تفسیر زیارت جامعه کبیره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسیر زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمین رنجبر
تاريخ پخش: 27-10-94
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن *** چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
در راه عشق وسوسه اهرمن بسیست *** پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند *** ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت *** همت در این عمل طلب از می فروش کن
پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت *** هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق *** خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن
با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست *** صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد *** چشم عنایتی به من دردنوش کن
سرمست در قبای زرافشان چو بگذری *** یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن
شریعتی: سلام به همهی شما هم وطنان عزیز خانمها و آقایان خیلی خوشحالیم که در این لحظات همراه شما هستیم در کنار شما هستیم ان شاء الله هر جا که هستید تن تان سالم باشد و قلبتان سلیم. سلام علیکم حاج آقای رنجبر.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همهی بینندگان خوب و نازنین عرض سلام و ادب دارم.
شریعتی: سلامت باشید به رسم یک شنبهها شرح یکی از غزلیات حافظ را خواهیم داشت.
حاج آقا رنجبر: قیمتیها بدل دارند یعنی بدلیجات مال چیزهای قیمتی است مال چیزهای با ارزش است طلا را بدل می زنند الماس را بدل می زنند فیروزه عقیق را بدل می زنند هیچ گاه حلبی را بدل نمیزنند هر چه شما در بازار حلبی می بینید اصل است هیچ گاه سفال را بدل نمیزنند هر چه شما سفال می بینید اصل است چون ارزشی ندارد آن چیزی که ارزش داشته باشد بدل پیدا می کند حالا ارزشمند ترین متاع این عالم قیمتی ترین متاع این عالم خوشی است شادی است لذت است که اتفاقا گمشدهی همه هم است جملهی عالم طلبکار خوش اند مولانا می گوید می گوید در عالم یک نفر پیدا نمیکنی که طالب خوشی و شادی و لذت نباشد حتی انبیا و اولیا کدام پیغمبر گفت من دنبال غم هستم من دوست دارم غمناک باشم کدام ولی خدا آمد و گفت من دنبال ناخوشی هستم من نمیخواهم خوش باشم جملهی عالم طلبکار خوش اند پس گمشدهی همهی عالم خوشی است لذت است و شادی است به همین خاطر هم بیشترین بدلها مال همین خوشی و شادی است می گوید اگر این قرص را مصرف بکنی سر خوش می شوی خوش می شوی شاد می شوی از خودت فارغ می شوی خلاص می شوی اگر این افیون را مصرف بکنی اگر در این کلاس های مدیتیشن یا عرفان های کاذب شرکت بکنی حالت وجد و بهجت و سرور و نشاط و شادابی و لذت به تو دست می دهد همه دنبال حال خوش هستند احسن الحال را همه می خواهند همه بهترین حال را طلب و تمنا می کنند گمشدهی همه است مطلوب بالذات است به قول علما نه مطلوب بالعرض شما هر چیزی را برای چیز دیگری می خواهید به من می گویی چکش را بده می گویم برای چه می خواهی می گویی برای این که میخ را بکوبم میخ را برای چه می خواهی؟ می خواهم تابلو را آویز بکنم تابلو را برای چه می خواهی آویز بکنی یک تصویر زیبایی رویش است تصویر زیبا را می خواهی چه کار بکنی خوشم می آید تا می گویی خوشم می آید دیگر سوال قطع می شود تمام شد دیگر نمیگویند برای چه خوشش می آید خوش آمدن برای ندارد هر چیزی برای دارد جز خوش آمدن این را می گویند خوش آمدن مطلوب بالذات است یعنی ذاتا مورد طلب و تمنا و آرزو است اما چیزهای دیگر نه به خاطر چیز دیگری است همه چیز نقش چکش و میخ دارد می خواهیم برای یک چیزی در عالم هر کسی هر چیزی می خواهد برای خودش نمیخواهد بلکه اگر نهایتش نگاه بکنی برای خوشی می خواهد برای لذت می خواهد برای شادی می خواهد پس شادی مطلوب همه است و گمشدهی همه است و قیمتی ترین متاع پیش همه است به همین خاطر هم عرض کردم بیشترین بدلها را متاسفانه همین خوشی و لذت دارد به همین خاطر خداوند قرآن را نازل کرد فلسفهی نزول قرآن یک چیز بیشتر نیست هر کسی هم جز این بگوید خطا گفته است به حکم آیات قرآن قرآن آمده تا انسان را به خوشی به شادی به لذت برساند حالا اوج خوشیها لذتها شادیها اسمش بهشت است اسمش را بهشت گذشته همان بهشت یک بهشت های خردی هم داریم غیر از بهشت کلان و عمده آن بهشت های خرد را هم معرفی می کند که چهها می تواند باشد پس فلسفهی نزول قرآن همین است که بشر مگر نمیخواهی شاد باشی خوش باشی مگر نمیخواهی به آرامش و آسایش برسی راه دارد راهش را من به تو نشان می دهم جز این راه هر راهی بروی امکان ندارد به آن برسی مگر دریایی از امکانات و تسهیلاتی هم در خدمت تو باشد حتی اگر باشد هیچ فایدهای ندارد آن وقت تازه شدی مثل دریا که دریا دریایی از آب با خودش دارد اما لبش خشک است لب دریا که می روید ساحل خشک است می گوید اگر دریایی هم از امکانات و تسهیلات داشته باشی باز تشنه هستی لب تشنه هستی یعنی تشنهی شادی هستی تشنهی لذت هستی مگر این راهی که من به تو می گویم بروی راه پیچیدهای هم نیست خیلی سهل و ساده است یکی از این راهها که حافظ هم به همان اشاره دارد این آیهی قرآن است «وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» (فاطر/ 29) می گوید یک چیزهایی ما به شما دادیم آبرو دادیم اعتبار دادیم ثروت دادیم قدرت دادیم اینها البته شادی آفرین هستند کسی که آبرو دارد لذت می برد از آبرویی که دارد غمگین که نمیشود شاد می شود می گوید می خواهی یک شادی برتری هم پیدا بکنی برتر از این که اصلا قابل قیاس و مقایسه نباشد عیبی ندارد این لذت را ببر این را داشته باش بخشی از آن چه که داری را هم در اختیار دیگران بگذار آن وقت لذتی به تو دست خواهد داد که قابل تصور نخواهد بود پیشاپیش هم به تو می گوییم تو هیچ چیز از دست نمیدهی «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ» (سبا/ 39) سریع ما جایگزین می کنیم در مرغ داریها دیده اید ظرف هایی که برابر مرغها می گذارند آب خوری شان یک شکل مخروطی دارد یک لوله هم از بالایش وصل و نصب است چه یک مرغ چه هزار تا مرغ بیایند دور این ظرف آب بخورند ذرهای این آب کم نمیشود به محض این که می رود پایین از بالا ریزش می کند مثل شناور کولر است آب را می دهد به پوشالها به محض این که کم می شود شروع می کند به ریزش با شتاب و فشار می گوید اگر از عزتت مایه گذاشتی یک عزتی خدا به تو دادی می توانی با یک تک زنگ گره از کار کسی باز بکنی این بیکار را سر کار بگذاری این را می توانی انجام بدهی این کار را بکن این چیزی است که ما به تو دادیم بخشی اش مال خودت سر کار هستی آبرو مند هم است یک مقدار حالا به دیگران هم مایه بگذار ببین چه لذت و بهجت و سروری پیدا خواهی کرد و بدون این که از شما چیزی کم شود یعنی چیزی که از دست نمیدهی هیچ بلکه چیزهایی را هم به چنگ می آوری حالا حافظ همین آیه را برداشته ببینید چه لطیف ترجمه می کند ای نور چشم که نور چشم معمولا به اطفال می گویند به بچه های نابالغ می گویند علتش این است که اینها وقتی به دنیا می آیند واقعا انگار چشم انسان تازه باز می شود دنیای انسان دنیای دیگری می شود لذا به اینها می گویند نور چشم حالا در عالم معنویت هم ممکن است یک کسی شصت هفتاد ساله باشد هنوز به آن جایی که باید نرسیده باشد یا ابتدای مسیر باشد حافظ می گوید ای نور چشم ای کسی که هنوز نرسیدهای به آن جایی که