شنبه 3 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

تفسیر زیارت جامعه کبیره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسیر زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمین رنجبر
تاريخ پخش: 23-12-94
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
شریعتی: سلام به همه‌ی شما هم وطنان عزیز خانم‌ها و آقایان خیلی خوشحالیم که در این لحظات همراه شما هستیم در کنار شما هستیم ان شاء الله هر جا که هستید تن تان سالم باشد و قلبتان سلیم. تسلیت من را به مناسبت سالروز شهادت حضرت فاطمه‌ی زهرا پذیرا باشید. سلام علیکم حاج آقای رنجبر.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همه‌ی بینندگان خوب و نازنین عرض سلام و ادب دارم. سوگ عظیم و عظمی را شهادت صدیقه‌ی کبری فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها را تسلیت عرض می‌کنم.
شریعتی: سلامت باشید. خیلی اتفاق خوبیست فاطمیه در این سال‌ها خیلی پر رنگ برگزار می‌شود به تعبیر یکی از کارشناسان عزیزمان به نقل از یکی از بزرگان این دعوت و این مجلس مجلس خصوصی اهل بیت است خودش به حال آن‌هایی که در این مجلس خصوصی دعوت هستند. خدمت شما هستیم
حاج آقا رنجبر: شاهکارهای بزرگ معمولا ریشه در کارهای خرد و ریز و ناچیز و نازل دارند مثلا گلستان سعدی یک شاهکار بزرگ ادب پارسی است اگر ریشه یابی بکنیم دنبال بکنیم و آن منشأ این اتفاق را بررسی بکنیم می‌بینیم منشأ و ریشه یک حادثه‌ی بسیار پیش و پا افتاده و ساده بوده است خود سعدی در گلستان اشاره دارد می‌گوید شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد موضعی خوش خرم و درختان در هم با یکی از دوستانم رفتیم بیرون شهر در یک باغی خیلی این باغ زیبا بود تماشایی بود تصمیم گرفتیم شب تا صبح همان جا بمانیم. بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد می‌گوید صبح که تصمیم گرفتیم برگردیم به خانه و کاشانه‌ی خودمان دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ذی مران فراهم آورده و آهنگ رجوع کرده دیدم دوستم اول صبحی رفته یک مشت گل سرخ و گل رز و سنبل و گیاهان معطری چیده به دامن ریخته و آمده می‌گوید بسم الله می‌خواهی برویم برویم گفتم گل بستان را چنان که دانی و عهد گلستان را چنان که دانی وفایی و بقایی نباشد گفتم می‌دانی این گل‌ها چهار روز دیگر پر پر می‌شوند پژمرده می‌شوند؟ حکیمان گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید چیزی که نمی‌ماند انسان نباید به آن دل ببندد و دل بسته باشد گفتا طریق چیست؟ گفت پس چه کار کنم چه با خودم از این جا ببرم؟ گفتم برای نضحت ناظران و فصحت حاضران گلستانی توانم تصنیف کردن گفتم من می‌توانم به جای این گل‌ها و این گلستان یک گلستانی بنویسم که دست تطاول دراز دستی‌های خزان به آن راهی نداشته باشد عیش ربیع او به تیش خریف مبدل نشود همیشه بهار باشد نه زمستانی داشته باشد نه پاییزی داشته باشد به چه کار آیدت از گل طبقی یک دامن گل با خودت ببری به چه دردت می‌خورد از گلستان من ببر ورقی بگذار من یک گلستانی بنویسم یک ورقش را ببر نسخه‌ی شفا و زندگی می‌تواند برای تو باشد خودت را گل می‌کند چرا دنبال گل می‌گردی آن وقت خودت گل می‌شوی حالی که این حکایت بگفتم دامن گل را بریخت و در دامنم آویخت و گفت اَلكريمُ إذا وَعَدَ وَفى (غررالحکم، ح 1528) گفت بسم الله انسان‌های کریم و بزرگوار وقتی وعده‌ای می‌دهند به وعده شان وفا می‌کنند من