تولی و تبری مبدأ اخلاق و عرفان؛ امر به معروف و نهی از منکر / ارتباط مناسک بندگی و ولایت
مشاهده مقاله مربوط
در این گفتار حضرت حجت الاسلام و المسلمین میرباقری به بحث عرفان و اخلاق و سیر و سلوک پرداخته و با بیان ریشه های کلامی آن، این مباحث را ادامه جریان ولایت و جاری شدن نور و هدایت توسط اولیاء خدا در فرد و اجتماع و تاریخ می دانند. در انتها نیز اشاره به جریان ابتلا برای سرپرستی جریان نور و تاثیر آن در بحث سلوک در ساحت های مختلف دارند. در همین رابطه ایشان در برنامه سمت خدا نیز بحث های داشته اند که می توانید از لینک زیر استفاده نمایید.
1- «رشد و غي» محصول ولايت و تولي
آنچه به طور خلاصه ابتدای کار باید گفت اين است كه يك رشد و غي؛ يك هدايت و ضلالتي وجود دارد كه بر خلاف كساني كه خيال مي كنند اين انسان است كه خود مستقيما به هدايت و ضلال راه پيدا مي كند و خود انسان است كه به رشد و غي مي رسد، يك امر دو طرفه است؛ يعني با ولايت و تولي است كه ما به رشد يا غي (ضلال) مي رسيم. گرچه اكراهي در كار نيست و بناي خداي متعال در اين مرحله بر اجبار نبوده كه كسي را بر غي يا ضلال مجبور كند. در يكي از آيات قرآن در اين خصوص تعبير لطيفي است كه وقتي عده اي مي گويند: خدا خواسته كه ما اين گونه باشيم، خداي متعال در جواب مي فرمايد: «...فلوشاء لهداكم اجمعين»(انعام/149) اگر بنا بود خدا امور را جبری هدايت كند، هدايت را مي خواست و نه ضلال را در نتيجه همه هدايت مي شدند. خود اين مطلب كه عده اي در گمراهي هستند علامت اين است كه بناي الهي بر تحميل نيست. «لا اكراه في الدين»(بقره/256) يعني بنا بر اين نبوده كه ما را بر پذيرش دين مجبور كند بلكه «قد تبيّن الرشد من الغي» رشد و غي مشخص شده است.
آنگاه حقيقت دين در آيه به خوبي توضيح داده مي شود كه دين يعني «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه فقداستمسك بالعروة الوثقي» اگر ايمان باللّه و كفر به طاغوت باشد يعني ولايت الهيه پذيرفته بشود و از ولايت مقابل هم اعراض گردد، در اين صورت استمساك به عروه وثقي حاصل شده است. در روايات فراواني كه از شيعه و سني ذيل اين آيه شريفه آمده بدست می آید كه هر كس مي خواهد مستمسك به عروه وثقي بشود «فليستمسك بحب علي»(1) يعني تمسك به حب و ولايت اوست كه اين استمساك اتفاق مي افتد.
دليل اينكه اين مطلب را عرض كردم اين است كه اختيار، حاكم است و نه اينكه رشد و غي بيرون از اختيار ما جبرا بر ما رقم مي خورد. ولي اين را توجه داشته باشيم كه نقش اصلي ما تولي است و رشد و غي محصول ولايت و تولي است؛ يعني از طرف ما تولي و از سوي خداي متعال ولايت است. پس هم اختيار هست و هم اينگونه نيست كه اختيار مستقلاً عمل كند؛ يعني اين درست نيست كه فرد بگويد: من اراده مي كنم و همه چيز را خودم انجام مي دهم. بلكه فعل اصلي ما تولي است و سپس متناسب با امدادي كه مي شويم در آنچه تحت اختيار ما قرار مي گيرد، تصرف مي كنيم. اين اراده فرد هم يك اراده بسيار گسترده اي است؛ هر چند فرد خيال مي كند يك نفر است و يك اراده دارد اما به اندازه يك لشكر تصميم مي گيرد. مثلاً ما الان كه در اينجا نشسته ايم هزاران كار را باهم انجام مي دهيم كه نسبت به برخي خود آگاه و نسبت به برخي ديگر هم ناخود آگاه هستيم. بنابراين اينكه مجموعه تولي ها و تصرفات انسان ـ از باطني ترين فعل انسان تا ظاهري ترين فعلش ـ تحت ولايت الهيه و يا تحت ولايت طاغوت قرار مي گيرد، معيار رشد و غي انسان است.
اين مطلب مقصود مباحث گذشته بود؛ يعني ما ولي رشد و ولي غي داريم؛ اولياء نور و اولياء ظلمات داريم؛ بنابراين جريان تولي و ولايت است كه رشد و غي را بدنبال مي آورد؛ يعني نه غي به تنهائي اتفاق مي افتد كه فرد مستقيما و مستقلاً به آن برسد و نه رشد. البته عرض كردم كه اراده دخالت دارد اما اينكه اراده چگونه عمل مي كند، بايد تحليل شود و در اين خصوص عرض كرديم كه انسان تحت ولايت اولياء طاغوت مي رود آنگاه آنها «يخرجونهم من النور الي الظلمات» يعني انسان را از نور به تاريكي مي برند. چون قبلاً در خصوص جريان رشد و غي توضيح داده شد كه اكراهي در كار نيست يعني رشد و غي هست و شما هم آزاد هستيد اما جريان رشد و غي با ولايت الهيه و ولايت طاغوت اتفاق مي افتد.
به نظر مي رسد اين دو آيه به خوبي و وضوح اين مطلب را بيان مي كند. فلذا بر همين اساس عرض كردم كه همه اراده هاي انسان ـ چه آنجايي كه انسان، فردي عمل مي كند و چه آنجايي كه مشاركت اجتماعي دارد كه بخشي از اراده هاي انسان به جامعه گره خورده است و چه آنجايي كه در يك تاريخ و تكامل تاريخي حضور پيدا مي كند يعني در تكامل رشد يا غي در تاريخ به اندازه ظرفيت خودش نقش ايفا مي كند ـ مستقيما عمل نمي كند بلكه از طريق تولي و ولايت عمل مي كند.
