بحثی در جمع موسسه صابره / نظام تعلیم و تربیت اسلامی و گستره آن در ساحت های مختلف
متن زیر سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در جمع موسسه صابره تهران به تاریخ 29 خردادماه سال 93 مطرح شده است. در این بحث ایشان در ابتدا به تاثر تعلیم و تربیت کشور از فرهنگ غرب و کیفیت آن می پردازد. سپس برای دستیابی به تربیت مطلوب اسلامی انواع رویکردهای مطرح و مهم را در این زمینه تشریح میکند. ایشان در ادامه گستره بحث و سطوح مختلف را توضیح میدهد، آن گاه به مکتب تربیتی اسلامی و دینی توجه کرده، تفاوت رویکرد مطلوب، برتریها و ویژگیهای مکتب تربیتی اسلامی را تبیین میکند. به اعتقاد ایشان هنگامی که با روش اجتهادی و استنباطی به منابع دین رجوع کنیم نظامی جامع و رو به پیشرفت برای تعلیم و تربیت به دست میآوریم که در آن، بر اساس مکتب تربیتی اسلام میتوان به علوم دینی تربیتی و برنامهریزی عینی دست یافت.
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و اللعنة علي اعدائهم اجمعين. اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً. اگر در این فرصت مقدور باشد یک جمع بندی کلی از وضعیت علوم تربیتی اسلامی در وضعیت اجتماعی خودمان داشته باشیم و بشود یک مسیری را برای آینده تصویر بکنیم که هم دورنمای حرکت روشن بشود و هم امکان یک هم افزایی بین مجموعه فعالیتهای متنوع و ارزشمندی که در این حوزه در جامعه ما وجود دارد و حاصل دغدغه مندیهای نسبت به مباحث تربیتی اسلام هست به انجام برسد.
نکته اول: ضرورت شناخت وضعیت فعلی تعلیم و تربیت
این مسئله از نظر بنده احتیاج به بحث در این محفل ندارد که ما وضعیت کنونی تعلیم و تربیت را در جامعه اسلامی خودمان به لحاظ پیشینه اش و تأثیر جریانات اجتماعی باید مطالعه کنیم که گمان می کنم این کار انجام شده در این مجموعه اتفاق افتاده است، ولی تلقی حقیر این است که باز هم نیاز داریم که نقش جریان های اجتماعی را در واقعیت عینی وضعیت تعلیم و تربیت در کشور خودمان پی گیری کنیم به خصوص در دو سده اخیر که تعامل بین دنیای غرب - مقصودم غرب فرهنگیست - با دنیای اسلام و کشور ما وارد یک عرصه جدیدی شده و فرهنگ غرب و به تعبیر دیگر هژمونی این فرهنگ، دنیای اسلام و به تعبیر دقیقتر دنیای مسلمانان را تحت تأثیر قرار داده و همه نظامات اجتماعی ما، از جمله نظام تعلیم و تربیتمان دچار تحولی جدی شده و به شدت تحت تأثیر فرهنگ جهانیست. این یک نکته که به نظر من باید تعقیب بشود. در این زمینه متون علمی خوبی تهیه و تدوین شده است ولی باز هم نیاز به کارهای جدی تر وجود دارد و مهمتر از آن نیاز به فرهنگ سازی و گفتمان سازی در این زمینه و اطلاع رسانی وسیع است. یعنی کسانی که در دنیای اسلام و در کشور خودمان از آغاز زندگی تا پایان تحت تأثیر جریان های تعلیم و تربیت غربی هستند از ماهیت این جریان واقعا بی خبرند و واقعیتی را که از متن زندگی آنها می گذرد نمی دانند. بنابراین مرحله اول این است که برای وضعیت شناسی تعلیم و تربیت در کشور ما باید کاری انجام بگیرد. گرچه باید در این زمینه هم یک طراحی علمی بشود تا با یک برنامه ریزی عالمانه وضعیت موجود را شناخت و از این وضعیت به سمت مطلوب حرکت بکنیم و این مطلب نیاز به کارهای جدی تری هم دارد. چون کارهایی که در این زمینه انجام گرفته بعضی در حوزه کلیات است و بعضی ژورنالیستی است و البته بعضیهایش هم کارهای واقعا علمی به مفهوم روشی است. این نکته اول در عرائضم.
نکته دوم: تاثیر فرهنگ غرب بر تعلیم و تربیت
نکته دوم این است که گرچه سابقه تاریخی خود ما و فرهنگ اسلام هم بی تردید در فضای تعلیم و تربیت کشور ما وجود دارد، غیر از واقعیت عینی جریان تعلیم و تربیت در کشور ما که به شدت تحت تأثیر فرهنگ غرب است، تعلیم و تربیت رسمی در کشور نیز به شدت تحت تأثیر فرهنگ غرب هست. در سایر حوزه ها هم همینطور است مثلا گرچه در حوزه اقتصاد ملی ما حتما فرهنگ اسلام حضور دارد و فرهنگ سنتی ایران هم به نسبتی حضور دارد ولی ما در اقتصاد رسمی به شدت تحت تأثیر دانش ها و الگوهای اقتصادی غربی هستیم. در حوزه نهادهای سیاسی هم همینطور است. در تعلیم و تربیت هم از این قاعده که به شدت تعلیم و تربیت رسمی ما تحت تأثیر فرهنگ غرب است مستثنا نیستیم. البته عوامل تعلیم و تربیت اسلامی هم حتما حضور دارند و نقش های جدی ایفا می کنند به ویژه بعد از انقلاب اسلامی، مطالعه حقیقتا عالمانه و کارشناسانه در این زمینه و تفسیر و تعیین عوامل و سهم تأثیر هر یک و یک جمع بندی علمی از وضعیت موجود اولین کاری است که باید اتفاق بیافتد و امیدواریم که این موسسه و موسسات علمی دیگری که مشغول به پژوهش هستند این کار را به خوبی انجام بدهند.
اما مسئله دومی که در وضعیت موجود قابل تأمل است، وضعیت علوم تربیتی در کشور ماست، بخشی از علوم تربیتی در دانشگاه هاست. می توانیم علوم تربیتی را در دانشگاه ها به سه بخش تقسیم کنیم.
بخش اول علوم فنی و تجربی یا به تعبیر دیگر گرایش های کاربردی در حوزه علوم تربیتی مثل روان شناسی تربیتی مثل تکنولوژی آموزشی یا مدیریت آموزشی و امثال اینها که گرایش هایی هستند که در علوم دانشگاهی ما تا مقطع دکتری هم وجود دارد این یک بخش از گرایش های نسبت به علوم تربیتی است که در کشور ما هست. در این بخش به شدت وضعیت ما وضعیت ترجمه ایست، یعنی کاملا علوم و متونی که در این زمینه تدریس می شود ترجمه ای هستند و بدون تحلیل و بررسی مبانی و نتایج این علوم تجربی، مورد تعلیم و تعلم قرار می گیرند. این یک بخش از گرایش هایی است که در حوزه علوم تربیتی در کشور ما وجود دارد.
بخش دوم گرایش های راهبردی مثل سیاست گذاری فرهنگی یا حتی فرض کنید مدیریت اموزش عالی است که در این حوزه ها ما ظاهرا گرایش در سطح دکتری نداریم، بعید می دانم جدیدا هم تأسیس شده باشد تا آنجایی که من اطلاع دارم گرایش هایی که ناظر به مطالعات راهبردی در حوزه علوم تربیتی باشند در کشور ما وجود ندارد.
بخش سوم، بخش مطالعات مبنایی و گرایش های مبانی در حوزه علوم تربیتی است مثل فلسفه تعلیم و تربیت. این رشتهها در کشور ما هست و در مقطع دکتری هم داریم. شاید در چندین دانشگاه مهم مان این رشتهها تدریس شود.