این گل‌ها را دور ریختم یک ورق از آن گلستانش را به ما بده که سعدی دست به قلم می‌شود و گلستان خودش را می‌نویسد این گلستان که یک شاهکار ادبی است ریشه در این حادثه‌ی خرد و ناچیزی دارد یک کسی رفته چند گل چیده سعدی صحنه را دیده گفته این‌ها پژمرده می‌شود ماندگار نیست بگذار من گلستانی بنویسم که همیشه بهار باشد و خزان و پاییز به آن راه پیدا نکند این یعنی اتفاقات بزرگ ریشه در حادثات کوچک دارد همین خطبه‌ی فدکیه‌ی حضرت زهرا را ببینید که حقیقتا یک گلستان است برای اهل معنا و اهل معرفت این ریشه در چه دارد؟ ریشه در یک اتفاق بسیار سخیف و زشت و حقیرانه دارد باغی به عنوان هدیه از پدری به فرزندی رسیده در اختیار این فرزند بوده این پدر از دنیا رفته حالا علاوه بر هدیه بودن میراث هم است به زور به ظلم به اجحاف با بهانه‌های واهی و هیچ و پوچ و تهی از او ستانده می‌شود باغی که در اختیار او بوده این یک بهانه‌ای می‌شود تا او بیاید و در برابر یک جماعت عظیمی یک نطقی یک خطبه‌ای یک سخنرانی داشته باشد که چون به بهانه‌ی فدک است معروف می‌شود به خطبه‌ی فدکیه و در آن فلسفه‌ی احکام الهی را بیان می‌کند پرده‌هایی را از قرآن برمی‌دارد شما این خطبه را نخوان فقط نگاه بکن یک تورقی بکن ورق بزن با چشم هایت کلمات را ببین آن وقت می‌بینی که این خطبه غرق و مالامال آیات قرآن است یعنی اگر این آیات قرآن را به صورت یک چراغ مجسم بکنیم خود این خطبه را به صورت یک باغ مصور بکنیم یک باغ بسیار بسیار چراغانی است انواع چراغ‌ها را شما در این باغ تماشا می‌کنید همه جا روشن از آیات الهی است پر از آیات قرآن است هر کسی این خطبه را ببیند می‌گوید گوینده هر که باشد هر چه باشد یک انس غریب و عجیبی با قرآن دارد آیات قرآنی با رگ و پوست او عجین شده و آمیخته شده هر کسی این خطبه را ببیند می‌گوید گوینده هر چه باشد هر که باشد متر او مقیاس و معیار او قرآن است هر کسی این خطبه را ببیند می‌گوید گوینده هر که باشد هر چه باشد اهل منطق است و در برابر حریف خودش از منطق استفاده می‌کند آن هم چه منطق محکم و مستحکمی آیات الهی که اگر آیاتی که در این خطبه آمده تصویر بکنیم به صورت یک زنجیر را خواهیم دید که حریف و خصم سر تا پا زنجیری است یعنی توان کمترین حرکت را ندارد قفل قفل است این قدر مستند و محکم و روشن و روان است این همانی است که عرض کردم یک شاهکار است و تفسیر می‌کند که این فاطمیون یعنی چه فاطمی‌ها چه کسانی هستند یعنی فاطمی‌ها کسانی هستند که با قرآن انس دارند این فقط با نگاه به خطبه فهمیده می‌شود نه خواندنش فاطمی‌ها کسانی هستند که خط کششان قرآن است فاطمی‌ها کسانی هستند که منطق دارند محکم ترین منطق را در برابر حریف خودشان و خصم خودشان دارند ولی این شاهکار بزرگ ریشه در یک چنین اتفاق و حادثه‌ای دارد. شاهکارها این طوری هستند ریشه در کارهای ریزی دارند همین دیوان حافظ که مورد بحث هفتگی ما هم است امروز هم یک غزلی را خواهم خواند غالب غزل هایش را اگر نگاه بکنی می‌بینی ریشه در اتفاقات خیلی ساده‌ای دارد یک اتفاق‌هایی افتاده که حافظ دست به قلم شده و غزل بلندی را خوانده یکی از غزل‌ها این است خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری این متن قرآن است می‌گوید وقتی خدا به شما نعمتی می‌دهد باید شکر بکنی خیلی جاها که قرآن یاد می‌کند که خداوند چنین نعمتی به شما داد بعد می‌گوید «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (مائده/ 6) باید شاکر