تفسیر زیارت جامعه کبیره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسیر زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمین رنجبر
تاريخ پخش: 20-10-94
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست*** آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش میدهد نشان جلال و جمال یار *** خوش میکند حکایت عز و وقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم *** زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز *** بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار *** در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند *** ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل الجواهری به من آرای نسیم صبح *** زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز *** تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک *** منت خدای را که نیم شرمسار دوست
شریعتی: سلام به همهی شما هم وطنان عزیز خانمها و آقایان خیلی خوشحالیم که در این لحظات همراه شما هستیم در کنار شما هستیم ان شاء الله هر جا که هستید تن تان سالم باشد و قلبتان سلیم. سلام علیکم حاج آقای رنجبر.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همهی بینندگان خوب و نازنین عرض سلام و ادب دارم.
شریعتی: سلامت باشید به رسم یک شنبهها شرح یکی از غزلیات حافظ را خواهیم داشت.
حاج آقا رنجبر: بهار وقتی که میآید با درختانی که خشک هستند که کاری نمیکند ولی درختانی که تر هستند و زنده هستند و حیاتی دارند آنها را اصلا به یک حرکت و جنب و جوش و رقص و خرمی میرساند زنده میکند زنده تر میکند و آنها را سبز تر میکند کاری که قرآن با روح و روان انسان میکند در نگاه مولانا همان کاری است که بهار با درختان تر میکند همان طور که بهار با درختان خشک کاری ندارد و کاری برای آنها نمیتواند بکند قرآن هم همین طور است با کسانی که آن حیات خودشان را از دست داده اند مرده و دل مرده شدند با اینها کاری نمیکند گفت «أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» (بقره/ 6) چطور یک درخت خشک چه باد پاییزی بیاید چه باد بهاری بیاید برایش هیچ فرقی نمیکند انسانی هم که آن روح خودش را از دست داده باشد و دل مرده شده باشد قرآن برای او کاری نمیتواند بکند همان ابتدای قرآن هم حسابش با این جنس جماعت تسویه میکند این در نگاه مولانا است غزلی هم دارد خیلی لطیف است میگوید آمد بهار جان هاای شاخ تر به رقص آ میگوید ببین بهار جانها که قرآن باشد آمده نازل شده نگاه بکن ببین تر هستی یا خشک هستی اگر واقعا شاخهی تر هستی اگر زنده هستی یک حرکتی یک سیری یک سلوکی یک جنبشی یک سعی کوشش تلاشی از خودت نشان بده یک تکانی بخور همان طور که باد بهاری که میآید درختان تر و زنده شاخه هایشان این طرف آن طرف میشوند مشخص است بهار شده مشخص است زنده است اما درختان خشک هیچ حرکتی ندارند صاف ایستاده اند آمد بهار جان هاای شاخ تر به رقص آ بعد یک تشبیه لطیف تری میکند چون یوسفم در آمد مصر و شکر به رقص آ یوسف وقتی وارد مصر شد مصر را از قحطی نجات داد میگوید این قرآن هم یوسف مصری است این آمده که مصر وجود تو که دچار قحطی شده واقعا وجود ما دچار قحطی شده قحط خدا قحط اخلاق قحط معنویت این آمده قحطیها را از بین ببرد و ما را نجات بدهد پس مولانا گاهی قرآن را به یوسف تشبیه میکند گاهی به بهار تشبیه میکند بهار جان حافظ به حرز جان تعبیر میکند حرز به آن دست نوشتهای میگویند که شما همراه خودت میکنی به گردن میآویزی به بازو میبندی برای این که از