مقام پيامبر اکرم صلی الله عليه و آله
پيامبر ما حضرت محمد مصطفي صلی الله عليه و آله اول شخصيت عالم است. در طول اعصار و قرون و زمان ها كه خدا فرشته ها را خلق كرده، پيامبران را خلق كرده، امامان را خلق كرده، اين همه انسان ها را خلق كرده، موجودات عالم را خلق كرده، رتبه اول، مدال اول از آن پيامبر خداست. خيلي مهم است رتبه اول بودن. يعني از همه امام ها بالاتر است. از همه پيامبرها بالاتر است. از همه فرشته ها بالاتر است. پيامبر ما در همه خوبي ها، در همه كمالات رتبه اول اولين و آخرين موجودات عالم را دارد. و خواهد داشت. "آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري" در علم، در حلم، در شجاعت، در جود، در كرم، در ايمان، در بخشش، در شفاعت، همه خوبي ها را در يك صفحه بنويس، همه خوبي هاي عالم را، پيامبر ما رتبه اول عالم، نه در يك زمان، نه در يك مقطع، نه در يك قرن و عصر، در همه قرن ها، از همه پيامبران بالاتر است، از همه فرشته ها بالاتر است، از همه امامان بالاتر است. ما نمي دانيم كه پيامبر ما چقدر عظمت دارد. همه عالم سر سفره پيامبر ما هستند. اصلاً خدا مي فرمايد: اگر اين پيامبر نبود من شما را خلق نمي كردم. پيامبر اگر نبود همه پيامبران، امامان، فرشته ها، ماها را سر صدقه پيامبر خلق كرده. ما قدر اين پيامبر را نمي دانيم. اصلیاً محال است كسي در طول قرن ها بتواند در يك رشته اول بشود، چه برسد به اين كه در همه كمالات، در همه عالم و هميشه رتبه اول را بدست بياورد.
اولين خلق خداوند متعال
اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايند: اول چيزي كه خدا خلق كرد نور پيامبر بود. حضرت فرمودند: نور پيامبر هزار سال تسبيح و ذكر خدا را مي گفت. خداي متعال به اين نور نظرلطف داشت. بعد از هزار سال خداي متعال خطاب فرمود: «يا مُحَمَّدُ أَنْتَ خَلِيلِي وَ حَبِيبِي وَ صَفِيي وَ خِيرَتِي مِنْ خَلْقِي»[1]. تو برگزيده از ميان مخلوقات من هستي. يعني مهمترين مخلوقي كه من انتخاب كردم روح و جان توست. «يا مُحَمَّدُ أَنْتَ عَبْدِي»[2]. تو عبد من هستي. آن بندگي كه پيامبر ما داشت هيچ كس در عالم نداشته.
عبوديت پيامبراکرم صلی الله عليه و آله
پيامبر آن قدر عبد خدا بوده كه دستش را با اجازه خدا بالا و پايين مي كرده. همه ذرات وجودش تحت فرمان خدا بوده. پلك چشمش با اسم خدا بالا و پايين مي شده. سرتاپا بنده خدا بوده. تمام وجودش تسليم امرخدا بود. «لَوْلَاكَ لمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ»[3]. اي پيامبر اگر سر صدقه تو نبود، به خاطر تو نبود من عالم را خلق نمي کردم. «مَنْ أَحَبَّكَ أَحْبَبْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضَكَ أَبْغَضْتُهُ»[4]اي پيامبر هركس تو را دوست بدارد، من دوستش دارم. هركس با تو دشمن باشد من با او دشمنم. محبت پيامبر كيمياي عجيبي است. هركس مي خواهد محبوب خدا بشود بايد دور پيامبر بچرخد. عشق پيامبر را در وجودش زنده كند.