باشد و بعد می‌گوید شکر هم شکرانه می‌خواهد شکر فقط این نیست که دست را بالا ببری بگویی الهی شکر یک کاری باید بکنی یعنی دیگران هم باید از سفره‌ی تو سهمی ببرند هر چه داری از دارایی تو باید برخوردار شوند «اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا» (سبا/ 13) نمی‌گوید قولوا می‌گوید عمل بکنید یعنی شکر عمل است عملی است قولی نیست یعنی شکرانه می‌خواهد شما در همین سوره‌ی مبارکه‌ی کوثر می‌بینید که «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ، فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (کوثر/ 2-1) می‌گوید ما به تو کوثر دادیم حالا به شکرانه‌ی اعطای این کوثر چه بکن عرب‌ها به چشمه‌ای که جوشان است می‌جوشد می‌گویند کوثر حالا خدا به پیغمبر می‌خواهد بگوید ما به تو حضرت زهرا دادیم نام نمی‌برد چون نام‌ها در قرآن مهم نیستند بعضی‌ها گفتند چرا نام حضرت زهرا در قرآن نیامده اصلا نام‌ها اهمیت ندارد نام فرعون هم آمده نام حیوانات هم آمده این طوری نیست که نام بیاید اهمیت داشته باشد نام نیاید اهمیت نداشته باشد بله یک وقت قرآن از نام‌هایی که یاد کرده همه‌ی نام‌ها اهمیتی منزلتی دارند می‌گوییم چرا این نام نیست نه اصلا قرآن کار ندارد ویژگی‌ها مهم است با خصوصیت کار دارد نمی‌گوید ما به تو حضرت زهرا دادیم می‌گوید ما به تو کوثر دادیم یعنی ما به تو چشمه دادیم چشمه پاک است و پاک هم می‌ماند محال است یک چشمه‌ای آلوده شود امکان ندارد حوض آلوده می‌شود امکان ندارد چشمه آلوده شود شما به محض این که یک چیز آلوده‌ای بریزی پس می‌زند آلوده نه پاک هم بریزی پس می‌زند چون دائم دارد می‌جوشد چشمه همیشه پاک و معصوم است می‌گوید ما به تو چیزی دادیم که چشمه است هم پاک است هم پاک می‌ماند ذره‌ای آلودگی و آغشتگی و تر دامنی پیدا نخواهد کرد ما به تو چشمه دادیم چشمه پایش به هر کجا برسد آباد می‌کند منشأ حیات و آبادانی است یک جا نشان بده که چشمه باشد آبادی آبادانی نباشد پای این موجود به هر کجا برسد منطق او مرام او مسلک او به هر کجا برسد آن جا آباد می‌شود در هر خانه‌ای که پای فاطمه‌ی زهرا پاگشا شود آن خانه آباد می‌شود در هر خانه‌ای که پای او باز نشود مثل سرزمینی که پای آب چشمه در آن جا باز نشود خشک و کویر و برهوت است اگر هم چیزی در بیاید بوته‌های خار در می‌آید گل در نمی‌آید سرسبز نخواهد شد ما به تو چشمه دادیم کسی دادیم که مثل چشمه همه را سیراب خواهد کرد هر عطشناکی که پایش به حریم او برسد سیر و سیراب خواهد شد بعد بلافاصله می‌گوید حالا که ما یک چنین نعمتی به تو دادیم ادب اقتضا می‌کند شکر بکنی شکر هم شکرانه می‌خواهد شکرانه اش را ما تعیین می‌کنیم که چه کار بکنی تا همه یاد بگیرند که وقتی به آن‌ها نعمت داده می‌شود اولا شکر داشته باشند بعد شکرانه داشته باشند و شکرانه شان چه باشد «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» به نماز بایست یعنی مبادا یک نعمتی به تو دادیم دل مشغول او باشی غافل شوی خدا یک وقتی یک چیزی به ما می‌دهد یک منصبی مسئولیتی جایگاهی به ما می‌دهد مثل مادری که عروسک می‌دهد دست بچه اش آن بچه سرگرم می‌شود همه چیز را فراموش می‌کند نباشد می‌گوید وقتی چیزی به تو می‌دهیم ارتباطت را با ما ادامه بده پیغمبر که نماز می‌خواند بی نماز نبود نه می‌گوید آن نماز را بخوان ارتباط را ادامه بده به یاد ما باش دوم هم این که یک شتری بردار نحرش بکن ذبحش بکن قطعه قطعه اش بکن هر تکه‌ای را ببر