ولی معمولا آنچه در این حوزه ها موضوع تعلیم و تربیت است که براساس آنها خبرگی و کارشناسی پیدا می شود و بعد همین کارشناسان هستند که با تخصص هایی که به دست آوردهاند برای حوزه تعلیم و تربیت تصمیم سازی می کنند و معمولا تحت تأثیر فرهنگ غرب هستند. در این حوزه ها مطلب جدی ای وجود ندارد که تدریس بشود. پس تقریبا وضعیت علوم رسمی تعلیم و تربیت در کشور ما این چنین است. در علوم راهبردی تقریبا خلاء جدی دارند حتی ترجمه هایش و گرایش های مبنایی و کاربردی هم بیشتر تحت تأثیر فرهنگ غرب است به ویژه گرایش های تجربی و فنی که تقریبا صد در صد ترجمه ایست و ما چیز جدی ای در این زمینه نداریم.
این طرف باقی می ماند یک دغدغه مندی هایی که نسبت به علوم تربیتی اسلامی وجود داشته به خصوص در سه دهه بعد از انقلاب اسلامی و منتهی به یک نتایج خوبی شدهاست، هم موسساتی تأسیس شدند، هم به حق نیروهای انسانی خوبی در این زمینه تربیت شدند مفاهیم خوبی به دست آمدند که نیاز به هم افزایی و برنامه ریزی برای ادامه راه دارند، عمده مطالبی که در این زمینه تولید شده و رویکردهایی که در این زمینه وجود داشته شاید بشود سه تا رویکرد دانست.
بررسی سه رویکرد عمده در روش تعلیم و تربیت / رویکرد فلسفی
یکی رویکرد فلسفی است که بیشتر دنبال فلسفه تعلیم و تربیت به عنوان یک فلسفه مضاف به موضوع تعلیم و تربیت است. گاهی هم می شود از آن به فلسفه علوم تربیتی تعبیر کرد، فلسفه مضاف به علم یا فلسفه مضاف به واقعیت های عینی تعلیم و تربیت، خب در این گرایش تلقی این بوده است که ما برای این که تعلیم و تربیت را به یک سامان مطلوب و اسلامی برسانیم نیازمند هستیم به این که بنیان های فلسفی تعلیم و تربیت را مبتنی بر فلسفه مادر اسلامی و فلسفه اسلامی تولید بکنیم و یا لااقل به جمع بندی فلسفه تربیت برسیم. البته می دانید فلسفه علوم تربیتی سابقه طولانی ای ندارد. در این زمینه هم کارهایی که انجا گرفته یک قسمت عمده اش رویکرد تحلیلی و جمع بندی نسبت به فلسفه های اسلامی ماست مثل فلسفه سینوی و صدرایی و یا مثلا اشراق، و یا این که ما میبینیم در متن این متون فلسفی ما وآموزه های فلسفی ما چه مبانی فلسفی ای نسبت به تعلیم و تربیت وجود دارد. گاهی هم از مبانی تعلیم و تربیت فلسفی فراتر رفته اند و سایر دانش هایی که در گذشته ما وجود داشته را مورد مطالعه و تحلیل قرار داده اند و سعی کرده اند به یک جمع بندی ای در پیشینه مبانی علوم تربیتی در دنیای اسلام برسند. این یک رویکرد هست.
رویکرد فقهی
رویکرد دومی که در حوزه علوم تربیتی یا دانش های مربوط به حوزه تعلیم و تربیت وجود دارد رویکرد فقهی است. این هم یک سابقه تاریخی داشته و تحقیق فقهی در این زمینه به شکل خاص کنونی خودش، که به درد شرایط کنونی ما بخورد فی الجمله در بعضی از پژوهش گاه ها و موسسات آغاز شدهاست.
نمیخواهم بگویم این رویکرد، رویکرد مطلوب است، رویکردی است که در تحقیقات فقهی وجود دارد. قصدم این است بگویم رویکرد فقهی ای که در حوزه علوم تربیتی یا مبانی علوم تربیتی از نظر اسلام داریم رویکردی است که بیشتر افعالی را که در حوزه تعلیم و تربیت اتفاق میافتد با رویکرد فقهی موضوع بحث قرار میدهند تا حکم تکلیفی آن را به دست بیاورند، اعم از افعالی که مربوط به مربی، متربی و حتی افعال مدیریتی و سامان دهی نسبت به فضای تربیتی است. بر این اساس که معتقدند هر فعلی حکمی دارد دنبال این هستند که احکام افعال تعلیمی و تربیتی را به روش اجتهادی استنباط بکنند ، بخشی از آنها در متون فقهی و اخلاقی گذشته ما بوده بخشی از آنها هم در متون فقهی و اخلاقی ما نیست که ما موضوعاتش را باید به دست بیاوریم و بعد احکام فقهی آنها را استنباط کنیم.
ممکن است بگویید دست یابی به موضوعات جدید هم عمدتا از طریق علوم مدرن یا علوم جدید طراحی می شوند مثل این که در حوزه اقتصاد، بخشی از موضوعات اقتصادی که فقه به آنها پاسخ می دهد در گذشته وجود داشته اند بخشی از موضوعات اقتصادی هم هستند که در سبک زندگی مدرن ایجاد شدند ما باید آن موضوعات را به فقه عرضه کنیم و پاسخ فقهی با روش اجتهادی صحیح را نسبت به آن موضوعات استنباط بکنیم. مثلا فرض بکنید موضوعی مثل بانکداری مدرن یا فرض بکنید تأمین اجتماعی به شکل جدیدش اینها موضوعاتی هستند که سابقه تاریخی نداشتند ما باید اینها را به فقه الاقتصاد عرضه کنیم و پاسخ اجتهادی آنها را از همان منابع و با همان روش های اجتهادی به دست بیاوریم.
بنابراین رویکردی که الان در حوزه فقه تربیتی هست یک بخش عمده اش این است یعنی می گویند بالاخره ما یک سلسله افعالی را در حوزه تعلیم و تربیت داریم، اعم از افعال ظاهری و افعال باطنی مثل فعل ذهنی و روحی، این افعال دارای احکام عملی هستند که فقه باید پاسخ بدهد. این افعال در حوزه تعلیم و تربیت چه نسبت به متعلم چه نسبت به معلم چه نسبت به متربی و مربی یا حتی مدیریت تربیتی یک سلسله افعال اند و ما باید این افعال را به فقه عرضه بکنیم و بعد فقه با روش اجتهادی خودش از منابع خودش احکام این افعال را استنباط بکند. این می شود فقه تربیتی.
البته عنایت دارید این فقه تربیتی بیشتر ناظر به فقه موضوعات هم هست یعنی دنبال ارتقاء سطح فقه به فقه نظامات و فقه توسعه نیست یعنی تکامل نظامات اجتماعی، یعنی فعلا دنبال این که فقه تکامل نظامات تربیتی را از دین استنباط بکند نیست، البته توجه دارند که می شود از تحلیل نظام های فقهی به یک نظام واره ای هم رسید که آن دیگر کار تحلیلی و درجه دو نسبت به احکام فقهی است که ایده اصلیش را یک مقدار هم مرحوم شهید صدر در حوزه نظامات اقتصادی دادند. بنابراین این هم یک گرایشی است که وجود دارد.
یک گرایش در حوزه مبانی تعلیم و تربیت اسلامی است که عمدتا گرایشی فلسفی است یعنی می خواهند با رویکرد فلسفی مبانی تعلیم و تربیت اسلامی را به دست بیاورند به تعبیر دیگر فلسفه تعلیم و تربیت را می خواهند از مجموعه متون و دست آوردهای فلسفی گذشته مبانی راتولید یا اکتشاف بکنند و آن را پایه ای برای تولید علوم تربیتی قرار بدهند. بعضی ها هم با رویکرد فقهی مسئله را دنبال می کنند و فقه را هم عمدتا فقه احکام تکلیفی می دانند یعنی همان فقهی که احکام خمسه را برای افعال بیان می کند. منتها بعضی از افعالی که موضوع بحث در فقه تربیت و تعلیم قرار میگیرد افعالی است که پیشینه تاریخی داشته، حکمشان مورد بحث قرار گرفته است یک سلسله افعال تربیتی جدید هم ممکن است پیدا بشوند که این افعال موضوع حکم فقهی باید قرار بگیرند و به روش فقهی باید استنباط بشوند بنابراین تعاملی که علوم جدید با فقه می توانند بکنند این است که علوم تربیتی می تواند موضوعات جدیدی را پیش روی فقه قرار بدهد و بعد فقه به آنها پاسخ بدهد، مثل عدالت تربیتی یا مسائل اقتصادیی که در حوزه تربیت هست و امثال اینها، این هم رویکرد فقهی.