چشم زخم در امان باشی آسیبی آفتی متوجه شما نشود حافظ قرآن را به حرز تعبیر میکند میگوید این دست نوشتهی الهی است که آمده جان ما را و وجود ما را از آفات حفظ بکند حرز جان است و این حرز جان هم یعنی قرآن هم وقتی شما نگاه به آن میکنید با یک نگاه گذرا و کلی و کوتاه به راحتی پیداست یک مجموعه باورهاست و یک مجموعه رفتارهاست میگوید چه باورهایی داشته باش و چه رفتارهایی مناسب آن باورها است که باید داشته باشی و اگر این باورها و رفتارها را داشته باشی من به تو بشارت میدهم بشارت به چه؟ به جنات «وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ» (بقره/ 25) بشارت بده به آن کسانی که این باورها را پیدا کردند و کارهایی که شایستهی آن باورها باشد یعنی به آن باورها بیاید اگر داشته باشد به اینها بگو ما به شما بشارت بهشتها میدهیم یعنی دنیایتان بهشت آخرتتان هم بهشت زندگی تان بهشت محیط کارتان بهشت برای خیلیها جهنم است محیط کار ولی برای شما بهشت میشود «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» (الرحمن/ 46) کسانی که از خدا حساب میبرند و این باورها را دارند اینها دو بهشت دارند دنیایشان بهشت است آخرتشان هم بهشت است هر جا میروند اینها بهشت هستند و با خودشان بهشت را همراه میبرند یک نمونه از باورها این است که میگوید باور کن که تو جاودانه هستی تو ابدی هستی تو از میان نمیروی حالا همین را چطوری بیان میکند؟ «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ» (جمعه/ 8) این مرگ که شما از آن فرار میکنید شما را ملاقات میکند این تعبیر ملاقات خیلی تعبیر دقیقی است ملاقات میکند یعنی چه؟ یعنی شما با مرگ از بین نمیروید چون اگر با مرگ از بین بروید که دیگر ملاقات معنا ندارد الآن نور وقتی که میآید نور که با تاریکی ملاقات نمیکند تاریکی کلا از بین میرود شما یک شمعی را در فضای تاریکی روشن بکن میشود گفت شمع با تاریکی ملاقات کرد؟ نه یا خاموش است یا روشن است مرگ همین طور است مرگ با شما ملاقات میکند مرگ یک وقتی است که جسم ما بی جان به زمین افتاده باشد این را میگوییم مرگ میگوید این مرگ با شما ملاقات میکند یعنی شما خواهید دید بدن شما بی روح و بی جان افتاده و شما بالای سرش ایستاده اید با شما ملاقات میکند پس آن چیزی که از بین میرود این بدن است روح شما که از بین نمیرود پس شما جاودانه و ماندگار هستید بعد هم «وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (بقره/ 245) میآیید به سمت ما به سمت پاداشها و کیفرهای ما اگر کسی چنین باوری داشته باشد باید رفتاری متناسب با این باور داشته باشد حالا که قرار است بیاید پیش ما حالا که قرار است پاداشها و کیفرها را ما تعیین بکنیم خودت را با ما تنظیم بکن چقدر این آیه لطیف است «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ» (قلم/ 1) دیگر از این لطیف تر زیباتر میشود حرف زد؟ نون میگوید ببین الف نباش تو الف هستی سرکشی میکنی گردن فرازی میکنی فکر کردی گردن فرازی بکنی چیزی به تو میدهند؟ چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ الف چه دارد؟ خیلی که بخواهند بدهند یک کلاه میگذارند سرش کار دیگری که با آن نمیکنند الف نباش نون باش بیا بشکن خودت را نون همان الف است اما شکسته است آن هم شکسته به سمت بالا دال هم خودش را شکسته ولی به سمت حروف دیگر را خودش را شکسته هیچ چیز گیرش نمیآید شما یک ظرفی داشته باشید این طوری یک چیزی بریز داخلش سر میخورد میآید پایین دال این طوری است خم شده شکسته شده اما در برابر هم نوع خودش چیزی به او نمیدهند نه میگوید خودت را بشکن وقتی هم که میشکنی به سمت بالا بشکن به سمت او بشکن به سمت آن نقطهی عالم خودت را بشکن میخواهم خودم را بشکنم میخواهم نون باشم چه کار بکنم؟ «وَالْقَلَمِ» برو به سمت معرفت بیشترین معرفتها هم از رهگذر قلم و کتاب به آدمها میرسد برو سراغ قلم برو سراغ کتاب آن چیزهایی که قلم روی کاغذ پیاده کرد برو بخوان اول حرفی که خداوند به پیغمبر زد همین بود «اقْرَأْ» (علق/ 1) برو بخوان مگر نمیخواهیم معرفتی پیدا بکنیم راهش خواندن است این یکی از رفتارهایی است که قرآن توصیه میکند که در برابر خدا باید نون باشیم الف نباشیم یک بار عرض کردم باید گردن کجی بکنیم گردن کشی نکنیم با گردن کشی هیچ کس به هیچ جایی نخواهد رسید اگر کسی این باورها و این جنس رفتارها را داشته باشد این قرآن برای او میشود حرز جان جان او را از همهی گزندها و آفات و بلیات و آسیبها حفظ خواهد کرد و حافظ میگوید این حرز جان را میدانی چه کسی آورده؟ آن پیک نامور آورده پیک یعنی رسول میگوید آن رسول نامی آن کسی که نامش هر روز از ماذنهها میشنوی بیش از همه شنیدی نسبت به همهی انبیا بیشترین نامی که شنیدی این پیغمبر است آن پیک نامور که از پیش خودش نیامده که رسید از دیار دوست خودش گفت «إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُمْ» (اعراف/ 158) من به خود نامدم این جا من را فرستادند آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان آورد این کتابی که حرز جان است آمده جان تو را حفظ بکند آن هم ز خط مشک بار دوست از خودش نیست این که امی است این که سوادی نداشته تاریخ میگوید بی سواد بوده خودش هم ادعای سواد ندارد ز خط مشک بار دوست آن وقتها کسانی که میخواستند نامهی عاشقانه به معشوقشان بنویسند اینها مقداری مشک میریختند در مرکب قاطی میکردند که خوشبو شود وقتی مینوشتند یک خط بسیار معطری میشد وقتی این معشوق این نامه را باز میکرد بوی بسیار خوشی به مشامش میرسید به این جنس خطها میگفتند خط مشک بار یعنی خطی که بوی مشک از آن میبارد حافظ میگوید قرآن نامهی عاشق به معشوق خودش است خداوند به ما عشق میورزید و از سر عشقی که میورزید این نامه را نوشته اگر شامه داشته باشیم میبینیم بوی مشک از او میبارد خط مشک بار دوست خوش میدهد نشان جمال و جلال یار خوش میکند حکایت عز و قار دوست چقدر سعدی لطیف میگوید درشتي و نرمي بهم دربهست. چو رگ زن که جراح و مرهم نهست میگوید ببین این که همه اش آدم درشت خویی باشی خیلی بد است یک آدمی با همه درشتی بکند همیشه درشتی بکند خیلی بد است یک آدمی هم نه همیشه نرم باشد لطیف باشد با همه این هم خیلی بد است درشتی و نرمی اگر با هم باشد خوب است منتها در جای خودش «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّـهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» (فتح/ 29) هم شدت دارد هم رحمت دارد آن هم در جای خودش این لطف و قهر با هم خوب است بدون هم هیچ کدام به درد نمیخورد حالا دست شما هم استخوان سخت است هم گوشت نرم است اگر همه اش استخوان بود خیلی کریه و زشت بود اگر همه اش گوشت بود یک سطل ماست را هم نمیتوانست بلند بکند درشتی و نرمی وقتی با هم باشند خوب است مثل یک رگ زن نشتر را میزند این خونهای کثیف میآید بیرون بعد مرحم میگذارد رویش حالا اگر فقط کسی باشد فقط نشتر بزند هر کس رسید یک نشتر بزند یا کسی باشد فقط کارش مرهم گذاشتن باشد هر جا را دید مرهم بگذارد فایده ندارد خداوند هم دقیقا همین طور است فکر نکن همه اش نرمی و لطافت باشد ابدا درشتی هم دارد اگر بهشت دارد جهنم هم دارد اگر رحمت دارد عذاب هم دارد