تفسیر زیارت جامعه کبیره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسیر زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمین رنجبر
تاريخ پخش: 09-12-94
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی *** خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است *** بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز *** ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الاای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور *** پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست *** ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی *** دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است *** خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند *** سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
شریعتی: سلام به همهی شما هم وطنان عزیز خانمها و آقایان خیلی خوشحالیم که در این لحظات همراه شما هستیم در کنار شما هستیم ان شاء الله هر جا که هستید تن تان سالم باشد و قلبتان سلیم. سلام علیکم حاج آقای رنجبر.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همهی بینندگان خوب و نازنین عرض سلام و ادب دارم.
شریعتی: شرح این غزل حافظ را میشنویم.
حاج آقا رنجبر: باد مظهر پوچی و هیچی و تهی مایگی است و اساسا بر همین اساس نماد هر چیزی غیر از خداست چون هر چیزی غیر خدا در این عالم مثال باد را دارد وصف باد را دارد به همین خاطر قرآن کریم سفارش میکند میگوید اگر قرار است بر چیزی تکیه بکنی بیا بر خدا تکیه بکن چون هر چیزی غیر از خدا تکیه گاه سستی خواهد بود مثل باد میماند «وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» (آل عمران/ 122) آنهایی که به این باور رسیدند که واقعا هر چیزی جز خدا باد است و مثل باد میماند به همین خاطر آنها تنها و تنها بر خدا تکیه میکنند کلام حافظ هم دقیقا همین را میخواهد بیان بکند سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی. همان چیزی که شما امروز در پاسخ پیامک من دادید من نوشتم امروز میخواهم دربارهی این غزل سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی صحبت بکنم شما نوشتید چرا باد؟ این کلید فهم همین بیت است چرا با باد؟ خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی یعنی چرا با باد؟ چرا با باد درد دل میکنی آن هم در آن موقعیت در وقت سحر طلایی ترین وقت انسان است در شبانه روز کرهی اوقات همان سحر است بقیه اش دوغ است میگوید چرا با باد؟ خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی اگر میخواهی تکیه بکنی تکیه به باد نکن درد دلی میخواهی داشته باشی با باد نداشته باش بیا تکیه بکن به الطاف الهی به الطاف خداوندی و برای این که انسان چگونه به الطاف خداوندی میتواند راه پیدا بکند بلافاصله این بیت را دارد که دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است بالاخره الطاف الهی گنجی است که مقصود هم است همه میخواهند به این گنج راه پیدا بکنند میگوید اگر میخواهی به این گنج راه پیدا بکنی کلید دارد کلیدش هم دعای صبح است ولی نه هر دعایی دعایی که پشتوانه داشته باشد پشتوانهی دعا هم آه است سوز است یعنی اول در یک شبی در یک نیمه شبی یک سوزی یک گدازی یک التجائی داشته باشی بعد از آن سوز و گدازها و آه و نالهها حالا دست به دعا شوی این دعای صبحی که پشت دارد پشتوانه دارد پشتوانه اش هم آه و سوز شبانه است این کلید گنج مقصود است نه از سر سیری و بی حوصلگی باشد یک سوز و گدازی پشتوانه اش نباشد دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است یعنی آن سوز است که این دعا را تاثیر گذار میکند مولوی هم یک قصهای دارد به همین نکته اشاره میکند قصهی معروف موسی و شبان که شبانی بود چوپانی بود با خدا مناجات میکرد منتها مناجاتش مناجاتی بود که به مذاق موسی خوش نیامد تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت موسی آشفته شد از این نوع مناجات و نجوا با خداوند و به او نهیب زد بعد دارد که رفت به کوه طور و با خدا مناجات میکند و خدا از موسی گلایه میکند که چرا با بندهی ما این گونه رفتار کردی تو الفاظش را دیدی من سوزش را میدیدم درست