رویکرد تبویبی و تدوینی
یک رویکرد دیگری هم وجود دارد و در این زمینه هم متونی ما داریم. این روی رویکرد بیشتر تدوینی و تبویبی است. یعنی رویکردشان این است که به روایات مراجعه کرده، آن ها را تدوین و تبویب کردند بدون این که بتوانند سطوح پژوهش هایی که در حوزه معارف دینی باید اتفاق بیافتد و ارتباط بین این سطوح را و آن نظام واره ای که باید به دست بیاید مورد دقت قرار بدهند. احساس من این است شاید بتوان مجموعه تلاش هایی را که اتفاق افتاده در این زمینه جمع بندی کرد. پس در حوزه، یک رویکرد فقهی است، یک رویکرد مبانی است، رویکرد به مبانی هم گاهی با روش فلسفی و گاهی با روش تبویب و تنظیم متون و معارف دینی است که رویکرد جدی و عمیق نیست.
تبیین نظام تعلیم و تربیت عینی و لایههای سه گانه آن
حال ما برای رسیدن به نظام تربیتی اسلام چه الزاماتی داریم؟ و با چه روش هایی می شود این کار را انجام داد؟ شاید به عنوان یک رویکرد یا یک نگاه بشود این را هم عرضه کرد که ما یک نظام تعلیم و تربیت عینی داریم که در عینیت جامعه وجود دارد و یا بعدا وجود پیدا خواهد کرد. نظام تعلیم و تربیت عینی خارجی، که با برنامه ریزی محقق می شود که شاید بتوان گفت که حاصل تصمیم گیری ها نسبت به حوزه های مختلف تعلیم و تربیت بر اساس قوانین جاری کشور است که منتهی به سطوح مختلف برنامه ریزی تعلیم و تربیت می شود.
لایه اول، اسناد و قوانین
مثلا فرض کنید برای آموزش و پرورش سندی تهیه می شود این سند ناظر به واقعیت عینی تعلیم و تربیت است که خود مبتنی بر یک سلسله اسناد بالا دستی است که شیوه بعضی از آنها خود واقعا از شیوه های مدرن است مثل تعیین مأموریت و بعد چشم انداز و مراحل بعدی تا برسیم مثلا به یک سیاست های برنامهای، سامان دهی و کارهایی که اتفاق می افتد که یک روال معمولی هم در دنیا دارند. پس بالاخره ما یک نظام تعلیم و تربیت عینی داریم. مثل نظام اقتصاد عینی، در خارج بالاخره یک سلسله تصمیم هایی نسبت به حوزه اقتصاد گرفته می شود مبتنی بر قوانین جاری که جریان تولید، توزیع و مصرف اقتصادی را بالاخره سامان می دهد.
لایه دوم، علوم مرتبط به مسائل تربیتی
لایه دومی که ما نیاز داریم علوم است، این تصمیمگیریها، بسیار پیچیده است که نیاز به دانشهای پشتیبان دارد. ممکن است در گذشته این تصمیم گیری ها ساده اتفاق میافتاد. مثلا در حوزه اقتصاد حتی تصمیمگیری های کلان هم به شکل سادهای اتفاق می افتادند. ولی پیچیدهگیهایی که پیدا کردهاند طبیعتا نیازمند دانشهای پشتیبان هستند. یعنی ما نمیتوانیم مثلا از علوم تجربی تربیتی یا علوم نظری تربیتی، مستغنی باشیم. ما حتما دانش های پشتیبان برای حوزه تعلیم و تربیت و سامان دهی نظام تعلیم و تربیت عینی داریم تا براساس آن دانش های پشتیبان، تصمیم سازیها و تصمیم گیریها اتفاق بیافتد. الان هم همین طوری است، تصمیم سازیها و تصمیمگیریهایی که در حوزه تعلیم و تربیت در عینیت جامعه اتفاق میافتد مبتنی بر قوانین و دانشهایی است که آن را پشتیبانی می کنند.
لایه سوم، مکتب تربیتی
آنچه من از مکتب تربیتی قصد میکنم مجموعه آموزههایی است که در حوزه دین نسبت به تعلیم و تربیت وجود دارد، اعم از آموزههایی توصیفی، ارزشی یا تکلیفی. بنابراین نظام عینی تعلیم و تربیت حاصل یک سلسله تصمیمگیریهایی است براساس یک سلسله قوانین و دانشهایی که داریم. آن دانشها که در شناخت وضعیت موجود، پیش بینی، کنترل و هدایت به کار گرفته میشوند در واقع معادلههایی هستند که غیر از شناخت وضعیت موجود و وضعیت مطلوب، کنترل و هدایت تغییرات وضعیت از موجود به مطلوب هم، به وسیله آن معادلات علمی اتفاق می افتد. آن معادلات علمی در حوزه علوم تولید میشوند که آن علوم ضرورتا نقلی هم نیست ممکن است علوم تجربی یا نظری با روش های خاص خودشان باشد.
ولی بیش از هردوی اینها نیاز به مکتب تربیتی اسلام داریم. مکتب تربیتی اسلام مجموعه آموزههایی است که میتوان از اسلام نسبت به حوزه تربیت استنباط کرد، که اعم است از آموزههای فقهی که به یک معنا تکلیفها را معین میکنند و آموزههای حکمی که شاید توصیف هستند و آموزههای ارزشی که در حوزه اخلاق بحث می شوند. یعنی مجموعه تعالیم اسلامی نسبت به حوزه تربیت را مکتب تربیتی اسلام میدانیم، این مکتب تربیتی اسلام برای تبدیل شدنش به یک نظام تربیتی عینی و جاری شدنش در عینیت باید از بستر علوم تربیتی هم عبور بکند. یعنی مجموعه دانشهایی که در حوزه تعلیم و تربیت لازماند فقط دانش نقلی نیستند بلکه دانشهای کاربردیی که امکان پیشبینی، کنترل و هدایت را برای ما فراهم میکنند و حتی دانشهای معطوف به برنامهریزی را هم شامل میشود.
فرض کنید مثلا یک سندی برای آموزش عالی تهیه میشود، نفس تهیه این اسناد که مثلا ریلگذاری برای حرکت عینی تعلیم و تربیت رسمی است مبتنی بر یک دانشی است که این دانش ضرورتا علوم تربیتی نیستند ولی دانشهایی هستند که برنامهریزی عینی برای تعلیم و تربیت را فراهم می کنند، این دانشها خیلی اوقات دانشهای میان رشتهای، فرارشتهای و گاهی هم معطوف به یک رشته خاص هستند. پس مجموعهای از دانشها هستند که تعلیم و تربیت عینی را پشتیبانی میکنند اعم از دانشهایی که از متن دین استنباط میشوند که ما از آن به مکتب تربیتی اسلام تعبیر میکنیم و دانش های تجربی و نظری و کاربردی و امثال اینها و دانش های معطوف به حوزه برنامهریزی عینی.