در خانه‌ای بده یعنی کسی که با ما رابطه دارد باید نان سر سفره‌ی دیگران بگذارد این یعنی اگر کسی نان دیگران را آجر کرد با ما هیچ ربط و رابطه‌ای ندارد فرمول می‌دهد یعنی نعمت شکر و شکر شکرانه حالا یک کسی پادشاه شده در عهد حافظ به نام زین العابدین او به تخت نشسته طبق معمول همه تبریک می‌گویند شادباش می‌گویند حافظ هم یک تبریک و شادباشی برای او فرستاده متن شادباش حافظ همین غزل است به جای این که تملق بگوید چاپلوسی بکند چه نصایحی کرده خوش کرد یاوری فلکت روز داوری بالاخره اَلدَّهرُ يَومانِ : يَومٌ لَكَ وَ يَومٌ عَلَيكَ (غررالحکم، ح 1917) امروز بر وفق مراد توست یاوری ات کرد خوب هم یاوری ات کرد بالاخره به تخت نشستی یک معنای داوری یعنی جنگ بالاخره جنگی بود تو در این ماجرا فاتح شدی برنده شدی صاحب تخت و بخت شدی حالا ببینم تا شکر چون کنی یک نعمتی فرصتی است خدا به تو داده کاره‌ای نبودی قدرتی نداشتی دستت به جایی بند نبود الآن خیلی کارها از عهده‌ی تو ساخته است تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری می‌خواهی چه سر سفره‌ی مردم بیاوری آرامش آسایش یا چه چیزی می‌خواهی برای مردم بیاوری؟ خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی شکرانه چه آوری آن کس که اوفتاد و خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری می‌گوید ببین یک نقاش صد نفر را نقاش می‌کند یک خطاط هزار نفر را خطاط می‌کند یعنی همان چیزی که به خودش دادند در اختیار دیگران می‌گذارد قرآن می‌گوید «وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّـهُ إِلَيْكَ» (قصص/ 77) به مردم خوبی بکن همان طور که خدا به تو خوبی کرده اصلا خدا به تو خوبی کرد که تو خوبی کردن را یاد بگیری و یاد بگیری چطوری به دیگران خوبی بکنی زکات علم نشر آن است حالا می‌گوید ببین تو افتاده بودی کسی نبودی کسی به تو محل نمی‌داد امروز شدی پادشاه و حاکم و خلیفه آن کس که اوفتاد و خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری بگو بر تو یک فرض و تکلیف است که تو هم از خدا یاد بگیری تو هم دست هر کسی که افتاده را بگیری خدا غم‌های تو را زدود تا تو هم یاد بگیری غم‌های دیگران را از دل هایشان دور بکنی همان کاری که پیغمبر می‌کرد یک جا به پیغمبر می‌گوید «وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى» (ضحی/ 7) تو را مگر هدایت نکردیم؟ تو هم دیگران را هدایت بکن او هم هدایت می‌کرد چرا؟ چون خودش هدایت شده بود لذا یک جوانی آمد خیلی ساده و خیلی شفاف به پیغمبر عرض کرد که اِنِّی اُحِبُّ الزِّنَا من عاشق زنا هستم حضرت اصلا با او هیچ تندی و پرخاشی نکرد پیش خودش گفت من را هدایت کردند من هم باید این را هدایت بکنم دست من را گرفتند من هم باید دست او را بگیرم حالا خدا یک نیرویی در من قرار داده از آن نیرو استفاده بکنم به او گفت بیا جلو آمد جلو دست گذاشت روی قلبش و دعا کرد اللّهُمَّ طَهِّر قَلْبَهُ وَ وَاغْفِرْ ذنْبَهُ وَ حَسِّنْ فَرْجَهُ (منتهی الآمال، ص 36) خدایا دلش را پاک بکن دلش آلوده است تمام آلودگی‌ها به دل برمی‌گردد بیا به کرامتت دل این را پاک بکن اشتباه کرد گفت من زنا را دوست دارم چیزی که تو دشمن داری او دوست دارد ببخش او را دامنش را پاک بکن این دستش را که برداشت گفت من از زنا خیلی نفرت دارم خیلی بیزارم دستش را گرفتند دستی را می‌گیرد بی اعتنا نیست بی تفاوت نیست آن کس که اوفتاد و خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند اقرار بندگی کن و اظهار شاکری گفت ببین الآن شاهی پادشاهی هر چه هستی این در کوچه و بازار قیمت دارد در وادی عشق در کوی حق که کوی محبت است کوی عشق است پشیزی نمی‌ارزد تنها چیزی که در آن جا قیمت دارد و بها و ارزش دارد اقرار بندگی است این که خودت را بنده‌ی خدا بدانی در روایت داریم مَا كَانَ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْبَدُ مِنْ فَاطِمَةَ (بحارالانوار، ج‏۴۳، ص‏۴۹) روی کره‌ی زمین از فاطمه‌ی زهرا بنده تر وجود ندارد بنده یعنی چه؟ یعنی کسی که همه اش نماز می‌خواند؟ نه بنده یعنی کسی که بند خداست یعنی دست من بند من است بنده‌ی من است هر جا من بروم این با من است در اختیار من است تحت امر من است من بگویم برو بالا می‌رود بالا بیا پایین می‌آید پایین بدون این که ذره‌ای برایش تفاوت داشته باشد نه بالا بودن برایش بالاست نه پایین بودن آن چه که برایش مهم است با من بودن است محال است از من دست بردارد هر گاه هر اتفاقی برای من بیفتد خودش را سپر می‌کند حاضر است خودش زخمی شود آسیب ببیند اما من آسیب نبینم بندگی یعنی این یعنی خودت را بند خدا بکنی حالا می‌گوید فاطمه‌ی زهرا بنده ترین است یعنی مطیع محض است یک دعایی دارد این دعا خیلی لطیف است فرمود اللّهُمَّ بِعِلمِكَ الغَيبَ و قُدرَتِكَ عَلَى الخَلقِ، أحيِني ما عَلِمتَ الحَياةَ خَيرا لي، و تَوَفَّني إذا كانَتِ الوَفاةُ خَيرا لي. (بحار الانوار، ج 94، ص 225) خدایا تو را قسم می‌دهم به آن دانش غیبی که داری نهانی‌ها را پنهانی‌ها را پوشیده‌ها را خوب می‌دانی تو را قسم می‌دهم به این‌ها که أحيِني ما عَلِمتَ الحَياةَ خَيرا لي من را تا وقتی که زنده بدار که زنده بودن را برای من خوب می‌دانی یعنی تا هر وقت صلاح می‌دانی می‌گویی خوب است این زنده باشد من زنده باشم من تعیین نمی‌کنم من را زنده بدار عمر طولانی به من بده نه اصلا من از تو می‌خواهم اگر زنده بودن را برای من خوب می‌دانی هر چه تو خوب می‌دانی من هیچ چیزی را خوب و بد نمی‌دانم اصلا صلاح و مصلحت من دست شماست یک وقت شما می‌روی آرایشگاه تعیین می‌کنی می‌گویی سر من را فلان مدل بزن یک وقت می‌گویی آدم خوش ذوق و به روزی است می‌گویی هر کاری بکنی بکن می‌گوید سرت را بیار پایین می‌آوری پایین حرف نمی‌زنی انجام می‌دهی این همین را می‌گوید می‌گوید که من را بمیران هر گاه که احساس می‌کنی مردن برای من خوب است یعنی مرگ من به انتخاب خودت باشد حیات من به انتخاب خودت باشد همه چیز من به انتخاب خودت باشد
شریعتی: اوج باور و ایمان ما به خداست
حاج آقا رنجبر: بله فاطمه‌ی زهرا قلبش مالامال از ایمان و یقین است یعنی به این نتیجه رسیده که هر چه خدا بخواهد خوب است هر کاری خدا بخواهد خیر است و صلاح و مصلحت است اقرار بندگی کن و اظهار چاکری آن هم چاکری نسبت به چه کسی؟ نسبت به این و آن نه نسبت به ساقی عالم آن کسی که ساقی است عطش‌ها را دور می‌کند ساقی به مژدگانی عیش از درم در‌ای این جا فیلش یاد هندوستان می‌کند چون بحث اظهار چاکری و اقرار بندگی کرده که منظورش خداست نه نسبت به پادشاه لذا بلافاصله می‌گوید ساقی به مژدگانی عیش از درم مران حالا که همه چیز بر وفق مراد است حالا که ساقي به مژدگاني عيش از درم درآي تا يك دم از دلم غم دنيا به در بري تو یک نوک پا سری به دل ما بزنی تمام غم‌ها و غصه‌ها از دل ما خواهد رفت در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است آن به کزین جریده سبک بار بگذری چقدر زیباست