2- باطن عبادات تولي به ولايه اللّه و باطن گناهان تولي به ولايت طاغوت
انسان مي تواند ولايت الهيه را بپذيرد و مي تواند ولايت طاغوت را بپذيرد اما هر كدام لوازم خاص خود را دارد؛ اگر ولايت طاغوت را پذيرفت، آن دستگاه دستگاه جهنم و عقوبت است كه از دنيا هم رنج انسان آغاز مي شود. چون ولايت طاغوت، باطني دارد كه باطن آن جهنم است و در آخرت ظاهر مي شود و ظاهري دارد كه در اين دنيا براي فرد مشهود مي گردد. اگر هم مي خواهيد تولي به ولاية اللّه پيدا كنيد، آن نيز باطني دارد؛ همه درجات رحمت، درجات سير در ولايت الهيه است.
يك روايت هست كه الان نمي خواهم به آن بپردازم و شما هم حتما آنرا شنيده ايد؛ مي فرمايد: خداي متعال پس از اينكه انوار پنج تن را آفريد آنگاه از نور هر يك چيزي را آفريد، در آنجا مي فرمايد: از نور امام حسين(ع) بهشت را آفريد. يعني چه؟ شايد بتوان از اين كلام نوراني استفاده كرد كه باطن بهشت، جريان ولايت ايشان است.
لذا «لا اكراه» يعني شما در پذيرش ولايت آزاد هستيد و خدا شما را جبرا تحت ولايت خودش قرار نداده است. البته بايست توجه داشت كه اين امر مربوط به حوزه اراده انسان است. چراكه ما يك جاهايي فاعل تبعي هستيم كه در آنجاها چه بخواهيم و يا نخواهيم حركت مي كنيم. مثلاً مي گوئيم ما نمي خواهيم بميريم، اما طبيعي است كه چه بخواهيم و چه نخواهيم مي ميريم يا مي گوئيم ما نمي خواستيم متولد بشويم، اين دست ما نيست يا مي گوئيم ما مي خواهيم وارد عالم برزخ شويم؛ و... اين سيرها دست ما نيست. اما اينكه حالا وارد كدام دو دستگاه بشويم؛ دست ماست. بنابراين ما چه بخواهيم و يا نخواهيم «انا للّه و انا اليه راجعون»(بقره/156) از خدائيم و به سوي او حركت مي كنيم اما در كدام دستگاه؟ آيا در دستگاه ابليس و يا در دستگاه رسول الله(ص)؟ اينكه در روايت هست: «بُنيَ الاسلام علي خمس»(2) يعني اينكه مي توانيد زير اين خيمه برويد و مي توانيد زير آن خيمه برويد ولي زير هر كدام رفتيد، لوازم خاص خودش را دارد.
البته بخشي از بحث در جلسه قبل توضيح داده شد كه ولايت الهيه حيات، اسقاء علم و... مي آورد و رواياتي نيز در اين خصوص قرائت شد. منتهي بايست بيشتر به اين بحث پرداخته شود كه اصلاً درجات رشد در معنويت، درجات رشد در ولايت الهيه است، درجات نعمتي كه خداي متعال بيان كرده مانند بهشت، رضوان و... چيزي جز سير در ولايت نيستند.
بنابراين خداي متعال مي فرمايد: «لا اكره في الدين قد تبيّن الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوة و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقي» مي توانيد ايمان بياوريد و مي توانيد ايمان نياوريد؛ اگر مي خواهيد به عروه وثقي و عروه اي كه شما را به مقصد مي رساند و محكم است و "و لا انفصام" گسسته نمي شود كه وسط راه شما را رها كند، دست بيابيد، به ولايت الهيه ايمان بياوريد. گاهي ريسماني است كه مطمئن نيست هرچند رو به بالا هم هست منتهي ممكن است وسط راه گسستگي داشته باشد اما اين هم ريسماني متصل است و انفصال ندارد و هم شما مستمسك شده ايد و جدا نمي شويد.
لذا مي فرمايد اگر مي خواهيد به استمساك به عروه وثقي دست بيابيد، «فاليستمسك بحب علي و اهل بيته» كسي كه ولايت او را مي پذيرد و وارد ميدان جاذبه او مي شود، مستمسك به عروه وثقي شده است و اين ريسمان، انسان را به مقصد مي رساند. در واقع اين عروه وثقي، رشته نور الهي و رشته هدايت الهيه است؛ البته همه اينها در آيات و روايات آمده اند كه وقتي انسان وارد فضاي عمود نور شد، طبيعي است كه نوراني مي شود؛ يعني مهتدي به هدايت شده است، و در نتيجه ولايت رشد بر او حاكم مي شود و نه ولايت غي. به نظر مي رسد دين اصلاً غير از اين نيست.
3- باطن دين يعني تولي تام به ولايت الهيه و تبري تام از ولايت غير در همه شؤون
پس آنچه تا كنون عرض شد اين است كه اراده ما در افعال ما حضور دارد اما اين حضور از طريق تولي و ولايت حاصل مي شود و اين اراده هم بسيار گسترده است بگونه اي كه انسان به اندازه ظرفيت خودش در تاريخ و جامعه حضور دارد؛ يعني انسان با جامعه ارتباطاتي دارد و در يك جامعه تاريخي هم تنفس مي كند. البته در كنار اينها عبادات و رفتار فردي نيز دارد كه همه اينها بايد تحت ولايت الهيه قرار گيرد و از ولايت طاغوت خارج شود. اساسا اين امر معيار رشد و ضلال محسوب مي شود. لذا عرض شد حقيقت دين چيزي جز تولي به ولايت الهيه نيست و به نظر مي رسد آيه نيز همين مطلب را به وضوح بيان مي كند: «لا اكره في الدين قد تبيّن الرشد من الغي» آنگاه با «فاي» نتيجه مي فرمايد: «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقي» روح و باطن دين ـ كه بايد در همه شؤون حيات انسان جاري بشود ـ يعني پذيرش ولايت الهيه در همه شؤون و اعراض ولايت طاغوت در همه شؤون و باطن بي ديني هم يعني خروج از ولايت الهيه و پذيرش ولايت طاغوت؛ به عبارت ديگر باطن دين يعني تسليم به ولايت الهيه كه به هر ميزان انسان تسليم مي شود ديندار است و به هر ميزان كه پايش را از حوزه ولايت خدا بيرون مي گذارد، از دين خارج شده است و اين هم «قد تبين الرشد» يعني تولي به ولايت الهيه رشد است و تولي به ولايت طاغوت غي مي باشد. به عبارت ديگر دين، رشد و خروج از دين، غي است و اين امر جبري نيست؛ «فمن يكفر» شما را آزاد گذاشتيم اگر مي خواهيد به عروه وثقي متصل شده و به وادي امن برسيد «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقي». پس دين يعني ايمان به ولايت الهيه به نحو تام و خروج از ولايت كفر و تبري از آن به نحو تام.