لزوم دقت در سطوح و حوزههای مطالعه
نکته دیگری که باید توجه داشته باشیم این است که وقتی وارد حوزه مکتب یا علوم یا برنامهریزی عینی برای تعلیم و تربیت میشویم سطح مطالعه ما ممکن است سطح موضوعی یا خرد باشد، ممکن است سطح کلان و نسبت بین عوامل کلان در این حوزه باشد و ممکن است معطوف به تکامل و توسعه موضوع باشد. یعنی یک موقعی ما تکامل نظامات تربیتی را مطالعه میکنیم که در مورد نظامات تکامل تربیتی خیلی از موضوعات دوره گذشته تبدیل به موضوعات جدید میشوند، ساختارها تبدیل میشوند نظامات تبدیل میشوند گاهی سطح نظامات کلان را مطالعه قرار میکنیم گاهی هم موضوعی مطالعه می کنیم. این سه سطح هم در مکتب تربیتی، هم در علوم تربیتی و هم در برنامهریزی برای تربیت قابل تصویر است.
و در هر کدام از این حوزهها - اگر دقت بشود در حوزه مکتبش خیلی واضح است در بقیه حوزه ها هم همین طوری است- ما احکام توصیفی، ارزشی و تجویزی و به تعبیر دیگر تکلیفی داریم. یعنی همین طوری که در حوزه مکتب، مکتب تربیتی اسلام فقط احکام تکلیفی و به اصطلاح رایج فقهی نیست بلکه مکتب تربیتی اسلام مشتمل بر احکام توصیفی و ارزشی هم هستند یعنی توصیف وضعیت موجود و تبیین وضعیت مطلوب که بسیاری از عوامل تبیین وضعیت مطلوب، ارزشی هستند که شما از نسبت بین آن وضعیت و وضعیت موجود، وضعیت موجود را آسیبشناسی میکنید و بعد آرام آرام برای تحول برنامه میدهید.
همین طوری که در حوزه مکتب، احکامی که ما دنبال میکنیم اعم از احکام تکلیفی، توصیفی و ارزشی هستند؛ در حوزه علوم هم همینطوری است. حوزه علوم هم برای خودشان احکام تکلیفی، توصیفی و ارزشی دارند. صرفا این طور نیست که ما حوزه علوم را توصیف هستها، و حوزه دین را حوزه بایدها بدانیم. بنابراین این دو حوزه از هم جدا نیستند.
برنامهریزی عینی هم همین طور است معطوف به توصیف، ارزش و تجویز است لذا هر سه حوزه را دارد. بنابراین اگر بتوان این تقسیم بندی را هم یک تقسیمبندی قابل مطالعه قرار داد ما در حوزه علوم تربیتی نیازمند مکتب تربیتی، دانشها و علوم تربیتی و مدلهای عینی تربیتی یا به تعبیری مدل سازی و برنامهریزی عینی تربیتی هستیم. همه اینها میتوانند هم معطوف به موضوعات و هم معطوف به ساختار کلان و هم معطوف به تکامل نظامات باشند. مطالعه در سه حوزه یا به تعبیر دیگر در سه سطح، میتواناند تفاق بیافتد. در هر سه حوزه هم حتما احکام تجویزی، توصیفی و ارزشی به صورت مشاع حضور دارند یعنی نمیشود بگویید علم هیچ دخالتی در حوزه تجویز و در حوزه ارزش نمیکند.
نسبت بین مکتب، علوم و برنامه ریزی تربیتی
حالا اگر این طبقهبندی را بپذیریم مسئله نسبت بین مکتب، علوم و برنامه ریزی عینی مطرح میشود. به نظر میآید که مکتب تربیتی باید در حوزه علوم و برنامهریزی فراوری بشود. این طور نیست که مکتب یک ادبیات انضمامی نسبت به علم باشد که ما بگوییم علم مستند به روشهای خاص خودش است و هیچ ارتباطی به مکتب ندارد منتها مکتب تربیتی باید به علم انضمام پیدا کند. بلکه باید مکتب تربیتی در دانشهای تربیتی فراوری و به تعبیر دیگر به دانش تبدیل بشود، کما این که شما مواد اولیه را چندین بار فراوری میکنید تا به مواد مصرفی تبدیل میشود.
آنچه از مکتب و دین استنباط میکنیم چه در حوزه مکاتب اقتصادی، سیاسی و امثال اینها، و چه در حوزه مکتب تربیتی باید در حوزه دانش فرآوری بشود و به گمان ما اصلا علم دینی یعنی همین، علمی که در آن مکتب مستند به اسلام فرآوری شده و به دانش کاربردی تبدیل شدهاست، دانشی که میتواند به شما معادله بدهد تا پیشگویی کند، هدایت تغییرات را به عهده بگیرد و تغییر را کنترل بکند. این دانش باید مستند به مکتب تولید بشود این معنی علم دینی است. لذا غیر از استنباط مکتب تربیتی این مکتب تربیتی باید در حوزه علم فرآوری شود و مجموع این دو نیز در برنامهریزی فراوری گردد تا بتوان گفت این برنامه، برنامهای است که در عین این که عقل تجربی و تجریدی جامعه در آنجا حضور دارد وحی نیز شامل بر همه مسیر حرکت است. یعنی مسیر حرکت تحت مدیریت دین و وحی واقع می شود.
نگاه حقیر به مساله این چنین است و مبنای توصیف علم دینی هم است. علم دینی علمی است که در روش تحقیق آن مکتب و دستآوردهای استنباطی از دین جانمایی شده، یعنی شما میتوانید نسبت بین آن چه که در حوزه مکتب به روش اجتهادی از دین استنباط میکنید با مطالعات تجربی و نظری را معین بکنید و بگویید اینها چگونه درون یک دستگاه مطالعاتی قرار میگیرند و هم افزا میشوند. آنگاه علم تولید میشود علم ا قتصاد، جامعه شناسی - به مفهوم خاصش-، روان شناسی و علوم تربیتی تولید میشود. ولی علوم تربیتیای که مجموع دست آوردهای تجربی و تجریدی بشر تحت هدایت مکتب قرار گرفته، آن چه در حوزه این موضوع از دین استنباط میشود در پیوند با مطالعات تجربی و تجریدی درون یک نظام مفاهیم قرار میگیرند. به تعبیر دیگر در همدیگر ترکیب و ذوب میشوند و یک برآیندی دارند آن برآیند میشود علم دینی، حالا این را در جای خودش باید بحث بکنیم. و اگر شما توانستید مکتب را استنباط کنید علم دینی را هم تولید بکنید با ترکیب این دو تا میتوانید به سمت برنامه ریزی برای حوزههای مختلف از جمله حوزه تعلیم و تربیت حرکت بکنید.
بار دیگر در این مسئله تأکید میکنم که اگر ما میگوییم ما باید مکتب را استنباط بکنیم مکتب سطوح مختلفی دارد هم احکام توصیفی، تکلیفی و ارزشی دارد، هم این احکام ناظر به سطح موضوعاتاند. مثل حوزه اقتصاد که گاهی شما راجع به موضوعات خرد بحث میکنید و احکام موضوعات را میگویید، معاملات را میشمارید، اقسام و احکام آنها را بیان می کنید. میگویید بیع داریم اجاره داریم و امثال اینها، بعد میگویید بیع صحیح داریم، بیع باطل داریم و ... . و گاهی بحث در باره موضوعات نیست، که موضوعات مورد ابتلاء را بحث بکنید بلکه شالودههای کلان اقتصادی را میخواهید در آنجا استنباط کنید. فرض کنید در حوزه اقتصاد نسبت بین صنعت و خدمات و کشاورزی را میبینید نه این که موضوعات خرد را مورد مطالعه قرار بدهید. گاهی از تکامل و توسعه اقتصادی بحث میکنید. بنابراین در فقه غیر از این که باید توجه به احکام توصیفی، تکلیفی و ارزشی بشود نباید فقط معطوف به احکام تکلیفی باشیم بلکه باید در باره سطح موضوعی، کلان و توسعه یا تکامل هم در مکتب دقت کنیم.