است حرفهایی که میزد حرفهای متوازنی نبود ولی سوز داشت از روی سوز میگفت و آن چیزی که ما میخواهیم همین است سوز خواهم سوز با سوز ساز کن سعی کن اگر میخواهی سازی داشته باشی نوایی داشته باشی نجوایی داشته باشی در کنارش آن سوز باشد این شرط استجابت است این سوز است که پیش ما قیمت دارد و ارزش دارد این دل شکستگی است که پیش ما ارزش پیدا میکند بعد آمد موسی به زحمت شبان را پیدا کرد به او بشارت داد گفت که خداوند آن سوز تو را پسندیده و مورد عنایت و التفات قرار داده ولی سعی کن دیگر از این به بعد آن طوری که مناجات کردی آن طوری با خدا مناجات نکن گفتای موسی از آن بگذشته ام گفت نه من دیگر آن طوری هم صحبت نخواهم کرد همان که تو گفتی درست گفتی تازیانه بر زدی اسبم بگشت من داشتم میرفتم به یک سمت هولناکی و تو با نهیبی که زدی نقش یک تازیانه داشت بر من کوبیدی و من مسیرم را دیگر تغییر دادم من دیگر آن طوری با خدا مناجات نمیکنم آفرین بر دست و بر بازوت باد به موقع زدی خوب زدی نهیب به جایی بود من نباید این طوری با خدا نجوا و مناجات میکردم حاصل آن چیزی که مولوی در این قصه تکیه دارد همین است که در دستگاه الهی بیش از ساز و نوا و نجوای آدمی سوز آدمی است که مورد عنایت و توجه قرار میگیرد که فرمود نَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم (منیة المرید، ص 123) حالا حافظ هم همین را میگوید که آن دعایی گیرا است در دستگاه الهی و تاثیر گذار است و کار خودش را میکند که همراه باشد با چنین آه و سوز و گدازی دعای صبح و آه شب آن هم آهی که شبانه باشد آهی که در هنگامههای سحر باشد خدا حفظ بکند آیت الله حسن زادهی آملی میفرمود اگر کسی سحر دارد همه چیز دارد و اگر کسی سحر ندارد هیچ ندارد میفرمود هر کس میخواهد بفهمد در دستگاه الهی جایگاهی دارد یا ندارد نگاه بکند ببیند اهل شب و اهل سحر است یا نه اگر اهل سحر و اهل شب است جایگاه خوبی در دستگاه الهی دارد شب در دستگاه الهی خیلی قیمت و ارزش دارد
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است *** بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
اگر میخواهی با او یک پیوندی داشته باشی و از الطاف او برخوردار شوی تنها راهش و تنها روش اش این است که اهل دعای صبح باشی و اهل آه شب باشی طبیعتا کسی که شب اش را این طوری سپری بکند روزش در خدمت مردم بودن سپری میکند این که میگویند شما در شب چهل مومن را دعا بکنید مگر میشود انسان در شب چهل مومن را دعا بکند ولی در روز به همین مومنین آزار برساند اصلا امکان ندارد معقول نیست هر چقدر سحر پر رنگ تری داشته باشیم روز بیشتر انسان مراقبت میکند قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز میگوید این حرفهایی که من نمیزنم ریشه در عشق دارد منتها عشق را نمیشود وصف کرد نمیشود به قلم آورد نمیشود نوشت مگر حلوا را میشود نوشت؟ میشود یک کسی خیلی هم خوش قلم باشد بیاید توصیف حلوا بکند واقعا شما وقتی توصیفات او را میخوانید؟ مثل کسی هستید که حلوا را چشیده باشد؟ امکان ندارد نور را مگر میشود با نوشتن روشن کرد میگوید بعضی مقولهها است که اینها ورای حد تقریر هستند یعنی اندازه شان خیلی بالاتر از تقریر و بیان است اصلا به بیان در نمیآید سرّ این که خداوند اهل بیت را کنار قرآن گذاشته دقیقا به همین خاطر است چون همه چیز را نمیشود نوشت حتی اگر خدا را آن گونه که باید ترسیم بکنی و تصویر بکنی این است که به ناگزیر باید یک کسانی را بگذاری کنار این قرآن که آنها به تماشا بگذارند به نمایش بگذارند بعضی چیزها را باید دید دیدنی هستند اصلا از مقولهی شنیدن و نوشتن نیستند سرّ این که باید اهل بیت کنار قرآن باشند همین تعبیر حافظ است که قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز قلم آن زبان را ندارد زبانش خیلی الکن است خیلی کوتاه است که بتواند راز عشق و عشق ورزی را آن گونه که باید بازگو بکند ورای حد تقریر است این بالاتر از اندازهی بیان و گفتن است شرح آرزومندی شرح عشق و عاشقی. الاای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی قصهی یوسف را شنیدیم و هم دیده ایم خدا رحمت بکند مرحوم آقای سلحشور به زیبایی تمام این قصه را به تصویر کشید و همه دیدیم که یوسف از قعر چاه به اوج جاه