4- "اخلاص" يعني اخلاص در پذيرش ولايت الهيه
لذا عرض شد كه همه دين بيان مناسك همين يك كلمه است؛ يعني دين در حوزه اخلاق، مناسك اخلاقي و روحي و در حوزه فكر، مناسك اعتقادي و در حوزه عمل هم مناسك عملي است. لذا اخلاص تام و اخلاص در توحيد، در آيات به اخلاص در ولايت الهيه تفسير مي شود. آيه آخر سوره مباركه كهف «... فمن كان يرجوا لقآء ربه فليعمل عملاً صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا»(کهف/110) در روايات ـ كه باطن آيه را بيان مي كند ـ حقيقت اخلاص به اخلاص در ولايت تفسير شده است. به نظر من اين مطلب از نظر معارف قرآني بسيار روشن است و اين يك بنياني در باب عرفان و اخلاق است كه اصلاً مسير عرفان و اخلاق را عوض مي كند. همه حالات خوب، ملكات خوب، اعتقاد خوب و رفتار خوب، و اصلاً خوب بودن به ولايت الهيه تفسير مي شود و معيار خوبي، پذيرش ولايت الهيه و معيار بدي هم خروج از ولايت الهيه است؛ اصلاً معيار دين و كفر، ولايت الهيه است؛ لذا اينجاست كه مي بينيم اساسا تعريف از دين عوض مي شود؛ به همين جهت هم تعريف از متدين عوض مي شود؛ تعريف از رشد و سلوك تغيير مي كند و به تعبير ديگر تعريف از رشد و غي عوض مي شود. آنگاه اصلاً خود اين حالات از موضوعيت مي افتند. يعني اگر مي خواهيد «منازل السالكين» و يا «منازل العارفين» بنويسيد، بايد منازل سير در ولايت الهيه و تبري از ولايت غير بنويسيد و اگر بخواهيد «علم اخلاق» بنويسيد بايد با توجه به همين نگاه بنويسيد.
5- كيفيت نگاه عرفان و اخلاق موجود به ولايت الهيه و مسأله رشد و غي
بنابراين بسياري از آنچه كه تا كنون در عرفان و اخلاق نوشته شده اند بايد مقيد بشوند و نه اينكه بگوئيم عرفان يعني همين كه هست منتهي ولايت هم داشته باشيم. اين چيزي است كه مي خواهند در باب اخلاق و عرفان مكانيكي جمع كنند؛ يعني روايات را قبول دارند كه بيان مي كند بدون ولايت الهيه، رياضت به درد نمي خورد، شش هزار سال عبادت هم نتيجه نمي دهد، اصلاً بدون ولايت الهيه هزار سال نماز و روزه داري بين ركن و مقام به درد نمي خورد؛ علماء عرفان و اخلاق مي خواهند اين مطلب را مكانيكي جمع كنند؛ يعني نماز را جدا تعريف مي كنند و مي گويند خيلي چيز خوبي است بعد مي گويند حالا يك ولايت هم داشته باشيم! و اگر نداشته باشيم نمي شود! اين جمع مكانيكي است در حاليكه در اينجا جمع مكانيكي اصلاً معنا ندارد چراكه اينها واقعا بايكديگر مرتبطند و روح همه اينها همان ولايت الهيه است؛ پس دين يعني تولي به ولايت الهيه و خروج از دين يعني خروج از ولايت الهيه و ورود به ولايت شيطان و طاغوت؛ دين يعني تولي به ولاية اللّه و ولايت رسول اللّه و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و تبري از ولايت طاغوت. اصلاً اگر دين اينگونه معنا شد كه «لا اكراه في الدين قد تبيّن الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوة و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقي» و رشد هم اينگونه تعريف شد كه «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقي» و عرض شد كه اين ايمان، ايمان به ولايت الهيه است و كفر هم كفر نسبت به ولايت آنهاست يعني زيربار ولايت آنها نرفتن و تسليم به ولايت الهيه نشدن؛ لذا استمساك به عروة الوثقي در روايات شيعه و سني، به ولايت اميرالمؤمنين (ع) تفسير شده است كه همان ولايت الهيه است.
در ادامه اين مطلب نيز توضيح داده شد كه اصلاً دو چيز تصوير نكنيد تا بعد بخواهيد آنها را مكانيكي بهم گره بزنيد؛ يعني نگوئيد توحيد لازم است و ولايت رسول اللّه هم لازم است، ولايت اهل بيت هم لازم است. چون اگر دو تا تعريف كرديد آنگاه گره زدن آنها با يكديگر مشكل مي شود كه در آخر شرك نتيجه مي دهد. اگر در عرض توحيد چيزي تعريف كرديد، اين قيد زدن به توحيد است و ما هيچ قيدي براي توحيد نداريم؛ يعني هيچ قيدي براي پرستش خدا نيست؛ همه رشد در پرستش خداي متعال و همه غي هم در خروج از پرستش خداي متعال معنا پيدا مي كند. وقتي انسان از بندگي خداي متعال خارج شد، پرستش نفس و پرستش شيطان و بالاخره بت پرستي جايگزين مي شود. غي يعني بت پرستي و رشد يعني توحيد و اخلاص.
پس از اول نبايست ولايت را چيزي در عرض توحيد تعريف كنيم؛ چراكه حقيتقا روح توحيد، تولي به ولايت الهيه و به تعبير ديگر اخلاص در تولي است؛ توحيد يعني فقط تحت ولايت او بودن و فقط قيموميت او را بر خود جاري كردن اما نه در لفظ بلكه در عمل؛ يعني انسان همه اراده هاي فراوان خود را با همه گستردگي كه دارد، تحت چتر ولايت الهيه قرار دهد.
