آداب تفکر و تدبر
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: آداب تفکر و تدبر
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمین رنجبر
تاريخ پخش: 01-01-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند *** سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند *** چشمهای نگران آینهی تردیدند
نشد از سایهی خود هم بگریزند دمی *** هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود *** همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار *** باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند *** کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است *** فصلها را همه با فاصله ات سنجیدند
تو بیایی همه ساعتها و ثانیهها *** از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند
شریعتی: سلام به همهی شما هم وطنان عزیز خانمها و آقایان آغاز سال نو را خدمت شما تبریک عرض میکنم. خیلی خوشحالیم که در این لحظات همراه شما هستیم در کنار شما هستیم ان شاء الله هر جا که هستید تن تان سالم باشد و قلبتان سلیم. سلام علیکم حاج آقای رنجبر.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همهی بینندگان خوب و نازنین عرض سلام و ادب دارم. من هم تبریک عرض میکنم روزهای خوب خدا را ان شاء الله که سالی توأم با توفیق و آمیخته با کرامت حق در پیش داشته باشیم بی ملال و خوب و خوش و خرم.
مجری: ان شاء الله. اولین برنامهی سال 95 ما با حاج آقا رنجبر شروع شد امروز ببینیم که برای ما چه به ارمغان آوردند.
حاج آقا رنجبر: بسم الله الرحمن الرحیم پوست انار وقتی که دست من و شما میافتد هیچ ارزشی ندارد هیچ قیمت و بهایی ندارد زباله است میریزیم در سطل آشغال اما همین پوستهای انگور وقتی که دست یک رنگرز میافتد از همین پوستهها رنگ میگیرد زیباترین رنگ را میگیرد رنگ سرخ میگیرد بعد با همین رنگ آن پشمهای بی رنگ خودش را رنگین میکند یک قالی باف هم میآید از همین پشم رنگین و سرخ شده یک گل قالی میسازد گلی که همیشه گل است و همیشه هم طراوت دارد و هیچ گاه هم پژمردگی ندارد و هیچ نیازی هم به آب و آبیاری ندارد کسی به گل قالی که آب نمیدهد خیلی چیزها است که در این نظام عالم پیش چشم ما مثل همان پوستهای انار است ارزشی ندارد بهایی ندارد اما همین پیش اولیاء خدا که رنگ رزهای عالم هستند خیلی معنا دارد از دل همین چیزهای هیچ و پوچ اینها رنگ میگیرند رنگهای الهی میگیرند با همین چیزها گل میشوند و با همین چیزها به استغنا و به بی نیازی دست پیدا میکنند چه فرقی است بین ما و این جماعت؟ فرق ما با اینها در نگاه است در نوع نگاه است چگونه نگاه میکنند؟ اینها اهل تدبر هستند چون قرار شد این موضوع این نوبت ما تدبر باشد چون بهار فصل تدبر است فصل تأمل و اندیشه است به همین تناسب عرض میکنم که تفاوت ما با این جماعت در نوع نگاه است اینها یک نوع دیگری نگاه میکنند نگاهشان بر اساس سخن معصومین است وجود نازنین امام کاظم علیه السلام فرمود که مَا مِنْ شَيْ ءٍ تَرَاهُ عَيْنُكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ (بحار الانوار، ج78، ص319) چطور این گل برای خودش یک رنگی دارد یک شکلی دارد یک حکمتی هم دارد یک موعظهای هم دارد فقط رنگش را نبینیم شکلش را نبینیم عطر و بویش را نبینیم آن موعظه و حکمتش را هم ببینیم تدبر اصلا یعنی پس پرده را دیدن پشت چیزی را دیدن میگوید پشت هر چیزی که شما میبینید یک حکمت است یک موعظه است این بر منبر نشسته دارد شما را نصیحت میکند.
مجری: مرحوم سلمان هراتی میگفت جهان قرآن مصور است آیههای آن به جای این که نشسته باشند ایستادهاند.