رسید و چه تخت و بختی پیدا کرد ولی همین یوسف هیچ گاه به سلطنت اش به موقعیتش به جایگاهش مغرور نشد مشغول نشد و از آن طرف یاد و خاطرهی پدر بزرگوارش را هرگز فراموش نکرد دائم مترصد بود که آن اتفاق بیفتد و پدرش را دیدار بکند مطابق آن طرح الهی رفتار میکرد حالا حافظ میگوید که بعضیها یوسف هستند ولی یوسف نیمه تمام ولی یوسف ناقص از یک طرف واقعا یک مشقاتی کشیدند خودشان را به یک جایگاههایی رساندند با زحمت به یک منصبی به یک مسئولیتی راه پیدا کردند ولی متاسفانه برخلاف یوسف وقتی به آن موقعیت و جایگاه رسیدند مشغول شدند مفتون شدند غافل شدند اسباب غفلت آنها شد اسباب غرور آنها شد و فراموش کردند کسانی که آنها زمینه شدند تا اینها یک چنین جایگاهی پیدا بکنند یک چنین موقعیتی پیدا بکنند فراموش کردند آن دامنهایی که در آن دامنها رشد کرده بودند پرورش پیدا کردند الاای یوسف مصریای کسی که به یوسف مصری میمانی یعنی یک برخورداریهایی داری یک تمتعاتی داری یک جایگاهی داری مثلا این حضراتی که در چند روز منتخب شدند آن هم در آن انتخابات بسیار شکوهمند و با عظمت که مایه فخر و مباهات است اینها جایگاهی پیدا کردند زحمت کشیدند تلاش کردند تا به این جایگاه رسیدند ولی بعضی هایشان متاسفانه وقتی به این موقعیت و جایگاه میرسند همه چیز را فراموش میکنند این مردم نازنینی که با چه عشق و شور و امیدی آمدند ساعتها در این صفها ایستادند تا نام آنها را برتر و برجسته بکنند اینها را گاهی فراموش میکنند غافل از این که شما هر چه دارید از همینها دارید یک گل هر چه دارد از خاک دارد همین خاکی که خودش چیزی ندارد عطر و بویی ندارد اما به این گل عطر و بو میدهد این را نباید فراموش بکنند مردم ارباب اینها هستند تعبیر خوبی است که بگوییم ارباب رجوع هستند یعنی اینها ارباب هستند که به شما رجوع میکنند هر چه شما دارید جایگاهی دارید موقعیتی دارید منصبی دارید اعتباری دارید ولی نعمت شما هستند هر چه هستند از اینها است الاای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور ولی تو برخلاف یوسف مصری هستی که سلطنت تو را مغرور کرده حال که یوسف را سلطنت مغرورش نکرد یوسف مصری نماد هر کسی است که زحماتی کشیده به یک جایگاهی رسیده الآن برخوردار شده متنعم است الاای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی یاد کن از آن کسانی که تو را پرورش دادند تو را رشد دادند تو را به این جایگاه رساندند نقش پدر برای تو داشتند تو وصف فرزند برای آنها داشتی البته اگر این پدر مصادیقی داشته باشد بالاترین مصداقش هم وجود نازنین نبی مکرم اسلام است وجود نازنین حضرت علی است که فرمود أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة (عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 85) در حقیقت حافظ میگوید آن مودتی که باید از اینها فراموش نکنی مهری که باید از اینها از یاد نبری پدر را باز پرس تو اگر به جایی رسیدی به یمن آنها است اگر یک بارش بارانی است به اذن آنها میبارد اگر باران توفیقی هم بر زندگی تو باریده امضای آنها بوده اگر آنها امضا نمیکردند تو به این جایگاه و موقعیت راه پیدا نمیکردی جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست میگوید همین قدر به تو بگویم این دنیا اگر چه سن زیادی از او گذشته اگر چه بسیار کهن سال است اگر چه بسیار رعنا و زیبا مینماید ولی کلاه سرت نرود ذرهای رحم و ترحم در جبلت در طینت در خلقت در ذات او وجود ندارد یعنی دنیا به تو رحم نمیکند دنیا به تو وفا نمیکند نگاه به این چهرهی الآنش نکن که به تو رو کرده فردا به تو پشت میکند بد هم پشت میکند کما این که به خیلیها پشت کرد یک شبه یعنی این طوری نیست که این دنیا همیشه رو به تو داشته باشد مگر خورشید همیشه رو به زمین دارد؟ نه چند ساعتی هم زمین تاریک است این زمین اسبابی را فراهم میکند که آن توفیق را از دست میدهد و پشت میکند به آفتاب جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی فکر میکنی میتوانی مهر و محبت دنیا را نصیب خودت بکنی که همیشه دنیا از آن تو باشد همیشه آغوش گرمش روی تو باز باشد امکان ندارد در او همت چه میبندی چرا این قدر روی او متمرکز شدی تمام توجهت را متمرکز او کردی شده قبلهی آمال و آرزوهای تو همای چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی دریغ آن سایهی همت که بر نا اهل افکندی در افسانهها آمده که هما سایه اش بر هر چیزی بیفتد بر هر کسی بیفتد او به یک دولت و سلطنت و جایگاه و موقعیتی راه پیدا میکند همای سعادت است و از طرفی هم باز در افسانهها آمده که غذای این همای استخوان است یعنی از اوج آسمان میآید پایین در یک خرابه تا یک استخوان بردارد طبیعتا وقتی میخواهد بیاید روی استخوانی فرو بیاید و او را بردارد اول سایه اش روی آن استخوان میافتد حالا حافظ میگوید حکایت تو انسان و این دنیا حکایت همان هما و استخوان است همای چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی یک استخوان است چرا از آن اوج میآیی پایین این چیزی نیست که تو میخواهی از آن خودت بکنی برای خودت داشته باشی دریغ از سایهی همت حیف آن سایهی همتی است که تو میاندازی روی این نا اهل لیاقت و ارزش تو را ندارد ارزش تو خیلی بالاتر از این حرفها است در این بازار در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی چقدر دعای لطیفی است میگوید در این بازار دنیا میدانی چه کسی بیشترین سود را میبرد آن کسی که اولا درویش باشد یعنی چیزی نداشته باشد که به آن تعلق داشته باشد گاهی وقتها یک کسی خیلی چیزها دارد ولی باز هم درویش است یعنی تعلقی به آن ندارد یک کسی ممکن است به تعبیر امام یک تسبیح داشته باشد به آن تسبیح تعلق داشته باشد سلیمان پادشاه بود اما به هیچ چیز تعلق نداشت درویش بود یعنی درویشی لازمه اش این نیست که انسان فقیر باشد تهی دست باشد نیازمند باشد نه درویشی یعنی بی تعلقی تعلق به هیچ چیز نداشته باشد در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است کسی که تعلق به هیچ چیز ندارد از آن طرف هم راضی به رضای خداست راضی به قسمتهای الهی است خدایا منعم ام گردان خدایا من را هم برخوردار بکن متنعم بکن یکی درویشی یعنی میشود من تعلق نداشته باشم؟ دوم هم این که خرسند باشم راضی باشم به رضای تو بدانم تو هر کاری که میکنی هر چه مقرر و مقدر میکنی آن واقعا به خیر و صلاح و مصلحت من است اگر چیزی به من میدهی خیر من است اگر چیزی از من میگیری خیر من است مثل یک مادر که اگر یک لقمهای به دهان فرزندش میگذارد خیرش را میخواهد اگر لقمهای را هم با شتاب و عجله از دهانش بیرون میکشد یک سیلی هم حتی به او میزند این هم به خیرش است این هم به صلاحش است من این را بفهمم و درک بکنم به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی قرآن داستان قارون را میگوید که میگوید قارون یک انسان دارا و دولت مندی بود مشکلش این جا بود دولتش نبود دارایی اش مشکل نبود مشکلش این بود که میگفت «قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي» (قصص/ 78) میگفت اینها همه اش مال خودم است خودم زحمت کشیدم خودم جمع کردم مال خودم است کسی به من نداده است خدایی چیزی در کار نیست هر چه است مال خودم است حافظ قارون نیست یعنی آن چه دارد از خودش نمیبیند یعنی قسمت الهی میداند این را روزی الهی میداند لذا در یک جایی به صراحت دارد که حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافی است به خودش میگوید مبادا گله گذاری بکنی یک وقتی بگویی خدا به من این را نداده آن را نداده خیلی باید بی انصاف باشی اگر گلایه بکنی تو حافظ حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافی است طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس همین طبعی که داده طبع شاعرانهای که داده همین غزلهای روان و روشنی که داده کافی است خیلی قیمت دارد اینها خیلی ارزش دارد میگوید این طبع روان را او به من داده این غزلهای روان مال من نیست مال او است به زبان من سروده شده ولی مال اوست حافظ متوجه این نکته است چون متوجه است حمد میکند ستایش میکند اشعار خودش را ستایش میکند چون مال خودش نمیداند میگوید اینها که مال من نیست مال اوست مثل من و شما که توصیف میکنیم ستایش میکنیم او هم ستایش میکند او هم به صورتهای مختلفی ستایش میکند یک جایی میآید میگوید که ببین این اشعار من اشعاری است که پاکان و نیکان آن را زمزمه میکنند قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند دیدند هیچ چیز بهتر از شعر حافظ نیست یک جایی میگوید قدسیان چیست؟ حتی مردمی که اصلا در وادی قدس و قداست نیستند اهل رقص و پایکوبی هستند آنها هم شعرهای من را زمزمه میکنند چرا؟ چون دلنشین شد سخنم چون تو قبولش کردی چون مال خودش است و خودش هم قبول کرده چیزی که برای خدا دلنشین شد برای همه دل نشین میشود نه تنها برای خوبان عالم دل نشین میشود برای بدها هم دل نشین میشود خدا به دلها مینشاند لذا همین جا میگوید به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند هم پایکوبی میکنند الآن هم همین طور است خیلیها که در وادی معنا و معنویت نیستند همین اشعار حافظ را میخوانند پایکوبی میکنند و مینازند تفاخر هم میکنند میگویند ما داریم اشعار حافظ میخوانیم هر شعری نمیخوانیم کلاس ما خیلی بالاتر از این هاست
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند *** سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
شریعتی: بسیار خوب خیلی ممنون صفحهی 139 را با هم تلاوت میکنیم آیات 91 تا 94 سورهی مبارکهی انعام
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَمَا قَدَرُوا اللَّـهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيرًا وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُوا أَنتُمْ وَلَا آبَاؤُكُمْ قُلِ اللَّـهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ ﴿٩١﴾ وَهَـذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿٩٢﴾ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّـهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنزَلَ اللَّـهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلَائِكَةُ بَاسِطُو أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّـهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ ﴿٩٣﴾ وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿٩٤﴾
ترجمه:
[یهودیان بر ضد پیامبر اسلام به سفسطه گری پرداختند چون] آنان خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، چرا که گفتند: خدا بر هیچ بشری چیزی نازل نکرده. بگو: کتابی را که موسی آورده چه کسی نازل کرده؟ کتابی که برای مردمْ نور [و روشنگر حقایق] و [سرتاسر] هدایت است، شما آن را در طومارهای پراکنده قرار میدهید، بخشی از آن را [که دلخواه شماست برای مردم] آشکار میکنید و بسیاری از آن را [که گواه نبوّت پیامبر اسلام است] پنهان میدارید و حال آنکه حقایقی که نه شما میدانستید و نه پدرانتان [به وسیله تورات] به شما آموخته شد. بگو: خدا، سپس آنان را رها کن تا در باطل گویی و خرافاتشان بازی کنند. (۹۱) و این [قرآن] کتابی است پرفایده، که ما آن را نازل کردیم، تصدیق کننده کتابهای آسمانی پیش از خود است، و [نزولش] برای این است که مردم مکه و کسانی را که پیرامون آنند بیم دهی؛ و آنان که به آخرت ایمان دارند به آن ایمان میآورند، و آنان همواره بر نمازشان محافظت میکنند. (۹۲) چه کسی ستمکارتر از کسی است که به خدا دروغ میبندد، یا میگوید: به من وحی شده؛ در حالی که چیزی به او وحی نشده است، و نیز کسی که بگوید: من به زودی مانند آنچه خدا نازل کرده نازل میکنم؟!ای کاش ستمکاران را هنگامی که در سختیها و شداید مرگ اند ببینی در حالی که فرشتگان دستهای خود را [به سوی آنان] گشوده [و فریاد میزنند] جانتان را بیرون کنید، امروز [که روز وارد شدن به جهان دیگر است] به سبب سخنانی که به ناحق درباره خدا میگفتید واز پذیرفتن آیات او تکبّر میکردید، به عذاب خوارکنندهای مجازات میشوید. (۹۳) و [لحظه ورود به جهان دیگر به آنان خطاب میشود:] همان گونه که شما را نخستین بار [در رحم مادر تنها و دست خالی از همه چیز] آفریدیم، اکنون هم تنها به نزد ما آمدید، و آنچه را در دنیا به شما داده بودیم پشت سر گذاشته و همه را از دست دادید، و شفیعانتان را که [در ربوبیّت و عبادت ما] شریک میپنداشتید، همراه شما نمیبینیم، یقیناً پیوندهای شما [با همه چیز] بریده، و آنچه را شریکان خدا گمان میکردید از دستتان رفته و گم شده است. (۹۴)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: یادی میکنم از هنرمند متعهد و ارزشی مرحوم فرج الله سلحشور که دار فانی را وداع گفتند مهمان سفرهی اهل بیت باشند این ضایعه را تسلیت عرض میکنیم. اشارهی قرآنی را بفرمایید.