تفاوتهای مکتب تربیتی دینی با رویکرد فلسفی / تفاوت اول عدم محدودیت به مبانی نظری
واضح است که این گرایش و نگاه از چند زاویه با نگاهی که به مبانی تعلیم و تربیت رویکرد فلسفی دارد تفاوتهایی پیدا میکند. زاویه و تفاوت اول این است که این نگاه، مکتب تربیتی اسلام را در مبانی نظری خلاصه نمی کند، بلکه بیان میکند مکتب تربیتی اسلام مجموعهای از مبانی توصیفی، تکلیفی و ارزشی است. بخشی از آن فقه تربیت است بخشی دیگر اخلاق و نظام ارزشی تربیتی است و بخشی هم مبانی نظری تربیتی است، که ما از آن به حکمت تربیت تعبیر می کنیم.
تفاوت دوم، تفاوت دین و فلسفه
تفاوت دیگری که این نگاه با رویکرد فلسفی به مبانی تربیت پیدا میکند این است که در آنجا بیشتر دنبال این هستند که با روش فلسفی مبانی علوم تربیتی را به دست بیاورند یعنی از طریق فلسفه مضاف که قاعدتاً روش فلسفه مضاف هم معطوف به روش فلسفه است البته با تغییراتی، هم به لحاظ محتوا تابع فلسفه است میخواهند فلسفه مضاف و مبانی استنباط نظام تربیتی اسلامی را به دست بیاورند. ولی در اینجا در حکمت تربیت شما دنبال استنباط مبانی تربیتی از متن دین هستید. نتیجه عملی آن چیست؟ تفاوت عملي در اين است که اگر شما از شيوه فلسفههاي مضاف استفاده کنيد خروجي کار شما اين است که دانش هايي که مبناي تمدن سازي تان هستند دانش هاي زير مجموعه فلسفه هستند و در نهايت آنچه حاصل مي شود تمدن فيلسوفان است نه تمدن انبياء. اين هم نکته مهمي است که ما دنبال تمدن فلسفي هستيم يا تمدن ديني، اگر شما دنبال تمدن ديني هستيد مجموعه دانشهايي که شما براي ايجاد اين تمدن به کار ميگيريد بايد ديني باشند نه فلسفي.
البته نمي خواهم بگويم در اين حوزه ما از رويکرد مکتب تفکيک تبعيت بکنيم و بگوييم فلسفه اسلامي هيچ نسبتي با دين ندارد. ولي اين که ما فلسفه مسلمانان را فلسفه اسلامي هم بناميم محل ترديد هست، بله فلسفه مسلمانان هست تحت تأثير فرهنگ اسلامي توليد شده، به شدت آموزههاي ديني به خصوص در پاره اي از حوزههاي فلسفه حضور دارند و حتي فرآوري شدهاند، تحليل شدهاند و به محصول فلسفي تبديل شده اند، در اين باره ترديدی نيست يعني فلسفه اسلامي در دوران اسلامي به ويژه در دوره حکمت متعاليه و بعد از او حکمت صدرايي و نوصدرايي به شدت تحت تعليم مکتب اهل بيت و قرآن قرار دارد.
البته فيلسوفاني که ما در طول تاريخ اسلامي داريم ميزان انس و آشنايي شان با قرآن و روايات متفاوت بوده به خصوص با روايات، مجموعهاي از آنها هستند که شايد آدم با قاطعيت بتواند بگويد حتي يک دور منظومه روايات را نديدهاند، ولي در هر صورت به لحاظ منبع تحت تأثير اسلام بودهاند يعني شما هيچ فيلسوف مسلماني پيدا نميکنيد که اثبات بکند معاد نيست یا حتي معاد جسماني را انکار کند، معمولا اين اموزهها را اثبات ميکنند بنا بر این تحت تأثير فرهنگ اسلام هستند. به لحاظ نتايج فلسفي به لحاظ موادي که به کار مي گيرند در استدلال هاي فلسفي حتي به لحاظ موضوعاتي که در حوزه فلسفه موضوع کنکاش قرار مي دهند به شدت تحت تأثير فرهنگ اسلامند.
در عين حال اين جمله ممکن است سنگين باشد من معتقدم که فلسفه اسلامي به لحاظ روش سکولار است. يعني به لحاظ روش تعهدي به دين ندارد. تعهدي به تبعيت از وحي ندارد. يعني هيچ فيلسوفي در منطق استدلال خودش استناد و تعبد به وحي را شرط نمیکند، آن چنان که شما مثلا در فقه ميبينيد که فقه کاملا يک علم استنادي است. شما نميبينيد که فلسفه يک علم استنادي باشد که بگويند ما ميخواهيم نظام معارف فلسفي را به دين مستند کنيم بلکه نظام معارف فلسفي را براساس روش عقلاني توليد ميکنند. البته عرض کردم فلاسفه در موضوع، مواد و نتايج به شدت تحت تأثير فرهنگ اسلام هستند و ميزان تأثري که از فرهنگ اسلام و اهل بيت هم داشتند در اين که فلسفه شان صبغه فرهنگ دين و فرهنگ اهل بيت را بگيرد متفاوت اند، ولي به شدت تحت تأثيرند اما به لحاظ روشي فيلسوفاند، يعني ميگويند فيلسوف به روش برهان عقلي کار ميکند. برهان عقلي به يک معنا، ابتدائاً حتي متعهد به هيچ يک از نتايج ديني نيست. فقط متعهد به برهان است فلسفه ابتدائا هيچ تعهدي نسبت به آموزههاي ديني ندارد و به لحاظ روش فقط متعهد به برهان است.
البته بعد ادعا ميکنند که برهان و قران و عرفان يکي است آن ديگر ادعاست ولي ابتدائا به لحاظ به لحاظ روشي روش فلسفه هيچ تعهدي به دين و حتي به قرآن ندارد. اما به لحاظ واقعيت، ايمان فيلسوف، فرهنگ فيلسوف و حتي فرهنگ اجتماعي فيلسوف بر محتواي فلسفي اثر ميگذارد. این مظلب يک بحثي است که ما در حوزه معرفت شناسي مدعي آن هستيم و ميگوييم ايمان به يک معنا متقدم است بر تفکر، و شاهدش هم اين است که فيلسوف با اين که به لحاظ منطقي متعهد به دين نيست ولي موضوعاتي که به آنها ميپردازد و نتايجي که ميگيرد تحت تأثير ايمانش است. فيلسوف مسيحي با آموزههاي مسيحيت ميانديشد و فيلسوف مسلمان با آموزههاي اسلامي ميانديشد. اين تأثير فرهنگ و ايمان بر فلسفه است. ولي به لحاظ منطق، فلسفه سکولار است.
بنابراين ما تلقي ما اين است که اگر واقعا ما مباني تربيتي اسلام را به فلسفه اي متعهد کنيم که منطقا خود را متعهد به دين نميداند طبيعتاً ما نميتوانيم معتقد باشيم و بگوييم خروجي آن حتما ديني است. اگر مباني تعليم و تربيت ملتزم به فلسفه باشد و نه ملتزم به متن دين، دینی بودن مبانی حاصل تضمين شدني نيست. اگر مباني تربيت، تحت تأثير فلسفه اسلامي شکل بگيرند حتما متفاوت از مباني تربيتي فلسفههاي غرب و فلسفه هاي سکولار اند و حتما به نسبتي مباني ديني حاصل مي شوند.پس در اين نگاه ما در مکتب تربيتي متعهد به دين هستيم نه متعهد به فلسفه، و البته روش تعقلي را هم قبول داريم.