باید برسی ای نور چشم سخنی است یک حرفی است گوش کن این را آویزهی گوشت بکن به آن توجه بکن و آن هم این است تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن هم خودت نوش بکن هم بنوشان از آن چیزی که به شما روزی دادیم انفاق بکنید بخشی اش را خودتان مصرف بکنید بخشی اش را هم انفاق بکنید حالا حافظ همین را با این تعبیر می گوید می گوید هم خودش بنوش هم به دیگران بنوشان مثل درخت باش شما یک درختی در عالم پیدا بکن که کنارش علفی گیاهی چمنی بالا نیامده باشد امکان ندارد مگر این که وجین کرده باشند چیده باشند قطع کرده باشند امکان ندارد هر درختی ببینید در اطرافش چهار گل و گیاه و علف هم بالا آمده است مذایقه ندارد درخت می گوید همین آبی که به ما می دهند به طفیل ما چهار تا گیاه هم قد بکشند می گوید بیا درخت باش لذا دیگران هم از قبل تو به طفیل تو برخوردار شوند تا ساغرت پر است بنوشان و نوش بکن تعبیر ساغر هم به کار می برد ساغر ظرف شراب است در حقیقت نعمت های الهی را تشبیه به شراب و باده می کند واقعا هم همین طور است مگر کار باده چیست؟ کار شراب مستی آور است اگر انسان بداند که آن چه که در اختیار دارد عطاهای خداوندی است بخشش و دهش خداست و خدا را بفهمد مست می شود از خودش بی خود می شود یعنی آبرو را خدا به من داده عزت را خدا به من داده من یعنی نور چشمی خدا هستم انسان مست می شود لذا می گوید تا ساغرت پر است یعنی تا ظرف وجودی ات پر است از اعتبار از قدرت از ثروت تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن در راه عشق وسوسهی اهرمن بسی است پیش آی و گوش دی به پیام سروش کن. شما همین که می آیی به قول حافظ بنوشانی یعنی یک محبتی در حق دیگران داشته باشی همین که می آیی در جادهی عشق و محبت سر و کلهی اهرمن که شیطان باشد سبز می شود شروع می کند به وسوسه کردن این بیچاره می گوید یک مشکل دو مشکل ندارد این هزار مشکل دارد گیرم تو یک زنگ هم برای او زدی گیرم این مشکلش هم حل شد بقیه اش چه؟ کار شیطان دو کار است کوچک می کند بزرگ می کند قبل از این که شما بخواهی محبتی به کسی بکنی کوچکش می کند می گوید این خیلی مشکل دارد کاری که می خواهی بکنی در مقابل مشکلات این که چیزی نیست کوچک می کند که انجام ندهی ولی اگر انجام دادی حالا بزرگش می کند می گوید ببین این کاری که تو کردی حتی برادر هم در حق برادر نمیکند این را به تو بگویم یعنی مغرورت می کند و با همین غرور زمینت می زند یا کوچک می کند یا بزرگ می کند وسوسهی اهرمن بسی است در راه عشق در راه عشق و محبت داشتن به دیگران وسوسهی اهرمن بسی است پیشای بلند شو حرکت بکن یک سیری سلوکی داشته باش و گوش دل با گوش دلت با گوش جان و باطنت نه با این گوش ظاهرت در و دروازه نباش گوش دل به پناه سروش کن سروش در ادبیات فارسی یعنی جبرئیل می گوید به این پیامی که جبرئیل آورد و در اختیار پیغمبر گذاشت به این آیهی قرآن گوش بکن «وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» با گوش دلت این کلام را بشنو گوشت بدهکار این حرفها نباشد گوشت بده کار حرف او باشد به پیام سروش باشد نه به پیام اهریمن برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماندای چنگ ناله برکش وای دف خروش کن. برگ یعنی اسباب و وسائل نوا یعنی معیشت زندگی بی نوا یعنی کسی که زندگی ندارد معاش و معیشتی ندارد برگ نوای آدمی هم یک چیزی بیشتر نیست آن هم عمر است اساسا این عمر است که انسان را به نان و نوایی می رساند هر چه داری به برکت عمرت داری عمر گذاشتی به آن چیز رسیدی پس سرمایهی اساسی انسان عمر است لذا حافظ عمر را به برگ نوا تعبیر می کند می گوید برگ نوا تبه شد عمر تمام شد و گل این عمر هم که جوانی بود رفت ساز طرب