بنابراين در اين صورت دين، آداب ولايت و تولي است؛ دين از يك طرف ولي و نحوه جريان ولايت او را معرفي مي كند و از سوي ديگر ولايت طاغوت و جريان ولايت آنها را معرفي مي نمايد؛ يعني دين از يك طرف آداب تولي به ولايت طاغوت و نتايج تولي به ولايت آنها را در دنيا و آخرت معرفي مي كند به اينكه اين يك نظام دنياپرستي است و نتيجه اش هم جهنم و... مي باشد؛ و از طرف ديگر بيان مي دارد كه نتيجه تولي به ولايت الهيه در دنيا و آخرت چيست؟ دين اصلاً غير از اينها نيست و در آن هم اكراه و اجباري وجود ندارد؛ اين خود انسان است كه مي تواند تحت كدام ولايت برود و از كدام ولايت اعراض نمايد. اين جمع بندي نخست بود كه گذشت.
6- «تولي و تبري» مبداء آداب روحي، اعتقادي و عملي فرد و جامعه
بنابراين همه آدابي كه در دين آمده و ما را دعوت كرده تا مؤدب و مؤدي به آن آداب باشيم همانند آداب عملي، اعتقادي و روحي (اينكه مي گويد در روح خود اهل حسد و كبر نباشيد و بلكه اهل تواضع و... باشيد) همه اينها به «تولي و تبري» بر مي گردد و اين تولي و تبري هم به «حُبّ و بُغض» گره خورده است.
اصولاً تولي منشأ حبّ و تبري منشأ بغض است. يعني انسان اگر به ولايت الهيه تولي پيدا كند، حب الهيه در دلش مي آيد و اصلاً جريان حب از اين طريق واقع مي شود؛ يعني اگر انسان از دشمن تبري پيدا كرد، بغضِ از دشمن در دلش مي آيد ولي اگر انسان نسبت به دشمن تبري نداشت آنگاه اين بغض از دلش مي رود. بنابراين به ميزاني كه انسان تولي پيدا مي كند، محبت مي ورزد.
مثالي كه در اين رابطه مي توان عرض كرد (و البته مثال چندان هم گويا نيست) اين است كه الان كفار تكنولوژي، علم، صنايع، مديريت و ساختارهاي جهاني براي سرپرستي نياز و ارضاءهاي ملتها درست كرده اند؛ يعني ابتداء نيازهايي را در ملتها ايجاد مي كنند و آنگاه چرخه اي براي ارضاء آن نيازها ايجاد مي نمايند، و از اين طريق توسعه نياز و ارضاء را مديريت مي كنند و به همين جهت هم ما را به علم و تكنولوژي خودشان وابسته كرده اند؛ مانندن باندهاي مافيايي كه تلاش مي كنند تا ابتداء افرادي را شكار كنند و سپس آنها را به مواد مخدّر معتاد نمايند يعني به خودشان و محصولشان محتاج كنند؛ چراكه وقتي افراد را معتاد كردند ديگر نمي توانند دست بردارند. ما الان به نسبتي به ولايت كفار معتاد شده ايم، چون تكنولوژي، فرهنگ و آداب آنها آمده و وارد جامعه ما شده اند بگونه اي كه مانند آنها غذا مي خوريم و مثل آنها مي خوابيم؛ (البته در يك جهاتي و نه مطلق) و طبيعي است در همان جهات هم به نسبتي آنها را دوست داريم. بر فرض اگر به ما بگويند فردا مي خواهد زنگ تعطيلي اين تكنولوژي زده شود، ما چكار مي كنيم؟ من نمي گويم حضرت تشريف بياورند اين كار را مي كنند؛ حضرت ولي مطلق خدا هستند و اداره عالم در دست ايشان است لذا هر كاري ايشان بكنند حق است و به ما هيچ ربطي ندارد؛ چون خود حضرت ميدانند كه چكار كنند. ولي بر فرض اگر حضرت فرمودند كه اين تكنولوژي و علم تعطيل باشند، آيا تعلقات ما نسبت به اين محصولات موجب نمي شود تا مقابل ولي خدا بايستيم؟ به تعبيري آيا ولايت كفار را به لحاظ آثار آن دوست نداريم؟ تعريفي كه آنها براي شهوات ما كرده اند، ذايقه ما را عوض كرده اند. الان غذاي مورد علاقه نسل جديد تغيير كرده و ديگر غذاهاي قديمي را دوست ندارند؛ و اين بدين معناست كه آنها ذايقه انسان را هم عوض مي كنند؛ توجه داشته باشيد كه اين مديريت است! اين ولايت است! ولايت نياز و ارضاء، نياز انسان به تغذيه را عوض مي كند؛ چرخه ارضايش را هم تغيير مي دهد عوض مي كند؛ ديگر چرخه ارضايش الگوهاي جديد غذايي است. اينها مثالهاي بسيار ساده اي هستند كه عرض شد؛ ولي خيال نكنيد پشت سر اينها كار نمي شود بلكه پشت سر اينها به شكل گسترده تحقيقات علمي جامعه شناسانه و روان شناسانه مي شود؛ تحقيقات زيست شناسانه و در باب نياز زيستي بدن، تحقيق در باب تكنولوژي، رشد تكنولوژي، تغذيه و صنعت تغذيه و... صورت مي گيرند خلاصه مجموعه اي كه مورد تحقيق واقع مي شوند يك دستگاه است و ذايقه ها را به سمتي خاص مي برند و مرتبا تغيير مي دهند. وقتي ذايقه ما عوض شد و مثلاً به خوردن محرمات عادت كرديم، بعد آيا حاضريم به راحتي آنها را ترك نمائيم؟
همه اينها به خاطر اين است كه تولي، حب مي آورد. الان ممكن است ما نسبت به كفار بغض داشته باشيم ولي نسبت به مراتبي از ولايت آنها در عالم ناخودآگاه متنفر نيستيم؛ يعني ولايتي كه آنها بر عالم اعمال كرده اند، باعث اين مدل از زندگي (زندگي تكنيكي و ماشيني) شده است و ما از آن متنفر نيستيم بر فرض اگر الان به ما بگويند به آن زندگي ساده قبلي بر گرديد براي همه مشكل خواهد بود؛ اين نشانه تغيير ذايقه در ماست؛ اين اثر توليِ است. البته مؤمن چون ـ اينها بحثهاي عميقتري است ـ به اصل ولايت آنها تولي ندارد، اينها با بلاء و فتنه رفع مي شوند؛ وقتي يك جنگ جهاني اتفاق افتاد و اين تكنولوژي، آن روي خودش را نشان داد و بوسيله آن صدها ميليون انسان را كشتند، انسان مؤمن تسليم مي شود و مي گويد هر چه امام زمان(عج) گفتند؛ اگر فرمودند تكنولوژي باشد، باشد و اگر فرمودند نباشد، نباشد. ولي كفار كه به باطن اين ولايت متولي هستند؛ بعد از آنكه ذايقه آنها تلخي اين تكنولوژي را هم چشيدند معلوم نيست دست بردارند لذا باز هم با ولي خدا درگير مي شوند.