می‌گوید ببین این هم آیات قرآن است ببین آیات قرآن راه خدا را به صراط تعبیر می‌کند صراط یعنی شاهراه یعنی عرصه بر هیچ کس تنگ نیست همه می‌توانند وارد شوند شاهراه است راه‌های پر پیچ و خم روستایی باریک نیست شاهراه است یعنی هر کس بخواهد خوب شود می‌تواند خوب شود حرّ هم بخواهد خوب شود می‌تواند شاهراه است شاهراه جاه و بزرگی یعنی برای رسیدن به جاه و بزرگی شاهراه است نه یک راه باریک منتها این شاهراه یک عیبی دارد سربالایی است گریوه است چون گریوه است سر بالایی است هر چه سبک تر باشی بهتر است به پادشاه می‌گوید هر چه تعلقاتت را کم بکنی همان که حضرت علی فرمود تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا (نهج البلاغه، خطبه 21) سبک بار شوید تا بپیوندید چون سربالایی است سر پایینی نیست که خودش برود خیلی انرژی باید به کار ببندی هر تعلقی که می‌آید سراغ انسان حرکت انسان را سخت و سخت تر می‌کند در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است خطرات فراوانی وجود دارد آن به کاز این گریوه سبک بار بگذری پس چه بهتر هر چه سبک بار تر باشی بهتر است سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج درویش و امن خاطر و کنج قلندری می‌گوید ببین سلطانی پادشاهی ولی آرامش نداری دائم یا فکر لشکرت هستی یا سودای تخت و تاجت را در سر داری ولی ما درویش هستیم هیچ چیز نداریم اما آرامش را داریم آسایش را داریم من به تو تبریک می‌گویم چون تو همه چیز داری ولی امنیت خاطر نداری آرامش نداری یک حرف صوفیانه بگوی اجازت است‌ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
شریعتی: خیلی ممنون ادامه‌ی فرمایشات حاج آقای رنجبر را بعد از تلاوت قرآن می‌شنویم. صفحه‌ی 153 را امروز تلاوت می‌کنیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ ﴿٢٣﴾ قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ﴿٢٤﴾ قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ ﴿٢٥﴾ يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّـهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ﴿٢٦﴾ يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿٢٧﴾ وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّـهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿٢٨﴾ قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ﴿٢٩﴾ فَرِيقًا هَدَى وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللَّـهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ ﴿٣٠﴾
ترجمه:
گفتند: پروردگارا! ما بر خود ستم ورزیدیم، و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی مسلماً از زیانکاران خواهیم بود. (۲۳) خدا فرمود: از این جایگاه و مقام فرود آیید، در حالی که دشمن یکدیگرید، و برای شما در زمین تا مدتی قرارگاه و مایه برخورداری است. (۲۴) پروردگار فرمود: در آن زندگی می‌کنید، و در آن می‌میرید، و از آن بیرون می‌آیید. (۲۵)‌ای فرزندان آدم! ما لباسی که شرمگاهتان را می‌پوشاند، و لباسی فاخر و گران که مایه زینت و جمال است، برای شما نازل کردیم؛ و لباس تقوا [که انسان را از آلودگی‌های ظاهر و باطن بازمی دارد] بهتر است، و این [لباس که با استفاده از آن انسان به سعادت ابدی می‌رسد] از نشانه‌های خداست، باشد که متذکّر [این حقیقت] شوند. (۲۶)‌ای فرزندان آدم! شیطان، شما را نفریبد چنان که پدر و مادرتان را [با فریبکاریش] از بهشت بیرون کرد، لباسشان