نماند یعنی جوانی را به سازی تشبیه می کند که وقتی در آن دمیده می شود یا زده می شود آدمها طربناک می شوند جوانی هم فصل طرب و طربناکی و نشاط است لذا تشبیه می کند به ساز طرب می گوید جوانی هم که گل این بود رفت و تو پیر شدی حالا می خواهد بگوید تو پیر شدی می گویدای چنگ چون چنگ خمیده است می گوید تو که خمیده قامت شدی عمرت جوانی ات رفتای چنگ ناله برکش یک نالهای انابهای زاری گریهای استغفاری بکن آخر پیریای دف خروش بکن دف سر تا پا پوست استای همه پوست مغزی نداشتی اگر مغز داشتی عمرت را این طوری تباه نمیکنیای دفای سر تا پا پوست خروش بکن نالهای بکن گریهای داشته باش تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت در این عمل طلب از حیف و نوش کن حافظ هر چه چوب خورده از این جنس حرفهایش خورده چون در روزگاری زندگی می کرد که تسبیح و خرقه حرف اول و آخر می زد هر کس یک تسبیحی دستش بود و یک یقهای داشت و یک جامعهی زاهدانهای به تنش بود دور دور او بود عصر عصر ریا و تزویر و تظاهر بود ولی حافظ نمیپسندید اساسا یک باغ وقتی باغ می شود که دو چیز در اختیارش باشد یکی مجرا همان جوی یکی جاری همان آب محال است یک باغ با فقط مجرای خالی باغ شود شما یک جوی عریضی وصل بکن به باغی ولی یک قطره آب نباشد این جوی آن باغ را سبز نمیکند یا فقط جاری باشد آب سیل آسا بیاید اما مجرا نداشته باشد این باغ باغ نمیشود اگر گل و گیاهی هم در آن باشد از ریشه ریشه کن می کند با خودش می برد نه مجرای فقط و نه جاری فقط. آن چیزی که باغ را باغ می کند مجرا به علاوهی جاری است جاری به اضافهی مجرا است فقه مجرا است نقش آن جوی را بازی می کند عرفان جاری است نقش آن آب را بازی می کند فقه بدون عرفان مثل جوی بدون آب است محال است کسی را سبز بکند خشک و کویر است با رسالهی فقط با این که تسبیح دست بگیری صبح تا شب ذکر بگیری محال است سبز شوی امکان ندارد آن عرفان و معرفت را می خواهد عرفان بدون مجرا بدون فقه هم پشیزی ارزش ندارد ویران گر است صبح تا شب حافظ مثنوی بخوانیم ولی از فقه و شریعت هیچ خبری نباشد این ویران گر است ریشه کن می کند این دو با هم هستند که چیزی به نام جنت و بهشت به پا می کنند اگر بهشت می خواهی بهشت یک باغ است باغ مجرا و جاری می خواهد مجرای این باغ فقه است جاری این باغ عرفان است هر دو با هم بدون هم هیچ فایده ندارد لذا در روایات داریم شما هزار رکعت نماز بدون معرفت بخوانی دو رکعت نماز با معرفت بخوانی بگذاری در ترازو می گوید این دو رکعت سنگین تر است دقیقا مثل این است که هزار جوی به یک باغ وصل بکنی یک قطره آب در آن نباشد یک جوی باریک هم وصل بکنی که از آن آب باریکه رد شود می گوید آن چیزی که می تواند این باغ را سبز بکند این یک جوی است نه آن هزار جوی این که فایدهای ندارد هیچ ارزشی ندارد اگر معرفت نباشد هر چه می خواهی شما ذکر بگو صبح تا شب شما ذکر بگو ابدا تاثیر ندارد شما یک مهتابی دست بگیر صبح تا شب بپیچان روشن می شوی؟ خسته شدی بده دست دیگری او هم بچرخاند روشن شود؟ همین مهتابی اگر در جایگاه خودش قرار بگیرد دو پیچ بدهی روشن می شود تسبیح هم تا دست چه کسی باشد؟ یکی صبح تا شب بگرداند ولی این دست آن دستی که باید باشد نباشد آن دل آن دل نباشد هر چه می خواهی ذکر بگو لذا طرف می گوید مگر شما می گویید صلوات این قدر فضیلت دارد ما که فرستادیم پس کو؟ مگر شما نمیگویید نماز این قدر تاثیر دارد ما که خواندیم پس کو؟ این پس کو وقتی است که کنارش معرفت باشد تو مجرای خوبی درست کردی باطن صلوات آن معرفت است یعنی آن است که اگر در این مجرا قرار بگیرد باغت را آباد می کند ما را بالا می برد ما را اهل بهشت می کند وگرنه اگر نباشد هیچ فایدهای ندارد حالا می گوید تسبیح و خرقه این نماد فقه و شریعت است چون شریعت است که در دست شما تسبیح می گذارد شریعت است که می گوید شما چنین جامهای باید به تن داشته باشی آن جامه شهره است نباید آن طوری جامه به تن بکنی شریعت است دیگر بایدها و نبایدها است تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت تو را مست و شیدای حق نمیکند حلاوت عبادت را به جناب عالی نمیچشاند همت در این عمل همت یعنی توجه همت در این عمل طلب از مِی. فروش بکن اهل بیت مِی. فروشان عالم هستند یعنی کسانی هستند که مِی. معرفت را در اختیار دارند و اینها کارشان در عالم همین است که هر کسی را به اندازهی طلب و استعدادش از آن باده برخوردار بکنند می گوید تنها راه این است که بروی برابر اینها زانو بزنی اینها یک نگاهی به تو بکنند یک ته پیالهای به تو بدهند یک معرفتی به تو بدهند این است که تو را سرمست می کند آن وقت شما یک صلوات بفرستی روشن می شوی مثل آن مهتابی یک چرخ بدهی روشن می شوی اگر این باشد. همت در این عمل طلب از مِی. فروش کن آنها یک نگاهت بکنند آباد می شوی در دعای ندبه می خوانیم «انْظُرْ إِلَیْنَا» به ما یک نگاهی بکنید چون نگاه اینها به ما غیر از نگاه ما به هم است نگاه اینها به ما نگاه خورشید به خاک است خورشید وقتی به یک خاک نگاه می کند روشن می شود انواع گل و ریاحین از دلش سر می زند یک گوشهی چشم آباد می کند می گوید تنها راه همین است هیچ راهی نداریم با این تسبیح و سجاده هیچ جا راه پیدا نمیکنید مگر او یک نگاهی به تو بکند یک معرفتی به تو بدهد آن وقت همین سجاده خواهی دید چهها خواهد کرد همین تسبیح خواهی دید تو را به کجاها خواهد کشاند پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت می گوید ببین من عمری گذاشتم در این مسیر من دیگر پیر شدم اگر حرفی می زنم از روی تجربه است خیال و وهم نیست من آن چیزی که باید به تو بگویم را گفتم پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت هانای پس که پیر شوی الهی پیر شوی الهی عمرت مثل گل کوتاه نباشد پند گوش کن تو چرا گوشواره در گوشت می کنی پند در گوشت بکن این گوشواره که شما وقتی به گوشت می کنی زری خانم می بیند پری خانم می بیند هزار حرف و حدیث می زند این را از کجا آورده هزار طعنه می زنند زخم زبان می زنند چشم زخم به تو می خورد آسیب می بینی تازه تا کی می خواهی گوشوار در گوشت باشد بالاخره آن هم دورانی دارد یک جایی دارد می گوید گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش. دور خوبی گذران است نصیحت بشنو. درست است وقتی شما گوشوارهی طلایی به گوشت می کنی وزن و وزانتی پیدا می کنی ولی این را بدان دور خوبی گذران است نصیحت بشنو دوران زیبا رویی محدود است تمام می شود می گذرد پیر شدی که نمیتوانی گوشوارهی الماس در گوشت بکنی اصلا وزنش اذیتت می کند آلزایمر هم که بگیری که از تو می دزدند می رود پی کارش دور خوبی گذران است نصیحت بشنو. بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن. هوشمند در نگاه حافظ کسانی هستند که تمام هوش و حواسشان به منافع خودشان است این خاصیت غالب بشر است منافع خودش را می خواهد به همین خاطر دستگاه هوشمند ساخته یک قران از حسابش به حساب شما نرود هوشمند است حافظ می گوید این جنس آدم های هوشمند هیچ گاه عاشق نمیشود عشق هیچ گاه دست و پای آدم هوشمند را نمیبندد چون کار عشق دست و پا بستن است کسی که عاشق است دست و پایش بسته است هر طرف نمیرود به هر طرفی نگاه نمیکند فقط معشوقش را می بیند بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق عشق هیچ گاه دست و پای این جنس آدمها را نمیبندد یعنی این جنس آدمها هرگز عاشق نخواهند شد خواهی که زلف یار شوی ترک هوش کن