حاج آقا رنجبر: بچهها خیلی مامان مامان میگویند ولی مامان را نمیفهمند آن گونه که باید به همین خاطر گاهی وقتها مامانشان را با یک بستنی عوض میکنند با یک عروسک غافل میشوند میروند مشغول میشوند حکایت ما هم دقیقا یک چنین حکایتی است ما هم زیاد خدا خدا میگوییم ولی خدا را نمیفهمیم لذا خیلی وقتها خدا را با نا چیز ترین چیزها عوض میکنیم و میفروشیم یک کاسبی پست دخلش برای این که مثلا ده تومان را دوازده تومان بفروشد قسم میخورد قسم دروغ میخورد این چه را داده و چه را گرفته؟ خدا را داده تا دو تومان پول بگیرد این همان حکایت عروسک و بستنی نیست؟ در حالی که خدا خدایی است که در دعا میخوانیم يَا مَنْ يَكْفِي مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لا يَكْفِي مِنْهُ شَيْءٌ (نماز حاجت در مقام نوح)ای خدایی که جای همه چیز را پر میکنی ولی هیچ چیز نمیتواند جای تو را پر بکند به همین خاطر قرآن میگوید «قُلِ اللَّـهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» بیا این را بگیر بیا این را بردار بگو خدا و جز خدا هر چه باشد هر که باشد کنار بگذار روی بگردان چیزی ندارند بهت و بدهند ولی خدا هر چه بخواهی به تو میدهد بدون این که ذرهای از او کم شود واقعا همین طور است این صفحات خورشیدی دارد معمول میشود هر کسی یک صفحهی خورشیدی برابر خورشید گرفته این صفحه را برابر هر چیز جز خورشید بگیرد محال است ذرهای نور و انرژی دریافت بکند فقط برابر خورشید میتواند دریافت بکند حالا اگر تمام سطح زمین بشود صفحهی خورشیدی ذرهای از نیرو و انرژی و نور خورشید کم نمیکند میگوید بیا به کسی نور بکن که اولا وقتی رو کردی برخوردار میشوی و بعد هم اگر تمام عالم هم رو بکنند برخوردار میشوند بدون این که ذرهای از آنها کم شود بدون این که ذرهای از او کم شود این قصه قصهی خیلی لطیفی است یک وقتی مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزهی علمیه به خادم خودش گفته بود برو پیش آقای حجت وقتی که همه از کنارش رفتند آهسته به او بگو که عین جملهای را که به او میگویم را به او بگو که عبدالکریم سلام رساند گفت اگر کاری مشکلی مسئلهای داشتی به کسی نگویید به خود من بگویید چون آقای شیخ عبدالکریم حائری مقلدین خیلی بیشتری داشت از مرحوم آقای حجت دور او خلوت بود خادم میرود وقتی میبیند چند نفر دور آقا هستند معطل مینشیند وقتی خلوت شدند میرود نزدیکش میگوید من خادم فلانی هستم این جمله را گفتند که گفتم چیزی کم و زیاد نگویم که عبدالکریم سلام رساند گفت هر موقع مسئلهای مشکلی داشتید با کسی در میان نگذارید به من بگویید من حل میکنم ایشان در جواب فرموده بود که سلام به آقایتان برسانید بگویید تا کریم است نیازی به عبدالکریم نیست من خدای کریمی دارم تا خدای کریم است چرا دنبال عبدالکریم راه بیفتم؟ حالا عبدالکریم امروز فردا دارد امروز به من میدهد فردا به من میدهد حالا میخواهد چیزی به ما بدهد چقدر میخواهد به ما بدهد؟ همان که حافظ میگوید بندهی پیر مغانم که لطفش دائم است ورنه لطف شیخ و زاهد گاه است و گاه نیست.