را از اندامشان بر می‌کشید تا شرمگاهشان را به آنان بنمایاند، او و دار و دسته اش شما را از آنجا که شما آنان را نمی‌بینید می‌بینند، ما شیاطین را سرپرست و یاران کسانی قرار دادیم که ایمان نمی‌آورند. (۲۷) چون کار زشتی مرتکب می‌شوند، می‌گویند: پدرانمان را بر آن [کار] یافتیم و خدا ما را به آن فرمان داده. بگو: یقیناً خدا به کار زشت فرمان نمی‌دهد، آیا چیزی را که نمی‌دانید [از روی جهل و نادانی] به خدا نسبت می‌دهید؟! (۲۸) بگو: پروردگارم به میانه روی [در همه امور و به اجتناب از افراط و تفریط] فرمان داده و [امر فرموده]: در هر مسجدی [به هنگام عبادت] روی [دل] خود را [آن گونه] متوجه خدا کنید [که از هر چیزی غیر او مُنقطع شود]، و او را در حالی که ایمان و عبادت را برای وی از هر گونه شرکی خالص می‌کنید بخوانید؛ همان گونه که شما را آفرید، [پس از مرگ به او] بازمی گردید. (۲۹) در حالی که گروهی را [به خاطر داشتن لیاقت] هدایت کرد، و گروهی [به سبب نداشتن شایستگی] گمراهی بر آنان ثابت و قطعی شد، چون اینان شیاطین را به جای خدا سرپرستان و دوستان خود گرفتند، وگمان می‌کنند که راه یافتگانند!! (۳۰)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: حاج آقای رنجبر اشاره‌ی قرآنی را بفرمایند
حاج آقا رنجبر: خودنویس‌ها پاک کن ندارند هر چه نوشتند نوشتند ولی مداد پاک کن دارد یعنی هر چه نوشته می‌توانی پاکش بکنی اصلاحش بکنی قلم خدا خودنویس نیست قلم خدا مداد است یعنی شما وقتی یک خطایی مرتکب می‌شوی او می‌نویسد مجازاتش را هم تعیین می‌کند ولی به محض این که دست به دعا شوی و استغفاری داشته باشی سریع پاکش می‌کند نه تنها پاکش می‌کند بلکه به جای آن بدی ثواب هم می‌نویسد این را انبیا خوب می‌فهمیدند لذا دارد می‌گوید در ماجرای آدم و حوا بعد از آن اتفاق بلافاصله دست به دعا شدند «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (اعراف/ 23) و درخواست مغفرت الهی کردند و مغفرت الهی هم نصیبشان شد.
شریعتی: خیلی ممنون وقت در اختیار شماست ابیات پایانی را می‌شنویم
حاج آقا رنجبر: یک حرف صوفیانه این جا یعنی عارفانه یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟ جناب پادشاه اجازه می‌دهی؟ به تو برنمی‌خورد.‌ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری حالا که نشستی به تخت هوس این که قلمرو حکومت خودت را گسترش بدهی نداشته باش به فکر تسویه با دیگران نداشته باش بگو أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ (توضیح المقاصد، ص 23) همه را ببخش و از سر صلح و سازش با مردم تا بکن نیل مراد بر حسب ذکر و همت است هر کس به هر کجا رسید به اندازه‌ی تدبیر خودش و تلاش و کوشش خودش راه پیدا کرد نیل مراد بر حسب فکر و همت است از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری از جناب عالی که شاه هستی این باشد که نذر بکنی به مردم خوبی برسانی من هم به تو قول می‌دهم که توفیق و مدد الهی نصیب تو خواهد شد بعد هم برای این که این شاه بداند حافظ هیچ چشم داشتی از او ندارد می‌گوید حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی فقر یعنی نداشتن قناعت یعنی نخواستن یادت باشد جناب پادشاه من نه چیزی دارم و نه چیزی می‌خواهم و افتخار هم می‌کنم که این غبار فقر و قناعت با خودم دارم کین خاک بهتر است از عمل کیمیا گری
شریعتی: خیلی ممنون التماس دعا خدانگهدار

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group