حاج آقا رنجبر: همین طور خیلی تعبیر لطیفی است دقیقا همین است آن چه که خداوند در کتاب خودش به صورت مکتوب در آورده برای ما مثل کرده مجسم کرده به تماشا گذاشته مثلا شما در قرآن میخوانید که زمان در قیامت غیر از زمان در این دنیاست مثلا یک روز آن جا هزاران سال این جاست این را واقعا نشان داده در این عالم جایی برای انکار نیست شما شب میخوابید ده دقیقه در این ده دقیقه خواب سفر میکنید به هند از هند میروی به حجاز از حجاز میروی به خراسان وقتی بیدار میشوی میپرسی من چقدر خوابیدم میگویند ده دقیقه میگویی من این همه خواب دیدم یعنی اگر آن همه خواب شما بخواهد با این زمان دنیا زمان بندی شود حداقل یک سال طول میکشد که شما این سفرهایی که در آن ده دقیقه داشتید رقم بزنید این را دارد نشان میدهد راه دوری که نرفته هر چه که در قرآن بیان کرده در عالم طبیعت به تماشا گذاشته لذا همان لقبی که به کلمات خودش در قرآن میدهد به اشیاء پیرامون ما هم داده میگوید آیات «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنفُسِهِمْ» (فصلت/ 53) ما در دنیای پیرامون به اینها آیاتی نشان دادیم این آیات همان مصور شدهی آیات مکتوب است مجسم شدهی آیات مکتوب است مثلا داریم که امام زمان علیه السلام وقتی که میآید «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ» (قصص/ 5) یک آدمهای ضعیف غالب میشوند اغنیا مغلوب میشوند مگر میشود؟ در طبیعت نشان داده گاهی یک قارچ که از آن طرد تر و شکننده تر شما گیاهی ندارید از یک ارتفاع یک متری بیفتد خرد میشود همین قارچ طرد لطیف گاهی آسفالت هفت سانتی را میشکند میشکافد بالا میآید گاهی یک گیاه از دل یک آسفالت بیرون میآید کدام ضعیف بودند کدام قوی بودند این درست است ضعیف است حیات دارد درست است آن درست است قوی است نیرومند است مرده است زنده بر مرده فائق میشود پیروز میشود این اولیاء حق به این آیات حق باور کردند که عالم آیات مصور است هر اتفاقی که میافتد یک آیه دارد لذا اینها از کنار هیچ چیزی سطحی و ساده و سرسری عبور نمیکنند دائم تأمل میکنند دائم تفکر میکنند فرزند علامه طباطبائی یک جا نقل کرده بود که پدر من خیلی کم کتاب به دست داشت علامه است خیلی کم سراغ کتاب میرفت و سراغ کتابهای کمی هم میرفت غالب اوقات پدر من در حال تأمل و تفکر بود یک گوشهای نشسته بود فکر میکرد روی چه فکر میکنند این ها؟ روی همه چیز چون هر چیزی را اینها آیهی حق میدانند و از هر چیزی یک توشه و بهره و موعظه و حکمتی درک و دریافت میکنند اینها رنگ رزهای این عالم هستند من به بعضی از این شخصیتها یک اشارهای میکنم یکی از اینها صائب تبریزی است شما اگر دیوان صائب را دیده باشید بسیار اشعار عمیقی دارد و غرق تمثیلات لطیف است یعنی از کنار ساده ترین چیزها به سادگی عبور نکرده الآن ایام عید است گاری چیها در خیابانها میدانهای شهر تشتی گذاشتند برابر خودشان پر از چغالهها آلوچههای سبز شما رد میشوی میپرسی قیمت چند است مثلا میگوید صد گرم چهار هزار تومان پنج هزار تومان کمتر بیشتر میگویی خیلی گران است رد میشوی میروی صائب تبریزی هم میآید همین صحنه را میبیند از قیمت هم میپرسد همان جوابی هم که شما شنیدی میشنود همان راهی را هم که شما میروی میرود ولی دیگر رها نمیکند این ماجرا را میگوید چرا این قدر گران؟ چون نوبرانه است چون تازه است چون قبل از همهی چغالهها آمده بازار قبل از همهی آلوچهها آمده بازار این سبقت گرفتن یک امتیاز بالایی بود برای این همین قیمتی اش کرد بعد میآید درس میگیرد میگوید نگاه بکن تازه رو را در نظرها اعتبار دیگریست صرف میگردد به عزت میوههای پیش رس میوههایی پیش تر از میوههای دیگر میرسند به بازار با یک عزت دیگری با اینها برخورد میشود عزیز تر هستند قیمتی تر هستند بعد میگوید این که قرآن میگوید «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ» (بقره/ 148) همین را دارد میگوید میگوید سعی بکنید شما سبقت بگیرید اگر سبقت بگیری ارزش دارد ماه رمضان شبهای قدر که همه کتاب دعا دستشان است همه حجاب را رعایت میکنند همه ذکر خدا بر لب دارند این مثل فصل میوه است که همهی چغالهها آمدند بازار قیمتی ندارند کیلویی است دیگر گرمی نیست هنر این است که در این ایام عید در این دید و بازدیدها آن حجاب را رعایت بکنیم آن چهارچوبهایی که ما شبهای قدر رعایت میکنیم رعایت بکنیم اگر اینها رعایت بکنیم میشویم نوبرانه آن وقت خیلی در دستگاه الهی قیمت پیدا میکنیم یعنی وقتی که همه نیامدند شما آمدی وقتی که همه رعایت نمیکنند شما رعایت میکنی از یک چیز ساده و پیش پا افتاده یک چنین سخنی میگوید تفکر میکند اندیشه میکند که به این جا میرسد راه دیگری ندارد یک باور دارد که پشت این یک حکمت است این باور را دارد حالا مینشیند با تفکر خودش آن حکمت را جستجو میکند یا یک جایی میبیند بچهها وقتی میرسند به بوتهی گلی غنچهها را نمیچینند بزرگ ترها هم همین طور هستند غنچه را نمیچینند اگر کسی هم بخواهد غنچه را بچیند سرزنشش میکنند میگوید غنچه است ولش کن هنوز که باز نشده میگوید ببین گل را میچینند غنچه را نمیچینند غنچهها وقتی گل شدند چیده میشوند حرف هم همین طور است حرف گاهی وقتها برای تو غنچه است هنوز باز نشده یک چیزی شنیدی روشن نشده این را از ذهنت به زبانت نیاور نچین آن را زبان مثل دست است کارش چیدن است آن چه که شنیدی آن چه که در دل و خاطر داری میچینی در اختیار دیگران میگذاری میگوید تا یک حرفی غنچه است باز نشده پخته نشده معلوم نشده مستند نشده این را که تو نباید به زبان بیاوری و بچینی بگذار گل شود بگذار کاملا باز شود برایت روشن شود این همان آیهی الهی است «وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء/ 36) همان را آمده با یک غنچه و گل درک و دریافت و هضم میکند بی تأمل سخن خود مده از دل به زبان غنچه تا گل نشود دست به چیدن مگذار میگوید این غنچه است بگذار باز شود بگذار مطلبی واقعا برای خودت روشن شود وجدانا به این باور برسی که این چیزی که شنیدی درست است همین است اگر میخواهی بگویی اگر شرایط داری اجازه داری اگر شرع و عقل و وجدان اجازه میدهد آن را بگو آن وقتها یک شیرینی درست میکردند بادام را با قند میکوبیدند درست میکردند همه میدیدند صائب هم میدید ولی از کنارش ساده عبور نمیکرد گفت ببین این بادام تا در پوست بود تا پوست چوبی گرداگردش بود با قند قاطی میشد؟ نه اول از پوست در آمد بعد توانست با قند آمیخته شود بعد توانست شیرین شود شیرینی شود ما هم همین طور هستیم ما هم تا در پوست هستیم در لاک خودمان هستیم خودخواه خود محور خود پسند هستیم هیچ گاه شیرین کام نمیشویم هیچ گاه زندگی مان شیرین نمیشود هیچ گاه در شرایط شیرینی قرار نمیگیریم هر کس میخواهد به شیرینی و شیرین کامی برسد باید از خودش بیاید بیرون از پوستهی خودیت و خودخواهی بیاید بیرون باید این پوسته را بشکند بعد پیش خودش میگوید پس این مصیبتها و بلاهایی که خدا گاهی وقتها میفرستد این لطف است این میخواهد آن پوسته را بشکند این میخواهد ما را کنار قند بگذارد چرا ما شکوه بکنیم چرا ما گلایه بکنیم؟ هر اتفاق ناگواری برای این است که تو را از خودت بیرون بیاورد تو را از خودیتها بیرون بکشد میخواهد تو را بشکند تو تا نشکنی مثل آن بادم که تا نشکنند مغزش با قند آمیخته نمیشود تو هم نمیتوانی به شیرینیها دست پیدا بکنی چرا میگوید؟ اَنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم (منیة المرید، ص 123) شما وقتی شکسته شدی او میآید خدا قند عالم است وقتی این دل شکسته شد مثل این بادامی است که شکسته میشود تازه مغزش پیدا میشود معلوم است آن وقت میشود کنار قند بگذاری و قند را میشود کنار آن گذاشت هر که را هر که از پوست در آغاز نیامد بیرون هم چو بادام نپیوست به قند داخل کار شرط پیوستن بادام به قند این است که از پوست در بیاید شرط انسان همین طور است اگر انسان میخواهد زندگی اش شیرین شود یک راه بیشتر ندارد باید از پوستهی خودخواهی و منیت اش بیاید بیرون تنها راهش همین است یا یک جای دیگری مثلا این ابرهای تیره و سیاه را میبیند ما هم میبینیم میگوییم ئه چقدر ابرها سیاه و غلیظ و تیره هستند بعد مشغول کار خودمان میشویم ولی او مشغول کار خودش نمیشود او فکر میکند میگویید ببین ابرها تا سفید هستند نمیبارند وقتی سیاه تیره میشوند تازه آن وقت بارش پیدا میکنند پس نکند زندگی ما هم گاهی تیره و تار میشود روزگار ما هم سیاه میشود همه جا پیش چشم ما تاریک میشود نکند میخواهد یک رحمتی بارش بکند پس من هرگاه شرایطم سیاه تر میشود باید امیدوار تر شوم این روایت را شنیده که كُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْكَ لِمَا تَرْجُو (الکافی، ج 5، ص 83) هر جا نا امید تری امیدوار تر باش کی انسان نا امید میشود وقتی که شرایط را سخت و سنگین و سیاه میبیند میگوید اتفاقا آن جا وقت فرج و گشایش و وقت بارش رحمت الهی است در ابرهای سیاه بیشتر بود باران آن قدر که در ابرهای سیاه باران است در ابرهای سفید باران نیست ز تیرگی شب تار نا امید نباش هرگاه زندگی ات مثل شب تار و تاریک شد تازه باید امیدوار شوی صائب یک رنگرز است یعنی از پوستههای انار رنگ میگیرد رنگهای الهی میگیرد و همین است که او را صائب تبریزی و یک شخصیت الهی میکند ممکن است یک کسی بگوید ما میخواهیم صائب تبریزی شویم تفکر بکنیم پس پرده را ببینیم ما هم میخواهیم رنگ رز شویم باید چه کار بکنیم همان کاری که اگر در بازار یک کسی بخواهد نسبت به رنگ رزی یک آموزههای داشته باشد باید رنگ رز شود چه کار میکند؟ میرود در مغازهی رنگ رزی یک مدتی زانو میزند شاگردی میکند تمام چشمش به این رنگ رز است که این با این پوستهی انار چه کار میکن چطوری از این پوستهی انار رنگ میگیرد هیچ تعلیم و آموزشی ندارد فقط نگاه میکند یک مدتی شاگردی میکند ما اگر میخواهیم یک چنین نگاهی داشته باشیم تنها راهش این است یک مدتی برویم در مغازهی صائب که رنگرز است یک مدتی با آثار این چنینی مانوس باشیم انس با این چنین آثاری انس با این چنین اشعاری آرام آرام نگاه ما را عوض میکند تنها راه این که انسان اهل تدبر شود اهل تفکر شود این است که یک مدتی با اهل تدبر و تفکر انس داشته باشد.
مجری: این طوری متوجه میشویم که آنها به دنیا چطور نگاه میکردند.