مکتب تربیتی اسلامی، استنباطی و کارآمد
آيا بايد تعبد و تسليم به وحي هم در تعقل باشد يا نه؟ ما دنبال استنباط مباني تربيتي اسلام هستيم و در مکتب تربيتي اسلام میخواهيم حکمت تربيت را استنباط بکنيم - به این علت تعبير حکمت را به کار مي برم چون حکمت در تبعيت از دين حاصل مي شود- اگر به دين تعبد دارد حتما متعهد به تعقل هم هست. ما بايد حکمت تربيتي را حتما با تعقل به دست بياوريم. تعقل هم معطوف به تعبد و هم متعهد به کارآمدي است، يعني هيچ حکيمي که در مقام استنباط مباني تربيتي و حکمت تربيت اسلامي است نمي تواند متعهد به نظام عيني تربيتي نباشد بگويد مباني من کاري با نظام عيني ندارد و دنبال کارآمدي عيني نيستم و چه اين مباني در عمل کارآمد باشد چه نباشد مکتب اسلام همين است. قطعا اين نگاه صواب و درست نيست.
مکتب تربيتي اسلام شامل حکمت تربيت، عرفان و اخلاق تربيت و و فقه تربيت است و هر سه با هم در مکتب تربیتی اسلام حضور دارند. وقتی که شما دنبال استنباط مکتب تربيتي يا عرفان تربيتي يا فقه تربيتي هستيد حتما بايد متعهد به نظام عيني و کارامدي عيني هم باشيد. اگر مکتب تربيتي کارآمدي عيني نداشت قابل دفاع نيست. البته معناي کارآمدي عيني اين نيست که توجيهگر وضعيت موجود باشد. بعضي معني کارآمدي عيني را پذیرفتن فرهنگ عيني و شرايط عيني ميدانند در حالی که نتيجه چنین برداشتی انفعال مکتب تربيتي از وضعيت موجود است. مکتب فعال مکتبي آن است که معطوف به وضعيت موجود هم هست و براي عبور دادن به سمت مطلوب اسلامي در وضعيت موجود کارامدي هم دارد.
اگر کارآمدي در تغيير وضعيت و عبور از وضعيت موجود به سمت مطلوب اسلامي نداشته باشد حتما در استناد به اسلام ضعف دارد، چرا؟ چون لازمه این حرف اين است که شما بگوييد مکتب اسلام کارآمد نيست. کارآمدي معطوف به اين است که بتواند در تغيير وضعيت موجود کارآمد باشد. بنابراين کارآمدي به معني کارآمدي در جهت وضعيت موجود نيست که به عرفي شدن و تبعيت مکتب تربيتی اسلام از شرايط موجود منتهي بشود. معني کارآمدي همخوان بودن با شرايط موجود نيست، مکتب تربيتی اسلام بايد بتواند در تغيير وضعيت از شرايط موجود به مطلوب کارآمد باشد. و الا استنادش به دين مورد سوال است. پس ما مکتب تربيتي را مکتب استنباطي ميدانيم، که البته هم عقل و تعقل انسان و هم تعبد به وحي در آن حضور دارد، معطوف به کارامدي در وضعيت موجود و توجه به نظام عيني تربيتي هم در آن هست. اگر مکتب تربيتي معطوف به نظام عيني نباشد هيچ گاه منتهي به يک برنامهريزي عيني نخواهد شد.
برتریهای مکتب تربیتی دینی
لذا اشکال ديگري که بر استنتاج مبانی تربیتی از فلسفه وارد است اين است که غالبا روشهاي فلسفي ما روشهایي انتزاعي است که در باره موضوعات فلسفی به صورت انتزاع از عينيت بحث میکند. لذا نظام مفاهيمشان انتزاعي است و نميشود آنها را به راحتي فرآوري کرد و به يک مکتب فلسفي، فلسفه مضاف و فلسفه تربيتي که معطوف به کارآمدي عيني باشد تبديل کرد، ، لذا ما در اين که با استناد به مجموعه سرمايههاي گذشته بتوان يک فلسفه تربيتي کارآمد ارائه کرد به شدت ترديد داريم.
اگر از زاویهای دیگر نگاه کنیم خواهیم دید دين سرپرستي تکامل تاريخ را به عهده دارد. دين ناظر به شرايط خاص نيست و موضوع تصرفش تاريخ اجتماعي بشر و تکامل تاريخي بشر است و لذا دین - و به خصوص دين خاتم - ناظر و متوجه به به شرايط مختلف است. ما مدعي هستيم که دين نسبت به همه ادوار تاريخي برنامه تکامل دارد ولي نسبت به فيلسوف ما چنين اعتقادی نداریم که فيلسوف هم ناظر به تکامل تاريخ، فلسفه توليد کرده است، و فلسفه او عهده دار تکامل تاريخ است تا شما بتوانيد از دل آن فلسفه براي تغيير وضعيت موجود ، فلسفههاي مضاف به علوم را استنباط کنيد.
ما حتي نسبت به فقه هم چنين نگاه و تعهدي نداريم تا بگوييم علم فقه - به معني يک علم موجود، نه علم فقه به معني دانشي که در حال رشد و تکامل است يعني مجموعه فقه موجود ما - حتما بتواند مسائل پيش روي اجتماعي بشر را حل بکنند آنجا هم چنين تعهدي نداريم. يعني آن چه که شما معتقديد کامل است و ميتواند مديريت تکامل بشر را به عهده بگيرد دين است نه فقه، که يک معرفت ديني است، گرچه علم فقه موجود ما به تعبیر مقام معظم رهبري تعبير مثل بتون آرمه است واقعا نميشود به اين راحتي آن را شکست. فقه ما بسيار با ظرافت و دقت توليد شده ولي بسیاری از قواعدش هم قواعد عام تاريخي است ولي اينطور نيست که بتوان همه مراحل تاريخ اجتماعي را با ظرفيت علم فقه موجود که دارايي گذشته است - نه تفقه موجود و نه فقاهت موجود- پاسخ گفت.
وقتی باور ما در باره فقه چنین است به طريق اولی نسبت به فلسفه اعتقاد نداریم که بتوان از دلش برنامه تکامل اجتماعي استنباط کرد. مگر ظرفيت يک فيلسوف ظرفيت هدايت تاريخ است؟ هرچند برخی فیلسوفان ما دارای ظرفیتی ماندگار، ولي آيا واقعا ما چنين تعهدي را ميتوانيم نسبت به فيلسوفانمان داشته باشيم که بگوييم مثلا از دل مکتب فلسفي ابن سينا برنامه گذار اسلامي در دنياي مدرن به دست مي آوريم؟ ما تعهدي به فلسفه ابن سينا، اشراق يا حتي به فلسفه صدرايي نداريم. لذا نميتوانيم تعهد بدهيم که حتما از دل فلسفه فلسفه هاي مضاف استنباط مي شود.
بنابراين در مقام جمعبندي میتوان گفت تفاوت اين رويکرد با رويکرد مطالعات فلسفه تربيت اين است که اول این که مطالعات ما در حوزه مباني تربيتي اسلام به شدت بايد گستردهتر از حوزه فلسفه باشد. مکتب تربيتي شامل احکام توصيفي، ارزشي و تکليفي است. دوم این که شامل احکام موضوعات، نظامات و تکامل نظامات است. سوم این که واحد مطالعهاش اعم از واحد فرد، جامعه و تاريخ است. يعني مطالعه مبانی تربیتی هم در حوزه فرد ممکن است و هم در حوزه جامعه و هم در حوزه تاريخ. از لحاظ روش هم روش آن، روش استنادي به وحي است، گرچه در اين روش استنادي تعقل و کارآمدي هم حضور دارد. مي توانيم ادعا کنيم به خلاف رويکرد فلسفي، اين رويکرد کارآمد است. ما دليلي نداريم که رویکرد فلسفی بتواند نسبت به مديريت تعليم و تربيت در عرصه هاي مختلف و در دوران هاي مختلف کارآمدي داشته باشد.