اگر می خواهی در آغوش حق قرار بگیری به لقاء حق برسی راه دارد راهش این است که این هوش و حواسها را بگذاری کنار منافع خودت را نبینی منافع دیگران را ببین پا روی منافع خودت بگذار تا پا روی منافع دیگران گذاشته نشود اگر این شد عاشق می شوی اگر عاشق شدی هم آغوش حق خواهی شد با دوستان مذایقهی عمر و مال نیست صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن. می گوید اگر واقعا به کسی رسیدی که حقیقتا دوست بود هیچ مذایقهای در حق او نداشته باش از عمرت مایه بگذار از ثروتت مایه بگذار خرجش بکن راه دوری نمیرود اصلا عمر چیست مال چیست جانت را فدایش بکن اصلا یک جان تو داری اگر صد جان هم داشتی می ارزید فدایش بکنی صد جان فدای یار فدای دوست اما کدام دوست؟ یار نصیحت نیوش بکن کسی که واقعا گوشش بدهکار نصیحت باشد نصیحت برا بپذیرد طُوبى لمَن أطاعَ ناصِحا يَهديهِ (غرر الحكم، ح 4575) خوش به حال آن هایی که وقتی نصیحت می شنوند هدایت می شوند نمیگوید نصیحت نکن من از نصیحت خوشم نمیآید چقدر این حرف زشت است که باب هم شده طرف می گوید من نمیخواهم نصیحت بکنم یا آقا به من نصیحت نکن چرا؟ خوشا به حال آن کسی که نصیحتها را گوش می دهد هر کس به هر جایی رسید به خاطر گوش دادن نصیحت بود هر جا نرسید از گوش ندادن به نصیحت است امام جواد می فرماید قَبُولٍ مِمَّنْ ینْصَحُه (بحارالأنوار، ج 72، ص 65) می گوید از هر کسی می خواهد خودش عامل باشد می خواهد نباشد شما می روی دم در مغازهی قنادی شیرینی می خری می خواهد خودش مصرف می کند یا نمیکند اگر مصرف نمیکند مرض قند دارد شما می پرسید که مصرف می کنی؟ اگر مصرف نمیکنی من هم نمیکنم اصلا کار ندارید لذا می گوید از هر کسی کوچک تر است بزرگ تر است عمل می کند یا نمیکند اهمیتی ندارد برای تو همان طور که در مسائل مادی برایت اهمیت ندارد ساقی که جامت از می. صافی تهی مباد حافظ وقتی می گوید ساقی در وحلهی اول منظورش خداوند است بعد اولیاء خدا ساقی کسی است که دیگران را سیراب می کند آن کسی که شما را از عطشها دور می کند ذات حق است ساقی که جامت از مِی. صافی جامت همیشه پر است از باده های زلال همیشه پر است و همیشه هم صاف و زلال است ان شاء الله تهی مباد تا باد چنین بادا همیشه این طوری باشد چشم عنایتی به من درد نوش کن دُرد نوش کسانی هستند مردمان بی بضاعتی هستند می روند ته خمرهها که پر از گل و لای است دردها و خورده ریزهای انگور است از آنها می گیرند دلیل بر بی بضاعتشان است وقتی می گوید نگاه به من درد نوش بکن یعنی دستم خالی است چیزی نداریم عنایت و توجهی به ما داشته باش سرمست در قبای زرافشان چو بگذری یک بوسه نذر حافظ پشیمنه پور بکن حافظ زر افشان است سر تا پا زر است طلایی رنگ است زر افشانی می کند نور را که مثل طلا است به رنگ طلا است سخاوتمندانه می افشاند و نثار زمین و خاک می کند قرآن خداوند را تشبیه به نور می کند «اللَّـهُ نُورُ» (نور/ 35) می گوید تو خورشید هستی کارت زرافشانی است سر تا پا نور هستی سرتا پا نور افشانی می کنی سرمست هم که هستی چون داریم اَلحَق تَعَالی اَجل مُبتَهِج بِذَاتِه خداوند ذاتا سرمست و مبتهج است سرمست در قبای زرافشان چو بگذری کنار ما هستی از کنار ما عبور می کنی به ما اعتنا نمیکنی به دیگران توجه می کنی یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن درست است بین من و تو خیلی فاصله است تو جامهی زربفت داری من جامهی پشمینه دارم من این قدر پایین هستم تو آن قدر بالا هستی ولی با همهی اینها یک بوسه که بوسه محبت علامت محبت و عشق است یک محبتی و عشقی هم به ما بورز.
شریعتی: خیلی ممنون آن چیزی که در نصیحت مهم است ادبیات نصیحت است که دل سوزی موج بزند این خودش نکتهی مهمی است.
