشد در نماز دو دست را بالا می‌بری یعنی خدایا بغل نماز مگر معراج نیست؟ یعنی خدایا من را بالا ببر خدا هر کسی را بالا می‌برد؟ کسی سر تا پا غرور است غیبت است تهمت است حسادت است نخوت و تکبر است سر ظهر هم یک وضویی گرفته نمازی می‌خواهد بخواند دو دستش را بالا می‌برد خدا او را هیچ وقت بالا نخواهد برد کرامت خدا نصیب چنین کسی نخواهد شد اگر می‌بینی خداوند اهل بیت را این قدر بالا و بالا برد به خاطر طهارتشان بود به خاطر نزاهتشان بود الفائزون این‌ها رستگار شدند بالا رفتند بکرامته منتها کرامت خداوند هم به خاطر این به آن‌ها تعلق گرفت که این‌ها اهل طهارت و نزاهت بودند اهل پاکی بودند اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ خداوند شما را برای علم خودش و دانش خودش برگزید هیچ گاه عطر را در کوزه کسی نمی‌ریزد باید به ظرفش بیاید ظرف مناسب می‌خواهد خداوند هم دانش خودش را معرفت خودش را البته به هر کسی نخواهد داد می‌گردد دنبال ظرف خودش می‌گوید خدا گشت در این عالم مناسب ترین ظرف را شما دید شما را انتخاب کرد برای علم خودش این یعنی اهل بیت هر چه که می‌گویند بر اساس علم الهی و دانش الهی می‌گویند آن کسی که در اختیار ما قرار می‌گیرد یک وقت در قالب قرآن است یک وقت در قالب حدیث است فرقی نمی‌کند چه قرآن باشد چه حدیث باشد از خودشان نیست دانش الهی است فرق قرآن و حدیث در این است که حدیث معنا را خداوند به قلب پیغمبر القا می‌کند می‌گوید این را به هر لفظی دوست داشتی با مردم در میان بگذار مثل یک مربی به ولی دانش آموز می‌گوید ببین بچه‌ی شما دو سه مسئله را باید خوب بفهمد من نمی‌دانم این دو سه مسئله‌ای که من به تو می‌گویم به هر زبانی که خودت بلد هستی حالی بکن این محتوا از خداست ولی لفظ از پیغمبر است حدیث لفظش مال پیغمبر است اما معنا و محتوایش مال خداست یک وقت نه مربی می‌گوید ببین این مطلبی که می‌گویم با همین عبارتی که می‌گویم نه کم بکن نه زیاد بکن قرآن این طوری است خداوند یک وقت به پیغمبر می‌گوید این محتوایی که می‌گویم با همین الفاظ بگو « قُلْ هُوَ اللَّـهُ أَحَدٌ» (توحید/ 1) در هر صورت قرآن حدیث معنا و محتوایش دانش الهی است منتها لفظ حدیث مال خود پیغمبر است در نتیجه اعجاز ندارد اما لفظ قرآن مال خداست لذا لفظ اعجاز دارد آن هم اعجازهای گوناگونی دارد که جلسه‌ی بعدی عرض می‌کنم.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group