دغدغه دوم اين است که استناد به دين تمام (و خاتمهپذیر) نيست گرچه اگر ما به دنبال استنباط مباني تربيت از فلسفه اسلامي باشيم و فلسفه مضاف به تربيت را بتوانيم به دست بياوريم حتما و بیتردید نسبت به فلسفه تربيت و مبانی تربيتي غرب يک قدم رو به پيش هستيم. ولي اين کفايت نمي کند نه در مقام استناد و نه در مقام کارآمدي، نه استنادش به دين استنادی قطعي است و نه بر کارآمدي آن که بتواند ما را از بستر شرايط کنوني گذر بدهد تضمينی وجود دارد به خصوص با توجه به اين مطلب که ظرفيت فلسفه، معطوف به ظرفيت فيلسوف است که سرانجام يک معرفت بشري است و معطوف به مأموريتي است که آن فلسفه براي خودش در نظر گرفته که بيشتر يک تعاريف کلي و انتزاعي است تا تعاريف کاربردي و عملي.
اما تفاوتي که این رویکرد با رويکرد فقهي دارد اين است که اولا شامل بر رويکرد فقهي است، ثانیا موضوعاتي را که در حوزه فقه مطالعه ميکند اعم از موضوعات گذشته، موضوعات مستحدثه و تکامل موضوعات است. يعني همين طور که در حوزه اقتصاد شما فقيه و فقه را فقط متعهد به پاسخگويي به موضوعات گذشته نميدانيد بلکه ميگوييد فقه موضوعاتي را که در تحولات اجتماعي پيدا ميشوند بايد از منابع به دست بياورد و استنباط کند. فقیه باید مسائلی مانند موضوعات بانک، بيمه، تأمين اجتماعي، پول اعتباري و دهها مساله ديگر، و امثال اينها را مطالعه کند و در عین حال در اين حدود نبايد خلاصه بشود. فقه هيچ گاه نبايد خودش را به پاسخگويي به مسائل مستحدثه محدود کند، بلکه فقه بايد معطوف به کنترل شرايط و حوادث باشد، يعني همان طور که وظیفه مديريتهاي مادي اين نيست که فقط برای مسائل پيش رو را که پيش ميآيد پاسخ علمي پيدا کند بلکه معطوف به تغيير شرايط و مديريت شرايط و تکامل کار مي کنند و استراتژي تکامل و تحول را پيريزي ميکند، فقه ما هم بايد مقياس مطالعهاش مقياس رهبري شرايط باشد. نه فقط به مسائل تعليم و تربيت گذشته پاسخ بدهد و نه فقط به مسائلي که در حوزه تعليم و تربيت به روز پيدا مي شوند که هزاران مساله هستند پاسخ متقن بدهد بلکه بايد در پي طراحي يک نظام تعليم و تربيت رو به پيش و رو به تکامل باشد که موضوعات تربيتي آينده را او ايجاد کند.
تفاوت ديگر اين است که فقه تربيت نبايد فقط ناظر به احکام تکليفي باشد، بايد ناظر به احکام توصيفي و ارزشي هم باشد. علاوه بر اين دو اخلاق تربيت و عرفان تربيت هم بايد مطالعه شود. بنابراين برای دستيابي به علوم تربيتي اسلام در قدم اول نيازمند به استنباط مکتب تربيتي اسلام از متون ديني هستيم. روش اين استنباط روش اجتهاديست منتها روش اجتهادي که در آن به تعقل و کارامدي هم توجه شدهاست. دوم این که روش اجتهاديی است که معطوف به حوزه حکمت، عرفان و فقه است، روش اجتهاديي که معطوف به اعم موضوعات خرد، نظامات و تکامل نظامات است. يعني اعم از استنباط احکام موضوعات، نظامات و تکامل اجتماعي است.
نقش و تاثیر استنباط در نظام تربیت دینی
مکتب تربيتي اسلام قاعدتاً يک مکتب استنباطي است که مقياس تعليم و تربيت در آنجا عوض ميشود. به عنوان يک نوع تشبيه میتوان گفت همان طور که در عرفان، مقامات عرفاني وجود دارد و وقتي عارف وارد يک مقام جديد ميشود اصلا موضوعات پيش رو و مقياس ابتلائاتش در آن مقام عوض ميشود، مقياس مسائل پيش روي کسي که در وادي عرفان سلوک ميکند در حال تغيير است در فقه و مکتب تربيتي هم که ناظر به تکامل تربيتي است مقياس و موضوعات تعليم و تربيت تغییر میکند و متحول ميشود. و نظامات فقه همان فقه ناظر کلان اجتماعي است و فقه خردش هم ناظر به پاسخ گويي به موضوعات مبتلا به است.
فرض کنيد نظام اقتصاد سرمايه داري يک سوالاتي را نسبت به موضوعات مبتلا به آحاد جامعه پيش روي فقه الاقتصاد قرار ميدهد که آیا جايز است من بروم پول در اين بانک بگذارم، قرض بگيرم، قرض بدهم، وام بدهم، وام بگيرم، حساب پس انداز باز بکنم و ده ها مسئله فقهي دیگر، اين يک مساله خردي است که ذيل نظام بانکي مدرن مطرح ميشود. غير از اين، بحث نظام اقتصادي و نظام پولي اسلام است، نظام چرخش اعتبارات است. بنابراين فقه گاهي ناظر به موضوعات است، گاهي ناظر به نظامات کلان است، گاهي ناظر به تکامل اجتماعي است. مکتب تربيتي اسلام را ما بايد به همین صورت استنباط بکنيم. در اين مکتب تربيتي اين عرصهها و اين سطوح مورد توجه و دقت هستند روش هم حتما روش استنادي است. آخر کار ما بايد این است که بتوانیم مجموعه مکتب تربيتي را مستند به دين کنيم بگوييم اين مکتب مستنبط از دين است.
البته استنباط ما استنباط يقيني نیست، به اين معني که نمیگوییم استنباط ما برابر با متن دين است، ولي استنباطی قاعدهمند و قابل استناد به دین و دارای حجيت است. بنابراين منظومه مکتب تربيتي دين بايد با روش اجتهادي استنباط بشود. تفاوت این رويکردي با رويکرد تدويني و تبويبي هم اين است که شيوه رويکرد تدويني و تبويبي، شيوه اجتهادي نيست که بتواند همه زواياي مکتب را به صورت منسجم و با يک استناد اجتهادي به نتيجه برساند. اين گام اول در دستيابي به علوم تربيتي اسلامي است و در نهايت هم برنامهريزي تربيتي است.
در اين رويکرد ميتوان مجموعه تلاش هاي ديگر را هم به يک معنا جا نمايي کرد، يعني بگوييم چه آن تلاشهايي که در حوزه فلسفي انجام گرفته، به روش فلسفي و ناظر به فلسفه تربيت بودهاند، چه آن تلاشهايي که ناظر به مکتب تربيتي برآمده از متن دين بودهاند و فلسفه را واسطه قرار نميدادند و نميخواستند از نظام فلسفي مباني نظام تربيتي را استنباط بکنند، و چه آن کساني که دنبال فقه التربيه بودند مجموعه تلاشهايشان قابل جانمايي است. با این روش ميتوان تلاشهاي تدويني و تنظيمي را تنسيق کرد عمق بخشيد و آنها را نسبت به لايههاي مختلف نظام تربيتي اسلام و مکتب تربيتي اسلام معطوف کرد. آن تلاشها بسيار ارزشمند هستند و بايد عمق، دامنه و روش استنادي شان رشد کند نه اين که تعطيل بشود.