حاج آقا رنجبر: به راحتی این اتفاق میافتد مثل دانشجوی خطی که یک مدتی کنار استاد خط مینشیند تمام نگاهش به حرکت دستش است هر کار او کرد این هم میکند البته اولش مثل آن نمیشود مدتها طول میکشد اما بعدها بهتر از او خواهد شد یکی از رنگ رزها خود مولوی است بارها عرض کردیم باز هم عرض میکنیم ما هیچ تایید و تاکیدی نسبت به مولوی و اثر او مثنوی نداریم و معتقد هستیم که مثنوی خطاهای فراوانی دارد این خطاها را در مثنوی میبینیم منکر هم نیستیم ولی منکر این هم نمیتوانیم باشیم که این مرد نگاهش از نوع نگاه ما نیست او دنیا را همان طوری میبیند که اهل بیت سفارش میکردند توصیه میکردند یعنی در دل هر چیزی حکمتی میبیند موعظهای میبیند و تلاش میکند آن حکمت و موعظه را درک و دریافت بکند خوب هم درک و دریافت کرده انصافا واقعا برای کسی که بخواهد اهل تامل و تدبر شود مثنوی یک متن بسیار موثر و تاثیر گذاری است از افتاده ترین پیش پا افتاده ترین چیزها چه درّها چه حکمتها که بیرون کشیده ما بارها دیدیم بچهها دارند بازی میکنند با این گلها خانه میسازند مغازه میسازند رد شدیم رفتیم این هم دیده که بچهها میآیند ساعتها گل بازی میکنند خانه مغازه میسازند بعد هم دست و لباسشان کثیف میشود خسته میروند خانه پدرشان مادرشان وقتی میبینند چنین سر و وضعی دارند سیلی و لگدی میزنند ملامت میکنند نگاه به قیافه ات بکن این چه سر و وضعی است برای خودت درست کردی مولوی ببینید از این جا به کجا میرسد میگوید کودکان سازند در بازی دکان بچهها در بازیها دکان درست میکنند سود نبود جز که تعبیر زمان اینها جز وقت گذرانی هیچ سودی ندارد از این مغازهای که ساخته دل ندارد سرگرم شده و دل مشغول کرده اما همین بچهها میگوید شب که میشود برمیگردند خانه این جهان بازی گه است و مرگ شب قرآن میگوید حیات دنیا بازی است این جهان بازی گه است و مرگ شب باز گردی کیسه خالی پر تعب یادت باشد شب که شد یعنی مرگ که رسید باید برگردی بروی در خانهی خودت خانه ات کجاست؟ گور است آن جا اگر با این سر و وضع بروی بیچاره ات میکنند دست خالی تهی خودت هم آلوده و تر دامن ببینید چقدر لطیف از یک چیز خیلی ساده خیلی پیش پا افتاده حکمت در آورده یا یک جایی میگوید تمام گُلها از گِلها پدید آمدند گل است که میشود گُل شما گل را ریختی پای این گُل یک ماه دیگر میبینی گلها پایین رفتند کجا رفتند؟ گُل شدند باید دوباره گل بریزی یعنی گل است که میشود ساقه و شاخه و گل برگ گل است که میشود رنگ و بو و خاصیت البته کمی از گلها هستند گُلها میشوند غالب گلها گل میمانند او از همین ماجرا درس میگیرد میگوید خدا ما را از چه آفریده؟ از خاک و گل کمی از ما هستند که میشوندگُلهای عالم انبیا اولیا اهل بیت بقیه همان گلی هستند که بودند بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود میگوید میخواهی سراغ کسی بروی سراغ گُلها برو شما برو کنار یک تپه گل بنشین چه گیرت میآید؟ چه به تو میدهد اگر میخواهی سراغ چیزی بروی برو سراغ گلها یک عطری یک بویی یک طراوتی نشاطی به تو میدهد و الا سراغ گل بروی که خاصیتی ندارد این خریداران مفلس را بهل چه خریداری کنند یک مشت گل میگوید اینها یک مشت گل هستند گل که نشدند گل مخر گل را مخُر گل را مجوی زان که گل خوار است او دائم زرد روی آن وقتها خیلیها گل میخوردند عادت داشتند و عادت غلطی بود اینها رنگ و روی خیلی زردی پیدا میکردند خیلی چهرهی داغونی پیدا میکردند میگوید میبینی چرا زرد روی هستی چون با کسانی نشست و برخاست میکنی که گل است خودش گل است افکارش گل است تو هم مصرف میکنی چیزی به تو اضافه نمیکنند نه عطری نه بویی.