در هر صورت تولي، حبّ و تبري، بغض مي آورد؛ يعني انسان در هر سطحي كه تولي پيدا كند در همان سطح مُحِب مي شود. بنابراين اينكه در روايت داريم: «هل الدين الا الحب و البغض»(3) شايد معنايش اين باشد كه هل الدين الا التّولي و تبرّي؟ تولي منشأ حب ارادي و تبري منشأ بغض ارادي است. اصلاً ولايت و تولي است كه حب مي آورد؛ قبول كردن ولايت الهيه و در سايه اين ولايت، تبري پيدا كردن است كه در انسان بغض نسبت به دشمن ايجاد مي كند و اصلاً دين چيزي جز حب و بغض نيست. لذا شما مي بينيد وقتي همه جا دعوت به ولايت اهل بيت مي شود، در كنارش دعوت به حب نيز مي شود. اين حب و ولايت به يك جا بر مي گردند؛ پذيرش ولايت، منشأ حب است؛ يعني وقتي انسان ولايت الهيه را بپذيرد، حب خدا در دل او مي آيد و به ميزاني كه زيربار ولايت الهيه نمي رود، حب خدا در دلش نمي آيد؛ البته او خدا را قبول دارد و قبول دارد كه او خداست، او خالق است، او رازق است اما بغض خدا را هم در دلش دارد. مثل ابليس ـ كه خدا لعنتش كند ـ كينه خدا را در دل خودش دارد؛ لذا شيطان مي گويد تو، مرا اغوا كردي! حالا من هم همه بندگان تو را جهنمي مي كنم! اين نشان مي دهد كه شيطان نسبت به خدا بُعض دارد.
بنابراين تبري، بغض و تولي، حب مي آورد و ايمان هم جز حب و بغض نيست و مابقي مناسك حب و بغض هستند. منتهي چون اين مناسك را عقل ما نمي فهمد، وحي نازل شده تا آداب تولي به ولاية اللّه و ولايت رسول ا... (ص) وتبري از اعداءشان را مشخص و معين كند؛ يعني بيان كند كه آداب روحي، فكري و عملي تولي و تبرّي چيست؟ پس شايد بتوان گفت دين جز اين چيزي ديگري نيست.
بنابراين تا اينجا، اين مطلب بيان شد كه حقيقت دين داري، تولي تام و تبري تام در حوزه «فرد، جامعه و تاريخ» است؛ يعني حضوري كه انسان در تكامل تاريخ پيدا مي كند، بايد در تكامل و گسترش ولايت اولياء خدا در عالم باشد و به اندازه ظرفيت خودش نقش ايفا كند.
در روايت آمده و روايت عجيبي هم هست كه مي فرمايند: وقتي براي نمرود آتش را به پا كردند، چلپاسه آمده بود به آتش فوت مي كرد تا آتش شعله ورتر بشود و قورباغه هم آب مي ريخت! لذا مي بينيم خداي متعال به هر كدام چه داده است! حال آنكه نه ريختن آب قورباغه اثر چنداني دارد و نه فوت كردن چلپاسه؛ فقط هر كدام با اين كار خود، جايگاه خودشان را مشخص مي كنند.
وقتي ولايت الهيه از طريق اوليائش در عالم جاري مي شود، آنهايي كه ولي مطلق هستند و محالّ مشية اللّه مي باشند، ما اين طرف برويم و يا آن طرف، در عالم خيلي چيزي عوض نمي شود ولي فقط با اين كار فقط جاي خود را معين مي كنيم؛ به ميزان وسعي كه داريم و اين قدرت را در كجا و چگونه خرج مي كنيم؛ آيا اين قدرت را در دستگاه خدا خرج مي كنيم؛ يعني آيا به آتش نمرود فوت مي كنيم يا روي آن آب مي ريزيم، منزلت خود را معين كرده ايم.
7- امر به معروف و نهي از منكر در ارتباط با جریان نور و ولایت
امر به معروف به اين معناست كه ما به دنبال گسترش ولايت آنها در عالم باشيم اما اينكه امر به معروف ما در عالم چقدر اثر دارد، يك سخن ديگري است. وقتي سيدالشهداء(ع) «اشهد انك قد امرت بالمعروف» و با عاشورا هم امر به معروف كرده و مي خواهد ولايت الهيه و ولايت رسول ا...(ص) را در عالم جاري نمايند، حالا اگر ما بيائيم در عالم امر به معروف كنيم و خون مان را هم بدهيم، بلا تشبيه مثل همان قورباغه است و خيلي اثر مهم آنچناني در عالم ندارد (عذر مي خواهم). منتهي مهم اين است كه ما سعي كنيم تا زور خود را به حد توان در ترازوي ولايت الهيه قرار دهيم.
هم چنين باطن نهي از منكر، جلوگيري از گسترش ولايت طاغوت است؛ يعني نه فقط خود انسان تحت ولايت طاغوت نرود بلكه سعي كند ناهي آن نيز باشد. در روايت هست كه نهي از منكر، از انكار قلبي شروع مي شود تا زباني و آنگاه موضعگيري عملي؛ در مسأله امر به معروف و نهي از منكر تمام تلاش فرد بر اين است كه نه تنها ولايت طاغوت در عالم جاري نشود بلكه ولايت اولياء الهي در عالم جاري بشود اما چقدر؟ طبيعي است كه به اندازه وسع خودش فرد تلاش مي كند تا اراده اش مجراي ولايت آنها بشود.