آن صفاتی که حاکی از رحمت الهی باشد تعبیر به صفات جمال میکنند آن صفاتی که حاکی از قهر و خشم و غضب باشد تعبیر به جلال میکنند میگوید این حرز جانی که پیغمبر آورده این قرآنی که پیغمبر آورده وقتی نگاه میکنی میبینی به زیبایی تمام جلال و جمال یار را نشان داده به تصویر کشیده که این خدایی که جمال دارد جلال هم دارد کلاه سر خودت نگذار یک بار هم آیه اش را خواندیم «وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا» (اسراء/ 64) شیطان شما را به خدا فریب ندهد یعنی نگوید خدا بخشنده است ستار است غفار است هست ولی در جای خودش است فقط همین را نبینید اگر جمالش را میبینید جلالش را هم حتما ببینید خوش میکند حکایت عز و وقار دوست به زیبایی تمام به شما نشان میدهد که «فَلِلَّـهِ الْعِزَّةُ» (فاطر/ 10) هر چه عزت است پیش اوست عزیز اوست هر کس با او باشد عزیز است آن وقار آن سنگینی آن حلم الهی را به زیبایی تمام به تصویر میکشد دل دامش به مژده و خجلت همی برم زین نقد قلب که کردم نثار دوست حالا آیا جایش نیست که انسان دلش را به این قرآن بدهد؟ جایش نیست که انسان دلش را به نبی نازنین بدهد؟ که این حرز جان را برای انسان آورده؟ گمشدهی انسان که خداست پیش روی انسان گذاشته یک کسی گمشدهای برایت میآورد مژدگانی میدهی بستگی به اهمیت آن گمشده دارد خدا گمشدهی بشر است و پیغمبر این گمشدهی بشر را در اختیارش گذاشته و عاشقانه هم گذاشته حالا آیا جایی نیست که انسان یک مژدگانی نثارش بکند؟ حافظ میگوید من در بساط خودم گشتم گشتم ببینم چه مژدگانی بدهم دیدم چیزی جز دل ندارم من باید دل به این بدهم ولی چه دلی؟ این دلی که سر تا پا دغل است پر از تقلب است به همین خاطر دل به او دادم ولی خجالت هم میکشم که من چه به او دادم چه دلی من به او دادم من دل دادهی او هستم ولی با چه دلی؟ این دل شایستهی او نیست دل دادمش به مژده به مژدگانی دل خودم را به او دادم خجلت همی برم ولی دائما وقتی به دل خودم نگاه میکنم خجالت میکشم زین نقد قلب از این سکهی قلب سکهی دغل زین نقد قلب که کردم نثار دوست که تقدیم این تنها دوست خودم کردم. شکر خدا که از مدد بخت کارساز ولی نگاه بکن انسان همین دل و قلب را هم که میدهد نصیب میبرد وای اگر دل پاک به اینها بدهی میگوید همین دلی که هیچ ارزشی ندارد را به اینها بدهی جبران میکند وای اگر دل پاک بدهی یک روایتی دیدم از حضرت موسی علیه السلام خیلی روایت عجیبی است یک وقتی موسی به خداوند گفت یا رب ما حلت فرعون اَربَعَة مِئَة سَنَة چهارصد سال میآیی به فرعون عمر میدهی تو که فرعون را بهتر از ما میشناسی بیشتر از ما میشناسی هُوَ یَقُول اَنَا رَبُّکُمُ الاَعلی همین بود که میگفت من پروردگار شما هستم از من بالاتر ربی وجود ندارد در مقابل تو قد علم کرد همین بود که تمام پیغمبران تو را انکار کرد و تمام آیات تو را تکذیب کرد میآیی چهارصد سال به این عمر میدهی؟ خداوند به موسی پیغام داد گفت میدانی چرا چهارصد سال عمر به فرعون دادم؟ به دو دلیل یک فرعون خوش اخلاق بود با مردم خوش اخلاقی میکرد همین فرعونی که ذی الاوتاد بود و به چهار میخ میکشید اگر کسی پا روی دمش نمیگذاشت کاری نداشت با خوش اخلاقی رفتار میکرد یک کسی گرهی در کارش بود این گره را با خوش اخلاقی باز میکرد دوم این بود که قابل دسترسی بود فرعون بود ادعای خدایی داشت هر کسی با او کار داشت در خانه اش به رویش باز بود راحت دسترسی داشتند این دو ویژگی در این آدم دیدم دوست داشتم جبران بکنم درست است خوش اخلاقی اش به خاطر خدا نبود اصلا خدا را قبول نداشت ولی خوش اخلاقی خوب است خوش اخلاقی آن هم نسبت به بندگان من خیلی قیمت دارد من جواب میدهم ولو فرعون باشد من جواب میدهم خوبی را میبیند جواب میدهد ولو از فرعون باشد حالا اگر از یک انسان نازنین باشد چه کار میکند برای او چه کار خواهد کرد؟ این است که حافظ میگوید شکر خدای که از مدد بخت کارساز باز هم شکر که از آن اقبال چاره ساز و مساعد و موافق بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست بر حسب آرزوی من است هر کاری خدا انجام میدهد یعنی به خاطر این که ما یک دل قلبی به او دادیم نگاه به میل ما میکند میبیند ما چه دوست داریم همان را انجام میدهد همان حرفی که به داود زد یَا دَاوُودُ تُرِیدُ وَ اُرِیدُوَلَا یَکُونُ اِلَّا مَا اُرِیدُ فَاِنْ أسْلَمْتَ لِمَا اُرِیدُ أَعطَیْتُکَ مَا تُرِیدُ (بحارالانوار، ج 5، ص 104) اگر به خواستههای من توجه بکنی من به خواستههای تو توجه میکنم اگر طبق میل و ارادهی من رفتار بکنی من هم طبق میل و ارادهی تو رفتار میکنم نگاه میکنم ببینم تو چه دوست داری همان را برای تو مقرر میکنم همان را برای تو مقدر خواهم کرد سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار در گردش اند بر حسب اختیار دوست. چه زیبا آیهی قرآن را ترجمه کرده «وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ» (اعراف/ 54) میگوید این خورشید این ماه این ستارهها و کواکب و سپهر همه مسخر امر الهی هستند در اختیار او هستند هر چه او اراده بکند هر چه او بخواهد حافظ همین را میگوید سیر سپهر کواکب نجوم دور قمر این دور زدنهای قمر گشتنهای ماه در مدار خودش چه اختیاری اینها به اختیار خودشان که نمیچرخند اینها مسخر هستند در گردش هستند بر حسب اختیار دوست تنها موجودی که در عالم مخیر است و مختار است انسان است به همین دلیل قرآن نازل شده دلیل بر اختیار انسان چیست؟ نزول بر قرآن چون قرآن آمده میگوید این کار را بکن این کار را نکن اگر اختیاری نداری یعنی چه این کار را بکن آن کار را نکن اصلا همین که قرآن نازل شده یعنی مختاری سنگ را هرگز نگوید کس بیا میشود شما به یک سنگی بگویی یک قدم بیا جلو؟ و اگر نیامد بروی یک کشیده بکشی در گوشش؟ نه سنگ اختیار ندارد این که در قرآن خدا میگوید «تَعَالَوْا» (آل عمران/ 64) بیایید یعنی ما اختیار داریم اگر اختیار نداشتیم تعالوا غلط است برای چه میگویی ما که اختیار نداریم تنها موجودی که در عالم مختار است انسان است دیگر هیچ چیز اختیار ندارد ولی خدا چه کار میکند؟ میگوید ببین خورشید در اختیار من است ماه در اختیار من است ستارهها در اختیار من است ضرر کردند؟ یک نگاهی به آسمان بکن خورشید ضرر کرد؟ ماه ضرر کرد؟ ستارهها ضرر کردند؟ تو هم بیا اگر خودت را در اختیار ما بگذاری ضرر نمیکنی تنها موجود مختار تو هستی تمام عالم اختیار ندارند یک نگاهی بکن به این عالمی که هیچ اختیاری ندارد ضرر کرد؟ اگر ضرر کرده خودت را به ما نده اگر میبینی ماه و خورشید ضرر نکردند تو هم ضرر نمیکنی پس بنده شو اختیارت را به ما بسپار گفت تو نطفه بودی در رحم وانگه چنین موزون شدی پیش من آای آدمی تا زینت نیکوتر کنم ما از نطفه چه ساختیم از انسان دیگر چه میسازیم؟ خودت را به ما بسپار سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار در گردش اند بر حسب اختیار دوست گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست. میگوید در این دنیا تند بادهایی حوادثی فتنههایی گاهی وقتها پدید میآید که دنیا و آخرت آدم را به هم میریزد دنیایت را به هم میریزد آخرتت را هم به هم میریزد ویران میکند هر دو عالم را ولی ما و چراغ چشم ما هستیم و این قرآنی که چراغ چشم ماست بالاخره چشم با چراغ میبیند چشم دل آدمی هم با چراغ میبیند چراغ چشم دل آدمی قرآن است «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا» (نساء/ 174) میگوید ماییم و این قرآن که نور چشم ما است و ره و راهی که انتظار داریم آن دوست ما را در آن راه ببیند و مورد لطف و عنایت و نوازش قرار بدهد گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست کحل الجواهری به من آرای نسیم صبح زان خاک نیک بخت که شد رهگذار دوست سنگی است به آن میگویند کحل این سنگ را میکوبند پودرش میکوبند گرد میشود به آن میگویند سرمه این را قدیمیها معتقد بودند مایهی تقویت نور چشم است به اطراف چشم میکشیدند میگفتند چشم ما تقویت میشود حالا برای این که این تاثیرش افزون و افزون تر شود میآمدند یک سنگهای قیمتی دیگری را هم میکوبیدند و با این قاطی میکردند مثلا لعل یاقوت مرجان سفید مرجان سرخ فیروزه میکوبیدند میگفتند تاثیر این بیشتر میشود به آنها میگفتند کحل الجواهر یعنی کحلی که جواهر و گوهرهای مختلفی را در آن جمع کرده نور علی نور است حالا میگوید خاک کوی دوست همین خاکی که اگر در چشم ما برود ما کور میشویم هر خاکی باشد خاک کوی دوست نه تنها سرمه است کحل است بلکه بالاتر کحل الجواهر است لذا میگویدای نسیم صبحگاهی تنها خواستهی من از تو این است که از آن کوی دوست عبور بکنی و از آن جایی که رد پای دوست است خاکی را بلند بکنی بیاوری به چشم ما بگذاری که چشم ما بینا شود چشم ما روشن شود کحل الجواهری به من آرای نسیم صبح از کجا بیاورد؟ زان خاک نیک بخت آن خاک خوشبخت آن خاک سعادتمند که شد رهگذار دوست که خداوند پایش را آنجا گذاشته مگر خداوند پا دارد؟ مگر خدا پایش را جایی میگذارد؟ بله اولیاء خدا در روایت داریم هر کسی ولی خدا میشود مطیع خدا میشود چشمش میشود چشم خدا زبانش میشود زبان خدا دست و پایش میشود دست و پای خدا پس هر جا او پا بگذارد انگار خدا پا گذاشته باشد در حقیقت میگویدای نسیم صبحگاهی از تو میخواهم آن خاکی که اولیاء خدا رویش پا گذاشتند کحل الجواهر است آن را بلند کنی و بیاوری به روی چشمان من بگذاری و چشمان من بینا شود ماییم و آستانهی عشق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست. میگوید ما هستیم و آستانهی عشق و محبت الهی و سر نیاز و خاکساری هم فقط آن جا میگذاریم نه هیچ جای دیگر باشد که آن جا به یک خواب آرام و یک آرامشی برسیم آن وقت ببینید چه کسی در آن عالم خواب و رویا خودش را در آغوش حق تماشا میکند دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک منت خدای را که نیم شرمسار دوست حافظی که میگوید هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم پس دشمنی هم که میگوید منظورش همان کسی است که قرآن او را به عنوان دشمن معرفی کرده «إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» (فاطر/ 6) پس حافظ وقتی میگوید دشمن هر کجا میگوید دشمن منظورت باید شیطان باشد به ادعای خودش این دشمن هم واقعا دم زده در قرآن گفته که من سر راه اینها نشستم و اینها را قطعا و حتما گمراه میخورم قسم خورده است دشمن به قصد حافظ دشمن به قصد من حافظ و امثال من حافظ قصد آزار ما کرده خودش گفته که من اینها را از راه به در میکنم دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک اصلا ما غصهای نداریم منت خدای را که نیم شرمسار دوست خدا را شکر که من شرمسار حق نیستم هر چه گفت گوش کردم لذا شرمنده نیستم چون شرمنده نیستم به من توجه میکند و عنایت میکند و من را از چنگال این دشمن نجات میدهد.