برکات محبت به پيامبراکرم صلی الله عليه و آله
زليخا زن عزيز مصر بود. يوسف صديق آمد در منزلش، به عنوان بردگي و غلامي او را از چاه درآوردند، خريد و فروش كردند، تا اينكه قيمتش هي رفت بالا، كسي نمي توانست بخرد، سلطان مصر او را به عنوان بردگي خريد و در خانه خودش آورد. زليخا خاطرخواه و عاشقش شد. دعوت به گناهش كرد، حضرت يوسف هم قبول نكرد. از گناه فرار كرد. بعد هم حضرت يوسف را زندان انداختند. بعد ثابت شد كه بي گناه هست و تعبير خواب كرد تعبيرش درست واقع شد و بعد از زندان آزادش كردند و بعد هم شد جزء نزديكان سلطان و بعد هم عزيز مصر شد. يوسف صديق پيامبر خدا، يك روزي داشت مي رفت. ديد يك پيرزني گوشه خيابان، گوشه كوچه افتاده، زمينگير و به اصطلاح نابينا و مثل گداهايي كه بي چاره و بدبخت هستند و آدم دلش مي سوزد. پرسيد كه اين خانم كيست؟ گفتند: زليخا زن عزيز مصر بود. حضرت يوسف گفت: يك موقعي اين خانم سرپرست خانه ما بوده ما غلامش بوديم. برويم يك احوالپرسي ازش بكنيم. آمد به طرف زليخا. به زليخا گفت: حالت چطور است؟ خيلي جواب قشنگي داد. گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْعَبِيدَ مُلُوكاً بِطَاعَتِهِ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلُوكَ عَبِيداً بِمَعْصِيتِهِ»[5]. گفت شكر مي كنم خدايي كه بر اثر گناه و معصيت من عزيز، زن سلطان مصر را خوارم كرد. گناه آدم را خوار مي كند. شكر مي كنم خدايي كه غلام را بر اثر طاعت و بندگي آقاي مصر، بزرگ مصر كرد. حضرت يوسف عليه السلام به زليخا گفت: حالا راستش را بگو، هنوز هم به ما علاقه داري يا نداري؟ گفت آري، يوسف گفت: اي زليخا خاطرخواه من شدي؟ كسي هست از من خيلي زيباتر، خيلي دلرباتر، او خيلي از من بهتر است. گفت كيست؟ كيست كه از شما زيباتر، از شما بهتر، از شما بالاتر؟ گفت آن خاتم انبياء حضرت محمد مصطفي است. (همه انبياء از نور پيامبر ما خلق شده اند در روايت هم داريم كه پيامبر ما فرمودند: من مليح ترم، نمكي تر از يوسف هستم) زليخا گفت: اي يوسف دست به دل من نگذار، من خاطرخواه آن پيامبر شدم. تا گفت: عاشق آن پيامبر شدم، جبرئيل از آسمان آمد. گفت: اي يوسف، خداي متعال مي فرمايد: چون زليخا محبت حبيبم پيامبر را پيدا كرده بايد نجاتش بدهي. (محبت حضرت يوسف كارايي نداشت كه زليخا را نجات بدهد. سالها بود خاطرخواه يوسف بود. اما نجات پيدا نكرد. حضرت يوسف خودش هم در جواني در چاه گير كرده بود، خدا را بحق پيامبر ما و آل پيامبر ما و اهل بيت قسم داد كه از چاه درآمد) حضرت يوسف فرمود: چكارش بكنم؟ بايد به همسري خودت دربياوري. شايد حضرت يوسف هم جا خورد. پيرزن زوار در رفته، آخر اين به چه دردي مي خورد. گفت: اي دعا كن جوان مي شود. دعا كرد جوان شد. زليخا را به عقد خودش درآورد. به برکت محبت به پيامبر آخر الزمان همسر حضرت يوسف شد. حالا ببينيد پيامبر ما چه شخصيتي است كه محبت او زليخا را جوان مي كند. محبت او زليخا را محبوب خدا مي كند. محبت او كار زليخا را به جايي مي رساند، دنباله حديث را هم بگويم بد نيست. در روايت ديديم كه حضرت يوسف به زليخا مي گفت: بيا امشب با هم باشيم. گفت من امشب مي خواهم با خدا راز و نياز كنم، باشد فردا. فردا مي آمد مي گفت باشد حالا شب. به قول ما حضرت يوسف را سر كار گذاشته بود. يك روز هي بهش گفت: بيا برويم با هم انسي، صحبتي، با هم باشيم. گفت من حال ندارم، يا وقت ندارم. زليخا را نشاند. گفت چطور شده انقدر ناز مي كني براي ما. تو قبلاً آبروي خودت را براي ما گذاشتي حالا از ما فرار مي كني؟ گفت: اي يوسف آن زماني خاطرخواه تو بودم كه خاطرخواه خدا و پيامبر آخر الزمان نشده بودم. ديگر حناي شما به قول ما رنگي ندارد. كسي كه خدا را ببيند ديگر حال نشستن با يوسف را هم ندارد.