البته بخشي از تلاشهاي تبييني و تبويبي واقعا قابل اعتنا نيستند چون بيشتر در صدد توجيه مکتب تربيتي غرباند، مثلا قبل از انقلاب ما مکتب اقتصادي سوسياليستي داشتيم بعد آيات و روايات قرآن را هم به آن ضميمه ميکردند و آن را به عنوان اقتصاد اسلامي ارائه ميکردند. بعضي از متون اين طور هستند و در اين سطح اند. لذا برخی کارهای تدوینی واقعا توجيهگر مکتب تربيتي غرب هستند. آنها از محل بحث من خارجاند، آن تلاشها جدي به حساب نميآيند اما در اين رويکرد تلاشهاي جديي که اتفاق افتاده قابل جانمايي هستند. ما ميتوانيم ذيل مکتب تربيتي اسلامي آن تلاشها را جانمايي کنيم و حتي پيش بيني کنيم و پيشنهاد بدهيم که چگونه اين تلاشها عمق و دامنه گستردهتري پيدا کنند تا معطوف به نتايج بهتري باشند. ميتوانيم تلاشهاي فلسفي را در دوره گذار به کار بگيريم علاوه بر اين میتوانیم برای این که آن تلاش ها چگونه تغيير رويه بدهند، دامنه تحقيقشان، نظام موضوعات تحقيقشان و روش تحقيق خودشان را اصلاح بکنند توصیههایی داشته باشیم.به نظر میرسد اين مجموعه چيزي است که ما ميتوانيم در آن ظرفيت موجود پژوهشهايي را که در اين زمينه انجام شدهاند بازبيني کنيم و برای این که در يک منظومه بزرگتري جانمايي شود، توصيههایی کنيم. با این کار میتوان پژوهشها را اصلاح کرد و از آنها استفاده بهينه کرد.
کیفیت استخراج علوم تربیتی از مکتب تربیتی
قدم بعد اين است که اين مکتب تربيتي چگونه تبديل به علوم تربيتي ميشود؟ علم تربيتي چطور از دل مکتب تربيتي به دست ميآيد به طوري که يک ادبيات انضمامي نباشد؟ نباید اين طور باشد که شما مکتب تربيتي تان را سنجاق کنيد به علم و بگوييد این شد علم ديني، بلکه باید علم و مکتب در يک منظومه شامل، هم افزا و مکمل همديگر باشند. باید تفسير علمي ما از تغييرات، تابع مکتب باشد نه اين که تفسير علميمان تفسيري مبتني بر يک روش ديگر و با ادبيات انضمامي باشد.
علاوه بر این چگونه ميشود از ترکيب و فرآوري اين دو (مکتب تربیتی و علوم تربیتی) به شيوههاي برنامهريزي تربيتي در مقياس هاي موضوعي، مقياس نظامات و مقياس سرپرستي تربيتي، يعني تکامل تربيت برسيم؟ نگاه من اين است که ما سه قسم فقه داریم که عبارتاند از فقه موضوعات، فقه نظامات و فقه سرپرستي. فقه سرپرستي درحوزه تربيت از همه آشکار تر است يعني سرپرستي تکامل اخلاق را به عهده دارد. قفه سرپرستی ارائه کننده نظاماتی است که آن نظامات نه تنها نظام اخلاقي، فکری و رفتاری ايجاد، بلکه تکامل اخلاق، انديشه و رفتار و تکامل روحي، فکري و رفتاري انسان و تکامل سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جامعه را، عهده دار است.
اين سه لايه را شما در مکتب تربيتي هم داريد. ميتوان از اين مکتب تربيتي به مفهوم عام به فقه التربيه تعبير کنيد اين فقه التربيه به معني فقه تکليف نيست، بلکه مقصود از آن تفقه تربيتي است. بايد به استنباط مجموعه آموزههاي ديني در حوزه تربيت منتهي بشود، که البته اين استنباط حتما يک استنباط رو به رشد است و دائما هم بايد رشد بکند هيچ وقت شما نمي توانيد بگوييد ما در استنباط به دين به نقطه نهايي رسيدهايم و معرفت ديني بيش از اين کمال پيدا نمي کند. تفقه در حوزه تربيت دائما رو به رشد است هر قدر هم شما مکتب تربيتي اسلام را استنباط بکنيد باز هم جاي رشد و افزايش در آن هست. ولي در اين سه سطح ما نياز به استنباط داريم.
رويکردهايي که دنبال مسائل خرد تربيتي هستند به توليد نظامات تربيتي منتهي نمي شوند. رويکردهايي هم که فقط معطوف به نظام و ناظر به تکامل آن هستند در منزلت تکامل تربيت حضور موثرنخواهند داشت و یقینا اگر اين رويکردها مبتني بر روشهاي علمي دنبال توليد دانش نباشند - البته اين روشهاي علمي بايد تغيير کنند و اصلاح بشوند - منتهي به يک برنامه ريزي عيني کارآمد همه جانبه نخواهد شد. بنابراين گام بعدي، توليد دانش ديني و بعد از آن شيوههاي برنامه ريزي است.
ان شاء الله اگر خداي متعال توفيق داد و در خدمتتان بودم بر اساس اين تقسيمبندی که براي مکتب تربيتي ارائه شد سعي ميکنم يک جمع بندي از محصولات موجود درحوزه فقه التربيه، اخلاق و عرفان تربيت و حکمت تربيتي ارائه کنيم. آن گاه به خواست خدا بعد از ارائه ظرفيت موجود ببينيم چگونه ميشود اين ظرفيت ها را رشد داد و به مباحث حوزه حکمت تربيت، عرفان تربيت و فقه تربيت بپردازيم. انشاء الله با رويکردی جديد وارد مسائل مکتب تربيتي بشويم. البته مسائل حوزه علوم تربيتي مساله ديگري است که از موضوع بحث ما خارج است. قصد ما ورود به مکتب تربيتي اسلام است.
نکته نهايي اين است که دستيابي به مکتب تربيتي اسلام، علوم تربيتي و مدلهاي برنامهريزي تربيتي در مقياس موضوعات، نظامات و تکامل نظامات احتياج به يک ابزار پيشيني و يا به تعبير ديگر نرم افزار پيشيني هم دارد. معمولا دستگاههايي که پژوهش ميکنند به آن نرم افزار پيشيني مورد توجه نمیکنند، خود آن نرم افزاری که ميتواند پژوهش در حوزه مکتب، علم و برنامهريزي را هماهنگ و همسو بکند و خود اينها را هم افزا بکند چيست؟ ما از آن نرم افزار عبور ميکنيم و خيلي به آن بحث نميپردازيم. ما در فرهنگستان آن را دنبال ميکرديم تا توليدش کنيم. آن نرم افزاري که بتواند اين سه حوزه را هماهنگ و همافزا بکند يعني بازخورد مکتب را در علم و برنامهريزي و بعکس بازخورد برنامهريزي را در علم و مکتب ببيند و مطالعه کند. فعلا ما آن با آن نرم افزار کار نداريم.
اگر خداي متعال توفيق داد در مراحل بعد، بر اساس جمع بندي ظرفيت موجود بحث مکتب تربيتي را در سه حوزه حکمت، عرفان و فقه به صورتي که به افزايش ظرفيت موجود ختم بشود دنبال ميکنيم. يک قسمت عمدهاي از اين مباحثی که ارائه میکنم در همين موسسه انجام شده، عزيزان خودشان آشنا هستند و بايد آن را هم مورد دقت و توجه قرار بدهيم و کاري کنيم که ظرفيت اين مباحث دائما رو به رشد باشد يعني هرچه فهميديم سعي کنيم در همان موضوعات، مراتب بالاتري از فهم منسجم تر و کاملتر، حاصل بشود.
انشاء الله اگر خداي متعال توفيق داد يکي از کارهايي دیگری که بايد انجام بشود جمعبندي ظرفيتي است که در همين موسسه صابره توليد شده و به جمع بندي روشني از اين ظرفيت برسيم و ميزان آن چه که حاصل شده و آن چه را که بعدا بايد حاصل بشود طراحي کنيم تا بتوانيم انشاء الله نقشه راه آينده اين موسسه را هم در همين مسير ادامه بدهيم. تلقي کلي بنده اين است رويکرد اين موسسه بيشتر به مکتب است نه فلسفه، رويکردش نسبتا جامع است و از سطح تبويب و گردآوري روايات عبور کرده و به سطح تحليل و استنباط رسيده، اما به لحاظ روشي، به لحاظ عمق و به لحاظ گستره دامنه هنوز به کارهاي فراواني نياز است، طبيعت يک کار رو به پيش همین طور است.