لذا در يكي از جلسات عرض شد كه حقيقت جهاد اكبر ما همين است كه مملكت وجودي خود را براي جنود رسول ا...(ص) فتح كنيم تا خود يد رسول الله(ص) بشويم. هم چنين جهاد اصغر ما در بيرون نيز همين است كه ما مانع از جريان و گسترش ولايت طاغوت شويم. البته اگر در جهاد باطني خود فاتح بوديم و مملكت وجودي خود را فتح كرديم، بيرون هم كارما همين خواهد بود؛ يعني در بيرون نيز يد ولي خدا مي شويم و بدنبال گسترش آن ولايت، درگير با ولايت باطل هستيم كه اگر بر عكس شد خداي ناكرده انسان با ولايت رسول ا...(ص) درگير مي شود. زشتي گناه نيز به همين است كه آدم با گناه خودش ناخودآگاه دستگاه ابليس را در عالم تقويت مي كند؛ گناه مثل فوت كردن به آتش نمرود است منتهي در ظرف خودش؛ يعني گناه درجاتي دارد؛ يك كسي ممكن است يك كيلومتر دورتر نشسته و باد بزني را دست گرفته و باد مي زند اما يك كسي هم مستقيما به آتش باد مي زدند؛ هرچند غرض هر دو، شعله ورتر كردن آتش ابليس است ولي درجاتش فرق مي كند.
در هر حال زشتي گناه كه اينقدر سنگين است بدين جهت است كه باطن گناه خروج از ولايت الهيه و كمك كردن به گسترش ولايت ابليس است. مثلاً در يك شبكه مافيايي مواد مخدر ابتداء افراد، كارگر و كارگزار آنها مي شود آنگاه ديگران را هم تحت ولايت آنها مي برند؛ يعني فقط خودشان اسير نمي شوند بلكه ديگران را نيز گرفتار آن دستگاه مي كنند. بنابراين جريان گناه يعني تحت ولايت ابليس رفتن و ولايت او را در خود جاري كردن.
اما جريان امر به معروف و نهي از منكر هم چيزي جز اين نيست. هيچ معروفي نيست مگر ولايت الهيه؛ معروف، ولايت علي بن ابيطالب(ع) و منكر هم ولايت اعداء حضرت است.(4) روح نهي از منكر، نهي از خود ابليس و دستگاه ابليس است؛ يعني اينكه نگذاريم اراده آنها درعالم نافذ گردد؛ چون ابليس و جنودش دنبال گسترش و نفوذ اراده خودشان هم در اراده هاي انساني و هم در طبيعت هستند؛ يعني جنود دستگاه ابليس مي خواهند هم در انسانها كه فاعل متصرفند و هم در طبيعت كه فاعل تبعي و مسخراند، اراده خودشان را نفوذ دهند؛ به تعبير ديگر مي خواهند ابتدا اراده خودشان را در اراده هاي انساني نفوذ بدهند و براي خودشان لشكري از اراده درست كنند آنگاه با لشكر اراده كار خودشان را در عالم جلو ببرند؛ اما شما مانع نفوذ اراده آنها در اراده هاي انساني و از آنجابه طبيعت مي شويد و نمي گذاريد تمدن درست كنند و نمي گذاريد حشم و خدم درست كنند. امر به معروف هم يعني اينكه اول كاري كنيد كه اراده خدا در اراده هاي انساني حضور پيدا كند آنگاه از آنجا وارد طبيعت شده و همه را در مسير بندگي و عبوديت خداي متعال شكل بدهد؛ يعني انسان براي جريان و توسعه اراده الهي در اراده هاي خودش و بعد اراده هاي انسانهاي ديگر مجرا بشود. اين مرحله هم بعد از جهاد باطني قرار دارد. انسان اگر در باطن خودش مسخر اولياء الهي نشد و اراده خودش را مسخر نكرد، آنگاه در بيرون هم نمي تواند براي گسترش اراده الهي كاري بكند.
8- آداب و مناسك تولي و تبري در مراحل مختلف تاريخ
اگر خداي متعال توفيق داد، دو بحث ديگر را بايست خدمت شما تقديم كنيم: يك بحث اين است كه آداب اين تولي و تبري چيست؟ بحثي كه تا اينجا بيان شد بحث «كتاب التوحيد» و «كتاب الحجه» كافي بود كه به نحو اجمال بعضي از قسمتهاي آن اشاره شد. از اين قسمت به بعد وارد بحث «كتاب الايمان و الكفر» مي شويم؛ يعني مؤمن به اين ولايت كيست و كافر به اين ولايت كيست؟ «كتاب الايمان و الكفر» در واقع كتاب آداب تولي به ولاية اللّه و آداب كفر (خروج از ولايت) است؛ يعني اگر ما بخواهيم پايه اخلاق را در كتاب التوحيد و كتاب الحجه بنا بگذاريم، قدم بعد كتاب الايمان و الكفر مي شود.
كتاب الايمان و الكفر، پايه هاي تولي و تبري و آداب آنها را بيان مي دارد و شكل تاريخي آنرا نيز توضيح مي دهد. مي گويد: آدمهايي از عالم ذر، سنگ بنا را غلط گذاشته اند، طبيعي است كه اين باعث شده يك مقداري، اراده هاشان غلط بكار رفته و نتايج آنرا هم در اين دنيا مي بينند. البته تا زماني كه در اين دنيا هستند مي توانند توبه كنند و از خدا بخواهند لغزشهايش را نيز اصلاح كنند. بعد مي فرمايند ايمان چيست؛ لوازم ايمان كدامند؛ آثار ايمان چيست؛ مؤمن كيست؛ يعني آداب تولي به ولايت چيست؛ ظهورش چيست؛ يعني ابتدا مفهوم ايمان روشن مي شود كه همان تولي و تبري است و حالا بيان مي دارد كه آدابش چيست؟ در كتاب ايمان و كفر آمده كه كفر يعني كفر به ولايت الهيه و ايمان يعني ايمان به ولايت الهيه. لذا مؤمن در اين روايات به شيعه تفسير مي شود. اين معنايش اين است كه غرض از ايمان، همان ايمان به ولايت الهيه است كه آدابش در كتاب «الايمان و الكفر» بيان شده و بحثهاي بسيار مهمي نيز در اين زمينه آمده است.