مجری: خیلی ممنون اِذَا رَأَیتُمُ الرَّبِیع فَاکثرُوا ذِکر النُّشُور (تفسیر سور آبادى، ج3، ص1898) این محقق نمیشود مگر این که تفکر پشتش باشد وقتی که میخواهند از ابی ذر تعریف بکنند میگویند کانَ أَکْثَرُ عِبادَةِ أَبی ذَر أَلتَّفَکُرَ و الْأِعتِبارَ (بحارالانوار، ج 68، ص 323) ان شاء الله ما هم اهل تفکر و تدبر شویم. صفحهی 160 را امروز با هم تلاوت میکنیم آیات 74 تا 81 سورهی مبارکهی اعراف
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّـهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ﴿٧٤﴾ قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ ﴿٧٥﴾ قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنتُم بِهِ كَافِرُونَ ﴿٧٦﴾ فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿٧٧﴾ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ ﴿٧٨﴾ فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَـكِن لَّا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ ﴿٧٩﴾ وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِينَ ﴿٨٠﴾ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ ﴿٨١﴾
ترجمه:
و به یاد آورید که خدا شما را جانشینانی پس از قوم عاد قرار داد، و در زمین، جای [مناسبی] به شما بخشید که از مکانهای هموارش برای خود قصرها بنا میکنید، و از کوهها خانههایی میتراشید، پس نعمتهای خدا را یاد کنید و در زمین تبهکارانه فتنه و آشوب برپا نکنید. (۷۴) اشراف و سران قومش که تکبّر و سرکشی میورزیدند به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا شما یقین دارید که صالح از سوی پروردگارش فرستاده شده؟ گفتند: به طور یقین ما به آیینی که فرستاده شده مؤمنیم. (۷۵) مستکبران گفتند: ما به آیینی که شما به آن ایمان آوردید، کافریم! (۷۶) پس آن ماده شتر را پی کردند، و از فرمان پروردگارشان سرپیچی نمودند و به صالح گفتند: اگر از پیامبران هستی عذابی که همواره به ما وعده میدهی، بیاور. (۷۷) پس زلزلهای سخت آنان را فرا گرفت، و در خانه هایشان [به رو درافتاده] جسمی بی جان شدند! (۷۸) پس صالح از آنان روی گرداند و گفت:ای قوم من! قطعاً من پیام پروردگارم را به شما رساندم، و برایتان خیرخواهی کردم، ولی شما خیرخواهان را دوست ندارید. (۷۹) و لوط را [به یاد آورید] هنگامی که به قومش گفت: آیا آن کار بسیار زشت و قبیح را که هیچ کس از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است، مرتکب میشوید؟! (۸۰) شما [بدون توجه به حقوق همسران و غافل از اینکه نعمت غریزه جنسی برای بقای نسل است] از روی میل شدیدی که به آن [کار بسیار زشت] دارید به سوی مردان میآیید، [نه فقط در این کار متجاوز از حدود انسانیّت هستید] بلکه در امور دیگر هم گروهی زیاده طلب هستید. (۸۱)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مجری: اشارهی قرآنی را بفرمایید
حاج آقا رنجبر: این مادرها گاهی وقتها با یک دنیا محبت لطف عشق و علاقه با التماس یک لقمهای را میگذارند در دهان طفلشان گاهی هم چه اداها در میآورند تا آن لقمه را او دریافت بکند گاهی وقتها همین مادر میآید لقمه را از دهان بچه میگیرد چون از روی زمین و جایی برداشته به دهانش گذاشته یک سیلی هم حتی به او میزند گاهی از اتاق هم بیرونش میکند کدامش لطف است؟ کدامش محبت است؟ آن جایی که مهر آمیز یک لقمه را در دهان طفل میگذارد یا آن جایی که قهر آمیز از دهان طفل میگیرد؟ هر دو لطف است و مهر و محبت است و عشق است هیچ کدام قهر نیست ممکن است صورت قهر داشته باشد اما قهر نیست هر دو ناصحانه است مشفقانه است خیرخواهانه است خدا هم همین طور است گاهی وقتها یک چیزی به تو میدهد با محبت و لطف در یک شرایط خیلی خوب و مناسب و مساعد گاهی وقتها هم با یک شدت و خشم و غضبی یک چیزی را از تو میگیرد در یک شرایط خیلی سخت قرار میگیری و یک چیزی را از دست میدهی این هم لطف است هیچ فرقی با آن لطف گذشته نمیکند هر دو از سر نصح و خیرخواهی است انبیا هم همین طور هستند انبیا اگر امری دارند اگر نهیای دارند اگر میگویند این کار را بکن این کار را نکن چرا آن کار را کردی عتاب میکنند خطاب میکنند اینها همه اش ریشه در نصح و خیرخواهی دارد لذا در این آیات شنیدید که فرمود «وَنَصَحْتُ لَكُمْ» من خیرخواه شما بودم ولی مشکل شما این است که شما ناصحین و خیرخواهان را دوست ندارید از آنها فرار میکنید اگر ما را دوست داشتید همین نهیهای ما هم دلیلی را بر لطف و عنایت و توجه میدیدید.