شریعتی: خیلی ممنون مشرف میشویم محضر قرآن کریم صفحهی 90 را با هم تلاوت میکنیم آیات 75 تا 79 سورهی مبارکهی نساء.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا ﴿٧٥﴾ الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا ﴿٧٦﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّـهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا ﴿٧٧﴾ أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَـذِهِ مِنْ عِندِ اللَّـهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَـذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّـهِ فَمَالِ هَـؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا ﴿٧٨﴾ مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّـهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَكَفَى بِاللَّـهِ شَهِيدًا ﴿٧٩﴾
ترجمه:
شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمیجنگید؟ آن مستضعفانی که همواره میگویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. (۷۵) آنان که ایمان آورده اند، در راه خدا میجنگند؛ و کسانی که کافر شده اند، در راه طاغوت میجنگند. پس شما با یاران شیطان بجنگید، که یقیناً نیرنگ و توطئه شیطان [در برابر اراده خدا و پایداری شما] سست و بی پایه است. (۷۶) آیا ندیدی کسانی را که [پیش از اعلام حکم جهاد] به آنان گفته شد: [چون زمینه جنگ فراهم نیست] دست از جنگ بازدارید و [در این شرایط] نماز را بر پا دارید، و زکات بپردازید. ولی هنگامی که جنگ بر آنان لازم و مقرّر شد، ناگاه گروهی از آنان مانند ترس از [عقوبت] خدا یا ترسی سخت تر از آن از مردمِ [مُشرک] ترسیدند و گفتند: پروردگارا! چرا جنگ را بر ما لازم و مقرّر کردی؟ و چرا ما را تا زمانی نزدیک [که زمان مرگ طبیعی است] مهلت ندادی؟ بگو: متاع دنیا اندک، و آخرت برای آنان که تقوا ورزیده اند بهتر است؛ و به اندازه رشته میان هسته خرما مورد ستم قرار نمیگیرند. (۷۷) هر کجا باشید هر چند در قلعههای مرتفع و استوار، مرگ شما را درمی یابد. و اگر خیری [چون پیروزی و غنیمت] به آنان [که سست ایمان و منافق اند] برسد، میگویند: این از سوی خداست. و اگر سختی وحادثهای [چون بیماری، تنگدستی، شکست وناکامی] به آنان رسد [به پیامبر اسلام] میگویند: از ناحیه توست. بگو: همه اینها از سوی خداست. این گروه را چه شده که نمیخواهند [معارف الهیّه وحقایق را] بفهمند؟! (۷۸) [ای انسان!] آنچه از نیکی به تو رسد، از سوی خداست و آنچه از بدی به تو رسد، از سوی خود توست. و [ای پیامبر! از نیکیهایی که از سوی ماست اینکه] تو را برای مردم به پیامبری فرستادیم، و گواه بودن خدا [بر پیامبریِ تو] کافی است. (۷۹)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: اشارهی قرآنی را میشنویم
حاج آقا رنجبر: شما دو حبهی قند را وقتی میگذارید کنار یک استکان چای عربها به آن میگویند تلاوت از ریشهی تلو میآید تلو یعنی چیزی پهلوی چیزی این هم که گفته میشود قرآن را تلاوت بکنید یعنی صرف خواندن نباشد یک چیزی هم بگذارید کنارش آن چیز چیست؟ عمل لذا میگوید تلاوت بکنید حالا اگر این دو حبه قند را انداختند داخل استکان هم زدند این را میگویند ولایت ولایت یعنی دو چیز چنان در کنار هم باشند که هیچ حائل و فاصله و واسطهای بین ما نباشد عجین باشند با هم ولایت اهل بیت هم که میگویند همین است یعنی با اهل بیت قاطی شوی در آنها ذوب شوی در زیارت عاشورا چه میگویید اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ سلام بر آن جانهایی که حل شده اند در آستانهی دوست مثل حبههای قندی که بریزید در استکان حل میشود ذوب میشود این را میگویند ولایت ولایت یعنی ذوب شدن یعنی یکی شدن هم دل و همراه شدن چه آیهی لطیفی و چه دعای لطیفی است «وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا» خدایا سر راه ما یک کسی را بگذار که ولی باشد با تو یعنی قاطی شده باشد با تو ذوب شده باشد در تو با تو یکی شده باشد هم دل و همراه تو باشد خودخواه نباشد خود محور نباشد خود پسند نباشد.
شریعتی: خیلی ممنون با توجه به این که ایام ماه ربیع الاول رو به پایان است طرح رد مظالم یکی از اتفاقات مبارک سمت خدا بوده اجازهای که از مراجع تقلید گرفته ایم تا پایان ماه ربیع امروز و فردا دوستان میتوانند مظالم عبادی که به گردنشان است تا مبلغ صد هزار تومان را به فقیر بدهند بیشتر از این را هم میتوانند اما مستلزم اجازه از مراجع معظم تقلید است وارد فرازهای نورانی زیارت جامعهی کبیره میشویم.