حاج آقا رنجبر: پیغمبر فرمو لِینُوا فِی الکَلَام حرف می زنی نرم حرف بزن ببینید چقدر مخمل وار و لطیف حرف می زند حافظ اصلا چکشی و شلاقی حرف نمیزند چون کسی زیر بار حرف های چکشی و شلاقی نمیرود حرف مثل برف می ماند برف اگر نرم نرمک ببارد می نشیند اگر شلاقی و چکشی ببارد می گویند این برف نمینشیند مردم زیر باران تند و شلاقی قدم نمیزنند اما زیر بارانی که نم نم ببارد قدم می زنند زیر باران باید رفت می گوید حرف می زند شلاقی حرف نزنید
شریعتی: خیلی ممنون امروز صفحهی 97 را با هم تلاوت می کنیم آیات 114 تا 121 سورهی مبارکهی نساء
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
لَّا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا ﴿١١٤﴾ وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ﴿١١٥﴾ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّـهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا ﴿١١٦﴾ إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِن يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَانًا مَّرِيدًا ﴿١١٧﴾ لَّعَنَهُ اللَّـهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا ﴿١١٨﴾ وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّـهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّـهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا ﴿١١٩﴾ يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿١٢٠﴾ أُولَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلَا يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا ﴿١٢١﴾
ترجمه:
در بسیاری از رازگویی های آنان خیری نیست، جز کسی که [از این طریق] به صدقه، یا کار نیک، یا اصلاح در میان مردم فرمان دهد؛ و هر که برای طلب خشنودی خدا چنین کند، پس پاداش بزرگی به او خواهیم داد. (۱۱۴) و هر کس بعد از آنکه [راه] هدایت برایش روشن و آشکار شد، با پیامبر مخالفت و دشمنی کند و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید، او را به همان سو که رو کرده واگذاریم، و به دوزخ درآوریم؛ و آن بد بازگشت گاهی است. (۱۱۵) مسلماً خدا این را که به او شرک آورده شود نمیآمرزد، و فروتر از آن را برای هر که بخواهد می آمرزد. و هر که به خدا شرک ورزد، یقیناً به گمراهی بسیار دوری دچار شده است. (۱۱۶) مشرکان به جای خدا جز جماداتی را [که هیچ اثری ندارند، و همیشه محکوم تأثیر عوامل دیگرند] نمیپرستند، و در حقیقت جز شیطانِ سرکشِ گمراه را اطاعت نمیکنند. (۱۱۷) خدا شیطان را از رحمتش دور کرد؛ و [او] گفت: سوگند می خورم که از میان بندگانت سهمی مُعیّن [برای پیروی از فرهنگ ویرانگرم] برخواهم گرفت. (۱۱۸) و یقیناً آنان را گمراه می کنم، و دچار آرزوهای دور و دراز [و واهی و پوچ] می سازم، و آنان را وادار می کنم که گوش های چهارپایان را [به نشانه حرام بودن بهره گیری از آنان] بشکافند، و فرمانشان می دهم که آفرینش خدایی را تغییر دهند [به این صورت که جنسیت مرد را به زن و زن را به مرد برگردانند، و فطرت پاکشان را به شرک بیالایند، و زیبایی های طبیعی، روحی، جسمی خود را به زشتیها تبدیل کنند]. و هر کس شیطان را به جای خدا سرپرست ویار خود گیرد، مسلماً به زیان آشکاری دچار شده است. (۱۱۹) شیطان به آنان وعده [دروغ] می دهد، و در آرزوها [ی سرابوار] می اندازد، و جز وعده فریبنده به آنان نمیدهد. (۱۲۰) اینان [که پیروان شیطان اند] جایگاهشان دوزخ است، و از آن هیچ راه فراری نیابند. (۱۲۱)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: اشارهی قرآنی امروز را می شنویم و وارد فضای نورانی زیارت جامعهی کبیره می شویم
حاج آقا رنجبر: شما به یک آهنربا اگر یک سنجاق وصل بکنی آن سنجاق هم خاصیت آهنربایی پیدا می کند به همین خاطر اگر یک سنجاق دومی به آن سنجاق اول وصل بکنی کاملا به سمت خودش می کشاند جذب می شود همین طور سنجاق سوم همین طور تا آخر این سنجاقها در عرض آهنربا نیستند نمیتوانی بگویی آهنربا سنجاق بلکه سنجاق در طول آهنربا است اگر جاذبه کششی دارد مال خودش نیست مال آهنرباست خداوند در عالم نقش آن آهنربا را دارد یعنی چشمهی تاثیر است لا موثر فی الوجود الا الله هر تاثیری است از آن جاست هر کسی هر تاثیری دارد مثل آن سنجاق است در طول اوست نه در عرض او هر کسی را شما در عرض خدا بگذارید قرآن اسمش را شرک می گذارد و به چنین کسی می گوید مشرک و بالاترین جرمی که انسان می تواند مرتکب شود شرک است یعنی شما هیچ چیز را نمیتوانید در کنار خدا بگذاری حتی اهل بیت را یعنی اهل بیت منهای خدا هیچ هستند نمیتوانی بگویی یا خدا یا اهل بیت ابدا اینها را اگر از خدا کنار بگذاریم مثل سنجاقی هستند که از آهنربا کنار گذاشته شود هیچ کشش و جاذبهای ندارد هر کس هر کسی را کنار خدا بگذارد مشرک است و هر کس مشرک شد دچار جرمی شده که ابدا قابل بخشش نیست «إِنَّ اللَّـهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ» خدا نمیآمرزد کسی را که کسی را کنارش گذاشته باشد هر کسی کسی را کنار خدا بگذارد خدا نمیآمرزد اما جز این هر گناه و معصیتی که انسان کرده باشد آنها را می بخشد آن هم هر کس را که بخواهد نه خدا بخواهد هر کسی که بخواهد یعنی اگر ما بخواهیم خدا ما را می آمرزد اگر بگوییم هر کسی را که خدا بخواهد خب شاید ما را نخواهد این آیه به ما امید نمیدهد بستر آمرزش را باید خودمان فراهم بکنیم اگر شما بخواهید چه کسی است که نخواهد همه می خواهند نه این طوری نیست خواستن لوازم خودش را دارد کسی که بخواهد در مسیر خواستن قدم برمیدارد.