مجری: گفت پیغمبر به اصحاب کبار *** تن مپوشانید از باد بهار
آن چه با برگ درختان میکند *** با تن و جان شما آن میکند
امیدوارم در پس این پردهی اتفاقات خوب بهاری باور بکنیم این روایت نورانی نبی مکرم اسلام را و همه مان بهاری شویم و این محقق نمیشود مگر با تفکر و تامل. نکات پایانی را بفرمایید.
حاج آقا رنجبر: این هم دقیقا همان نگاه است این نگاه را خود پیغمبر دارد میدهد لذا اولیا خدا بر اساس همین نگاهها هست که از کنار ساده ترین چیزها ساده عبور نمیکنند همین روایتی که شما فرمودید باز همین را مولوی در یک جای دیگری یک اشارهی دیگری دارد میگوید کم ز خاکی تو از این خاک کمتری کم ز خاکی چون که خاکی یار یافت یک خاک چون یاری مثل بهار پیدا کرد همراه و هم دم و هم صحبتی مثل بهار پیدا کرد کم ز خاکی چون ز خاکی یار یافت از بهاری صد هزار انبار یافت از یک فصل بهار که یار خوبی بود مصاحب خوبی بود صدها شکوفه پیدا کرد یعنی از دل یک چوب خشک و خشن هزاران شکوفهی نرم و لطیف و سپید و معطر بیرون میآید زنده شده چون این شاخهی خشک با بهار همراه شد آن درختی کو شود با یار جفت از هوای خوش ز سر تا پا شکفت شما این شاخههای درخت گیلاس را در این فصل بهار ببینید سر تا پا شکوفه است اصلا شاخه را نمیبینید سر تا پا شکفتگی و شکوفایی چون فصل بهار است چون با بهار هم نشین شده حالا همین درخت را در فصل پاییز نگاه بکن خشک و بی روح و خواب است چون با یک یار ناموافق و ناصواب همراه شده یا یک جای دیگری میگوید نگاه بکن در فصل بهار یک سنگ به من نشان بده که سبز شده باشد امکان ندارد اما خاک سبز میشود در بهاران کی شود سر سبز سنگ خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ میگوید میدانی چرا سنگ سبز نمیشود؟ چون خودش را گرفته اصلا هیچ پذیرشی ندارد آب بدهی پذیرش ندارد پرت میکند بیرون بذر بدهی پرت میکند بیرون دریافت نمیکند میگوید بیا تو هم یاد بگیر سنگ نباش خاک باش خاک پذیرش دارد آب میدهی با چه ولعی فرو میکشد دانه میدهی پس نمیزند دریافت میکند در بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ سالها تو سنگ بودی دل خراش آزمون را یک زمانی خاک باش یک عمری سنگ بودی سبز شدی؟ نشدی حالا یک چند صباحی بیا خاکی باش بیا پذیرش داشته باش تا فردای قیامت نگوی «يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَابًا» (نبا/ 40) کاش من خاک بودم کاش من سنگ نبودم کاش مثل خاک پذیرش داشتم و دریافت میکردم.
مجری: خیلی ممنون التماس دعا خدانگهدار.