حاج آقا رنجبر: أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ میگوید شما عزیز هستید چه کسی به شما عزت داد؟ خدا او به شما عزت بخشید او شما را عزیز کرد با چه؟ چه به شما داد که عزیز شدید؟ با هدایت یعنی آن چه که انسان را عزیز میکند هدایت است و آن چیزی که آدمی را خار و خفیف و ذلیل میکند گمراهی است آن وقت چقدر لطیف میشود قرآن وقتی میگوید «هُدًى لِّلنَّاسِ» (بقره/ 185) من هدایتی هستم برای همهی مردم یعنی آمده ام همه را عزیز بکنم اصلا قرآن چرا نازل شده؟ نازل شده که من و شما ذلیل نباشیم خار نباشیم عزت مند باشیم عزیز باشیم خداوند شما را عزت بخشید به خاطر چه؟ به خاطر هدایت یعنی هر کس بخواهد عزیز شود راهش همین است چاره اش همین است شما ببینید اسم شیطان در قرآن است میتوانید دست بی وضو به آن بزنید؟ حرام است اسم ابولهب در قرآن است مگر حق دارید بی وضو به آن دست بزنید؟ حرام است اسمش آمد در حریم قرآن عزیز شد اگر خودش میآمد چه میشد؟ اسمش عزیز شد چون اسمش آمده خودش میآمد هم عزیز میشد قرآن کتاب عزّ است دارد نشان میدهد میگوید اگر بیایید در این حریم ولو ابولهب هم باشی عزیز میشوی عزت پیدا میکنی وادی وادی عزت است قرآن کتاب عزت است آمده ما را عزیز بکند هر چه هم گفته برای عزیز شدن است چرا میگوید «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا» (بقره/ 83) با مردم زیبا حرف بزن شما وقتی زیبا حرف میزنی عزیز میشوی اگر زشت حرف بزنی خار خفیف میشوی توهین میکنند به تو تو را پس میزنند کنار میزنند چرا میگوید «وَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا» (مزمل/ 10) یک کسی حرف مفتی هم زد جوابش را نده عزیز میشوی جوابش را میدهی عزیز نمیشوی گاهی بالاپایین میکنی کم و زیاد میکنی طرف میگوید ببین چقدر آدم تنگ نظری است حالا یک چیزی گفت یک جو صبر و تحمل نداشت چرا این نسخه را پیچیده؟ میخواهد عزیز شوی این کرامت حفظ شود شأن خودت خیلی بالاتر از این است که با آن هم دهان شوی لذا وقتی جواب نمیدهی میگوید بارک الله چه سعهی صدری ظرفیتی از خودش نشان داد به تو احترام میگذارند مکرم و محترم میشوی «وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا» از کسی میخواهی ببری خوب ببر زیبا ببر بعضیها هستند میخواهند یک پارچه را چاک بزنند با نوک دندان چاک کوچک میزنند بعد با دو دست این دو را چنان میکشند که دل و رودهی پارچه آویز میشود ولی بزازها یک قیچی دارند دالبر است وقتی میبرند کنگره کنگره چقدر زیبا است میگوید وقتی میبری مثل قیچی دالبر ببر بعضیها را دیدی انار را قاچ میزنند یک جوری قاچ میزند دستش اناری لباسش اناری فرش اناری حالت به هم میخورد اما یک کسی میآید همین انار را چنان قاچ میزند مثل گل در میآورد یک عدد انار نمیافتد یک قطره آب انار نمیچکد چقدر زیباست قرآن میگوید اگر میخواهی ببری مثل قیچی دالبر ببر مثل این آدمی ببر که دارد این انار را به صورت گل در میآورد اینها آدم را عزیز میکند قرآن آمده که ما عزیز شویم «هُدًى لِّلنَّاسِ» چون آن چیزی که انسان را عزیز میکند هدایت است و اگر اهل بیت عزتی دارند از رهگذر هدایتهای الهی است. «وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا» خدایا یک کسی را سر راه ما قرار بده اگر دوست رفیق معلم استاد کاسب میگذاری هر کس میگذاری یک کسی باشد بوی تو بدهد.