در اين كتاب بيان مي دارد كه اصلاً ايمان و كفر از كجا شروع شده است؟ آيا شروع ايمان از سن 15 سالگي است يا مراتبي از تكليف انسان در اين دنيا و بعد از سن بلوغ اتفاق مي افتد؟ يا اينكه مراتبي از ابتلائات انساني در اين دنيا اتفاق مي افتد. كه در اين ابتلاء و امتحان است كه انسان يا ولايت الهيه را قبول مي كند يا ولايت كفر را؛ يعني در ابتلاء است كه همه چيز معلوم مي شود و اصلاً روح امتحانها براي اين است كه تا مشخص شود ما ولايت را قبول مي كنيم يا خير؛ همه ميثاقهاي عالم ذر هم همين است.
حال اين ايمان از كجا شروع شده و در دنيا چگونه ادامه پيدا مي كند؟ اگر انسان يك جايي لغزش پيدا كرد، راه تدارك لغزش و جبران و بازگشت به ولايت الهيه چيست؟ همه مباحث بعدي به اين مطلب بر مي گردد و بايست با اين نگاه، بحث پي گيري شود، به تعبير ديگر هرگز نمي توان در عرض ولايت خدا چيزي فرض كرد و اصولاً در عرض موحد شدن هيچ چيزي وجود ندارد. بنابراين همه «كتاب الايمان و الكفر» آداب توحيد و آداب تولي و تبري نسبت به ولايت الهيه و ولايت طاغوت است.
به نظر مي رسد نسبت به مباحث قبلي به اندازه اي كه عرض شد كافي است منتهي بايست در كنارش حداقل ابتداء يك دور «كتاب الحجه» كافي به دقت ملاحظه شود و آنگاه يك دور تفسير قرآن به روايات اهل بيت عليهم السلام مورد بررسي و دقت قرار گيرد. اين بحث دامنه و گستره زيادي دارد و نكات فراواني نسبت به آن مطرح مي باشد كه بايد نسبت به تك تك روايات تأمل و دقت بشود و بايست توجه نمود كه همه روايات هم با يكديگر مرتبط اند و اگر به خوبي دقت كنيم همه شان در واقع يك حقيقت را بيان مي كنند و اصلاً در آنها تهافت و تناقض و اختلافي وجود ندارد بلكه يك حقيقت به جلوه هاي مختلفي بيان شده است؛ يعني بوسيله روايات ابعاد يك حقيقت توضيح داده مي شود و همه روايات، اوصاف و آثار يك حقيقت را بيان مي دارند و بسط ميدهند.
9- بلاء اولياء الهي و نقش آن در جريان و گسترش ولايت الهيه در فرد، جامعه و تاريخ
يك بحث ديگري كه بايد به آن پرداخته شود اين است كه اصلاً ما از طريق فتنه ها و امتحانها و ابتلائات است كه به تولي و تبري مي رسيم. آنگاه يك ابتلائاتي اولياء خدا دارند كه در ظرفيت خودشان با ولايت الهيه معصومانه برخورد كردند؛ يعني هرگز پاي شان را از حوزه ولايت الهيه بيرون نگذاشته اند كه عصمت مطلقه اش از آنِ چهارده معصوم(ع) مي باشد. آن درجه از عصمت در تولي به ولايت الهيه موجب شده كه خداي متعال ولايت آنها را بر همه عالم جاري كند؛ فلذا همه عوالم بايد تحت ولايت آنها قرار گيرند و به ميزاني كه تحت آن ولايت قرار مي گيرند، قرب پيدا مي كنند. انبياء اولوالعزم به همين ملاك اولوالعزم مي شوند و در جلسات گذشته روايات مربوط به آن بيان شد كه جناب ابراهيم خليل(ع) اگر بعد از خُلت و نبوت به مقام امامت مي رسد، بخاطر اين است كه نسبت به ولايت ائمه(ع) ميثاق تام داده است. «اتمهنّ»(5) يعني اتمام در پذيرش ولايت الهيه يعني ولايت اهل بيت عليهم السلام داشته است؛ «از رهگذر خاك سر كوي شما بود هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد». نبي مكرم اسلام و اهل بيت ايشان (صلوة اللّه عليهم اجمعين) ميثاق اول را دادند و پاي آن ميثاق هم كاملاً ايستادند؛ اينگونه نيست كه آنها همينطوري نزد خداي متعال به اين مقام رسيده باشند؛ خير، بلكه سنگين ترين ابتلائات و سنگين ترين ميثاقها در باب ولايت الهيه را آنها دادند و چون هم ميثاق بالاترين امتحانات را دادند و هم در عمل موفق شدند و واقعا در حد عصمت عمل كردند لذا به آن مقام رسيدند؛ يعني عاشورا وفاي به خداي متعال در حد عصمت است كه سنگين ترين امتحانهاي خداي متعال است. رسول گرامي اسلام(ص) هم اعظم ميثاقها را به خدا داده و هم در عالم پاي اين ميثاق ايستاده اند. لذا مي فرمايند: «ما اوذي نبيٌ مثل ما اوذيت»(6) پاي ميثاق توحيد ايستاده و لذا خداي متعال ولايت او را بر همه عالم جاري كرده است؛ چون او ولايت الهيه را به نحو مطلق قبول كرده است آنهم نه در ظرف ما بلكه در ظرف وجودي خودش؛ يعني در آن ظرف از اختيار و اراده كه وقتي عالم را به او مي سپارد، ولي كل عالم مي شود و در آن ظرف از اراده كه مي تواند محور كل عالم بشود و در تولي به ولاية اللّه هم عصمت دارد. عصمت يعني پذيرش صددرصد و معصومانه ولايت الهيه در همه وجود خودش.
پيش از اين عرض شد كه لشكر اراده ما محدود است؛ يعني چشم، گوش، زبان، قلب و... داريم. امّا وقتي شما فرمانده يك لشكر مي شويد اراده شما گسترش پيدا مي كند و ديگر هزاران اراده تحت اراده شما قرار دارد و اراده شما در همه اينها جاري است مثل يك شبكه برق رساني كه وقتي به ده هزار شهر وصل بشود، انرژي برق در ده هزار شهر جاري مي شود.