شریعتی: یک وقتهایی ما میخواهیم یک مسیر و راهی را برویم خیل طعنه وها سرزنشها است میدانیم این مسیر حق است فکر میکنیم این آیه هم آن جا به درد میخورد اگر مسیر مسیر درستی است به طعنهی بقیه کاری نداشته باشیم. خیلی ممنون به کدام فراز از زیارت جامعهی کبیره میرسیم؟
حاج آقا رنجبر: خَزَنَةً لِعِلمِهِ اسکناس باید پشتوانه داشته باشد بدون پشتوانه آسیب میزند به اقتصاد جامعه لطمه میزند در دراز مدت همین طوری فقط اسکناس چاپ بکنیم پشتوانه هم نداشته باشد کلام هم مثل اسکناس است شما وقتی حرف میزنید اسکناس بیرون میدهید اگر این پشتوانه نداشته باشد ارزشی ندارد آسیب میزند پشتوانهی کلام چیست؟ علم و آگاهی و دانش و معرفت است لذا قرآن کریم میفرماید «وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء/ 36) چیزی که تو هیچ آگاهی به آن نداری چرا دنبال میکنی چرا مطرح میکنی چرا به زبان میآوری؟ به همین خاطر خداوند دانش خودش را در اختیار اهل بیت قرار داد اینها شدند خَزَنَةً لِعِلمِهِ تا اگر حرفی میزنند پشتوانه داشته باشد این یعنی وقتی اینها یک سخنی میگویند پشتوانه دارد پشتوانه اش دانش است آن هم دانش الهی است آن دانش بی انتهاست اصلا راز این که سرّ این که کلام اهل بیت سخن اهل بیت معمولا کوتاه است شما نهج البلاغه را ببینید حتی خطبهها که اسمش خطبه و سخنرانی است اینها خیلی کوتاه هستند درست است اینها بخشی از خطبه هستند بخش بلاغی آنها منتخب شدند ولی اصل خود خطبهها را که مراجعه میکنید دو سطر پنج سطر کمتر بیشتر هستند خیلی کوتاه هستند بلند ترینش خیلی کوتاه است کلمات قصارش هم که معلوم است شما غرر الحکم را نگاه بکنید معمولا دو سه کلمه چهار کلمه نهج الفصاحه را شما نگاه بکنید این کوتاه بودن کلام دلیل بر یک نکته است که اینها برخوردار از دانش عظیمی هستند اصلا انسان وقتی دانش اش عظیم شد کلامش خود به خود کوتاه میشود اِذا تَمَّ العَقْلُ نَقَصَ الکَلام (نهج البلاغه، حکمت 71) حضرت علی فرمود هر کسی را دیدی زیاد حرف میزند این زیاد حرف زدن دلیل بر این است که دانش کمی دارد یا اگر دانش فراوانی داشت حرفش کم میشد دقیقا مثل طبیب میماند یک طبیب اگر حاذق نباشد یک کیسه دارو به شما میدهد یک نسخهی بلند بالا را به شما میدهد اما یک طبیب حاذق اگر بخواهد نسخه هم بنویسد یک سطر است دو سطر است چهار قرص دو شربت میدهد تمام میشود میرود چون حاذق است چون دانش دارد ولی آن کسی که ندارد این طور نیست اهل بیت هم همین طور هستند کلام اینها نسخه است نسخهی شفا است نسخهی اینها پشتوانه دارد چون پشتوانه دارد کوتاه است هر کس را دیدی کلامش طولانی و مطول است معلوم است که این پشتوانه دارد گفت العِلمُ نُقطَهٌ کَثَّرَهَ الجاهِلون (ینابیع المودة، ج 3، ص 212) علم یک نقطه است ولی آدمهای نادان این را دامنه توسعه میدهند بسط میدهند اهل بیت چون خزانههای علم الهی هستند منابع دانش حق هستند به همین خاطر شما کلمات اینها را خیلی کوتاه و قصار میبینید مُستَودَعا لِحِکمَتِهِ شما گل را در گلدان میگذارد گلدان را برابر آفتاب میگذارید این یعنی هر چیزی جایی دارد و هر چیزی باید در جای خودش باشد و هر چیزی اگر در جای خودش باشد به کمال خودش راه پیدا میکند منتها ما متاسفانه این طور نیستیم غالب اوقات هر چیزی را در جای خودش قرار نمیدهیم اما خداوند این طوری نیست وصف عادل را دارد عادل یعنی کسی که هر چیزی را در جای خودش قرار میدهد لذا وقتی میخواهد حکمت خودش که آن دانش آن کلمات استوار و قرص و محکم باشد کجا به ودیعت میگذارد؟ در سینهی پاک اولیای خودش اهل بیت قرار میدهد اینها میشوند مُستَودَعا لِحِکمَتِهِ یعنی محلی که خداوند حکمت خودش را در آن جا به ودیعت میگذارد به امانت میگذارد میگوید این امانت پیش شماست به اهلش برسانید اینها هم به اهلش میرسانند و هر کسی اهلش باشد آن درک و دریافت لازم را پیدا میکند واقعا هم همین طور است یک وقتی یک کسی یک روایت میخواند دو نفر میشنوند یک نفر انگار نه انگار ولی یک نفر با شنیدن همان حدیث زیر و رو میشود مسیر زندگی و سرنوشت اش تغییر میکند این یعنی این که این امانت به دست اهلش رسید خداوند حکمتهای خودش را در اهل بیت قرار داده است اینها هم سخاوت مندانه منتشر میکنند تا به اهلش برسد به اهلش که رسید آن تاثیر و تاثر لازم را اینها پیدا میکنند دقیقا مثل یک گیاه است شاید هزاران نفر یک گیاه را میبینند از کنارش ساده عبور میکنند ولی یک کسی میآید کنار این گیاه قرار میگیرد با یک آزمایش مختصر میگوید این گیاه خاصیت دارویی دارد و میتواند چه دردهای لا علاجی را درمان بکند یک گیاه است هزاران نفر دیده اند ولی یک نفر آن درک و دریافت را پیدا میکند و ارزش اش را میفهمد کلام اهل بیت سخن اهل بیت هم دقیقا همین طور است و تَرَاجِمَةً لِوَحیِهِ اینها ترجمان وحی الهی هستند شما درخت را ببینید شاخهی درخت را هم ببینید آن شاخههای بالاتر را هم ببینید آن بالای شاخهها را هم ببینید یعنی هرچه این درخت بالا میرود بالاتر میرود دائم نحیف و نحیف تر میشود سست تر میشود ترد تر شکننده تر میشود و هر چه به ریشه نزدیک تر میشود قطورتر میشود تنومند تر میشود لذا تنهی درخت چون به ریشه نزدیک است خیلی قرص و محکم و قابل اتکاست خدا ریشهی ما آدمها است هر کسی از این ریشه به هر اندازهای که فاصله بگیرد ترد تر میشود شکننده تر میشود آسیب پذیر تر میشود به همین خاطر اهل بیت آمدند این فاصله را بردارند یعنی ما را از آن حالت شاخگی به حالت تنه گی برسانند یک استحکامی به ما بدهند برای این کار هم یک ابزاری دارند ابزارشان قرآن کریم است این قرآن هم مثل دریاست یک سطحی دارد یک عمقی دارد و هر چه است در عمق دریاست در سطح دریا شما چیزی نمیبینید جز امواجی که بالا پایین میشوند و جزر و مدی البته تماشایی است ولی هر چه است در درون دریاست اگر مرواریدی است در درون دریاست در قعر دریاست و قرآن هم دقیقا همین طور است سطحی دارد که همهی ما میبینیم و عمقی دارد هر چه است در این عمق است و اهل بیت تنها کسانی هستند که با این عمق ارتباط دارند لذا آنها میتوانند ترجمان باشند ترجمه بکنند بیان بکنند تبیین بکنند روشن بکنند آن حقایق قرآنی را که اگر آن حقایق بر ما روشن شود این فاصلهها برداشته میشود این است که بدون اهل بیت اصلا امکان پذیر نیست ما این فاصلهها را برداریم چون بدون قرآن و باطن قرآن امکان پذیر نیست باطن را فقط اینها میدانند پس اینها هستند که میتوانند آن فاصله را از میان ببرند سرّ تبعیت ما از اهل بیت هم دقیقا همین است اَلسَّلامُ عَلیکَ یا تالیَ کِتابِ اللهِ وَ تَرجُمانَه (زیارت آل یس)