شریعتی: کدام فراز از زیارت جامعه را می فرمایید؟
حاج آقا رنجبر: خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ اتفاقا این جا هم اشاره به قرآن دارد عروس برای یک کسانی محرم است برای کسانی نامحرم است محرمها چیزهایی می شنوند از عروس که دیگران نمیشنوند چیزهایی می بینند از عروس که دیگران نمیبینند قرآن حکایت عروس دارد سنایی می گفت عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا. عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا آدمی که نابینا است از خورشید چه نصیبی دارد؟ جز گرما و حرارت و عرق ریختن آیا آثار این خورشید که گلها باشند را می بیند این همه زیبایی باشد را می بیند؟ این طوری نیست قرآن هم همین طور است برای کسی که نامحرم باشد چیزی جز دردسر نخواهد داشت اما اگر کسی از معرفت برخوردار باشد از آثار و برکات آن برخوردار می شود تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش و از ویژگی های اهل بیت همین است که می گوییم خداوند شما را به این قرآن که یکی از نام هایش و صفاتش برهان است ویژه ساخته یعنی چه؟ یعنی شما هستید که به طور ویژه می توانید از قرآن برخوردار شوید خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ حضرت می فرماید من اگر بخواهم آن چه که از سورهی حمد می فهمم برای شما بنویسم روی کاغذ هفتاد شتر می خواهد تا نوشته های من را حمل بکنند این سورهی حمدی که سی چهل سال است می خوانیم اگر بخواهیم چیزی در موردش بنویسیم یک نصف صفحه هم حرف نداریم چرا؟ چون خداوند اینها را ویژهی برهان خودش قرار داده است برهان از ویژگی های قرآن است «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ» (نساء/ 174) می گوید برهانی از جانب پروردگار شما به سوی شما آمده برهان یعنی دلیل روشن این قرآن یک دلیل روشنی است دلیل روشنی است که ساختهی بشر نیست ساخته و پرداختهی خود خداست دلایلی هم است ساده ترینش همان است که مرحوم رشاد سی چهل سال پیش گفت این قرآن اعجاز های گوناگونی دارد که نشان می دهد دست ساختهی بشر نیست برهانی و دلیل روشنی است که ساختهی خداست یکی اعداد و ارقامی است که در قرآن به چشم می خورد بسم الله الرحمن الرحیم نوزده حرف است می گوید این نوزده یک کدی است در قرآن می گوید شما همین اجزاء بسم الله الرحمن الرحیم یعنی بسم و الله و رحمن و رحیم را در قرآن بشمارید مضربی از عدد نوزده است مثلا الله دو هزار و شش صد و نود و هشت بار به کار رفته صد و چهل و دو تا نوزده تا است الف لام میم شش سوره است که با این شروع شده می گوید الف سورهی بقره و لامها و میم هایش را جدا بکنی بشماری می بینی همه مضربی از عدد نوزده هستند حالا این چه فایده و خاصیتی دارد؟ خاصیتش این است که ثابت می کند قرآن فرموله است و این فرموله بودن قرآن نشانگر این است که ساختهی بشر نمیتواند باشد پس برهان است پس دلیل روشنی است که این کتاب ساختهی الهی است.