اراده وجود مقدس رسول ا...(ص) محور تكامل همه عوالم است؛ بندگي او محور تكامل كل عالم است؛ همه اراده ها سرانجام به وسيله او هدايت مي شوند. كسي كه اينقدر اراده اش در عالم گسترش دارد، مي تواند همه اراده ها را دربست به خداي متعال تسليم كند بگونه اي كه تولي اش صد درصد به ولايت الهيه باشد و تصرفاتش هم صد در صد الهي باشد؛ محلّ مشية اللّه و امين اللّه بشود؛ آنقدر در تولي و محبت الهي تام باشد كه حبيب اللّه بشود؛ مجراي اراده و محبت خدا در همه عالم شود؛ شايد معناي حبيب اللّه اين باشد؛ يعني محبت الهي به اوست كه همه عالم را در برگرفته است؛ به تعبير ديگر مجراي محبت خدا نسبت به همه عوالم است؛ او، حبيب است؛ او، محبوب خداست؛ محبت خدا به اوست كه همه عالم را دارد سيراب مي كند. يك چنين تولي، تولي تام و با درجه بالايي از ولايت پذيري در آنها بوده كه باعث شده تا بتوانند عالم را به طرف خداي متعال هدايت كنند.
حال يك بحث مهم اين است كه آيا ما مي توانيم با ابتلائات آنها و با بلائي كه آنها در راه خدا كشيده اند و با ميثاقي كه آنها در ولايت داده اند و با تحملي كه آنها در ولايت الهيه داشته اند، با آن ظرفيت به طرف خدا حركت كنيم يا خير؟ يعني آنها در جاذبه رحمت الهي هستند و با سرعت پرستش خودشان به طرف خدا دارند مي روند. حال آيا ما هم مي توانيم سوار بر سفينه آنها بشويم؟ فرض كنيد يك كشتي غول پيكري با سرعت بالايي در اقيانوس حركت مي كند، ما هم بر فرض با يك بلم كوچك يك نفري در حال حركت هستيم، آيا مي توانيم با اين بلم به آن طرف اقيانوس برويم با وجود اينكه موج هست، گرداب هست، شب تاريك هست، و... يا با آن كشتي برويم؟ آيا واقعا مي شود با آن كشتي رفت يا خير؟ به نظر مي رسد مباحث قبلي مسأله را روشن كرده است ولي حالا براي توضيح بيشتر بحث را ادامه مي دهيم.
بنابراين بحث اصلي اين است كه آيا مي شود به آن عبادت مخصوصي كه وجود مقدس رسول ا...(ص) داشته ما هم با آن عبادت و با آن ميثاق پذيري و با آن تحملي كه ايشان در پذيرش ولايت الهيه داشته به طرف خدا حركت كنيم؟ البته بايست توجه داشت كه تحمل ولايت الهيه بسيار مشكل است و واقعا چگونه مي شود ولايت الهيه را تحمل كرد، اين كار آساني نيست؛ امّا چهارده معصوم(ع) تحمل ولايت را در آن مرتبه داشته اند. عبوديت آنها يعني همين. حال آيا با ظرفيت عبوديت آنها مي شود حركت كرد؟ مثالهايش را خداي متعال در عالم دنيا گذاشته است. اگر انسان در ميدان جاذبه منظومه شمسي قرار گرفت با سرعت منظومه شمسي در عالم حركت مي كند. چراكه در ميدان جاذبه آن قرار گرفته است. آيا مي شود در ميدان جاذبه آنها قرار گرفت و با سرعت عبادت آنها حركت كرد؟ آيا مي شود با ابتلائات آنها و با ميثاق آنها وبا عبوديت آنها و با بندگي كه آنها در ابتلائات الهي كرده اند به طرف خدا حركت كرد يا خير؟ يعني آيا مي شود از اين مركب برخوردار شد كه راه انسان به سرعت طي شود؟ آيا راه ميان بري وجود دارد يا خير؟ به نظر من اين بحث بسيار مهمي است كه در كنار همه مباحث قبلي خودش يك بحث كليدي است. عنوان اين بحث «سلوك با بلاء اولياء خدا» است؛ يعني آيا انسان مي تواند با بندگي امام حسين(ع) در عاشورا به طرف خدا حركت كند؟ که البته ایم بحث خود کجالی جداگانه دارد.
پی نوشت ها:
(1) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 58
(2) كافي، ج 2، ص 18
(3) تفسير فرات كوفي، ص 430 از امام باقر(ع)
(4) روي الشيخ المفيد قدس اللّه روحه باسناده الي محمدبن السائب الكلبي قال لما قدم الصادق(ع) العراق نزل الحيره فدخل عليه ابوحنيفه و سأله عن مسائل و كان مما سأله ان قال له جُعلت فداك ما الامر بالمعروف؟ فقال(ع): المعروف يا ابا حنيفه المعروف في اهل السّماء المعروف في اهل الارض و ذاك اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب(ع). قال جُعلت فداك فما المنكَر؟ قال(ع): اللّذان ظلماه حقّه وابتزّا امره و حملا الناس علي كتفه. قال الا ما هوه ان تري الرجل علي معاصي الله فتنهاه عنها؟ فقال ابو عبدالله(ع) ليس ذاك بامر بمعروف و لانهي عن منكر... (بحار ـ ج 24 ـ ص 58 ـ روايت 34 ـ باب 39)
(5) «اذابتلي ابراهيم ربه بكلماة فاتمهنّ قال اني جاعلك للنّاس اماما...»(بقره / 124)
الدقاق عن حمزة العلوي عن الفزاري عن محمدبن الحسين الزيات عن الازدي عن الصادق جعفربن محمد(ع) قال سألته عن قول اللّه عز و جل «واذابتلي ابراهيم ربه بكلمات» ما هذه الكلمات؟ قال: هي الكلمات التي تلقاها آدم من ربه فتاب عليه و هو انه قال يا رب اسألك بحق محمد و علي و فاطمه و الحسن والحسين الا تبت علي فتاب الله عليه انه هو التواب الرحيم فقلت له يا ابن رسول الله فما يعني عز و جل بقوله «اتمهن»؟ قال(ع): يعني اتمهن الي االقائم(عج) اثنا عشر اماما تسعه من ولد حسين(ع). (بحار ـ ج 11 ـ ص 177 ـ روايت 24 ـ باب 3)
(6) بحار ـ ج 39 ـ روايت 15