حسن يوسف را به عالم كس نديد حسن آن دارد كه يوسف آفريد
مظلوميت امام حسن مجتبي عليه السلام
چندين نفر خواب ديدند که حضرت زهرا سلام الله عليها گلايه کرده مگر امام حسن سلام الله عليه فرزند من نيست؟ براي فرزندم هم يک کاري بکنيد. مرحوم ميزار علي اکبر عماد از منبري هاي تهران بود. ايشان يک ماه رمضان، در تهران منبر مي رفت. اواخر ماه مضان يک شب حضرت زهرا سلام الله عليها را خواب مي بيند. حضرت زهرا سلام الله عليها تحويلش نمي گيرد. به حضرت زهرا سلام الله عليها عرض مي کند، بي بي جان من نوکر فرزندتان ابا عبدالله سلام الله عليه هستم. نوکر بي ادبي هم نبودم. ولي چرا به من توجه نميفرماييد؟ حضرت زهرا سلام الله عليها مي فرمايد: مگر امام حسن سلام الله عليه فرزند من نيست؟ يعني چرا نوکري امام حسن سلام الله عليه را نمي کنيد. يعني حسن من هم غريب، مظلوم است. قبرش نه شمعي، نه چراغي، نه بار گاهي، نه خادمي، کريم اهل بيت در زمان حياتش هم چه قدر قريب بود.
ذکر مصيبت: امام حسن عليه السلام
آقا امام حسين سلام الله عليه خطاب به يارانش فرمودند: من ياراني بهتر و با وفاتر از شما سراغ ندارم. ولي قربان مظلوميت امام مجتبي سلام الله عليه در کنار اصحاب و يارانشان زره مي پوشيدند. سجاده را از زير پاي آقا کشيدند، آقا را به زمين انداختند. حمله کردند به بدن آقا خنجر زدند. مدتي آقا مداوا مي کرد.
آقا ابا عبد الله همسرهايي داشتند، يکي از يکي بهتر بود. حضرت رباب يک سال زيره آفتاب ماند. گفت: چون آقا ابا عبدالله سلام الله عليه همسرم را با لب هاي تشنه زير آفتاب به شهادت رساندند. من هم بايد بنشينم برايش عزاداري کنم. اما خود آقا اباعبدالله سلام الله عليه براي غربت امام حسن سلام الله عليه گريه مي کرد. به حضرت زينب سلام الله عليه فرمود: برادرم بهتر از من بود. امام حسن سلام الله عليه ، امام حسين سلام الله عليه بود. مصيبتش هم خيلي داغ بود و سخت بود. قاتلش همسرش بود. در خانه هم غريب بود. پيامبرخدا سلام الله عليه و آله فرمود: آن چشمي که برا حسنم اشک بريزد کور وارد صحراي محشر نمي شود. آن قدم هايي که براي زيارت حسنم برود آن قدم ها بر پل صراط نمي لرزد. يک عمر خون دل خورد. از دوست و از دشمن از نزديکان مصائل ديد. يک وقت صدا بزند، برويد برايم يک تشت بياوريد. شايد خواهر ها و برادر ها خوشحال شدند که آقا سم ها را برمي گرداند. اما يک وقت ببينند لخته هاي خون در تشت... اين جا يک تشت بود، دل اهل بيت را آتش زد. يک تشتي هم در مجلس يزيد دل اهل بيت را کباب کرد. همه جا قاري قرآن را احترام مي کنند. خانواده شهيد را احترام مي کنند. اما جلو بچه ها و عزيزان حسين سلام الله عليه ، دست برد و با چوب خيزران... لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ
________________________________________
[1] حار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار/ مجلسي/ ج 25/ 19 باب 1 بدو أرواحهم و أنوارهم و طينتهم ع و أنهم من نور واحد ..... ص : 1
[2] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار/ مجلسي/ ج 23/ 128 باب 7 فضائل أهل البيت ع و النص عليهم جمله من خبر الثقلين و السفينه و باب حطه و غيرها ..... ص : 104
[3] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار/ مجلسي/ ج 54/ 199 تحقيق في دفع شبهه ..... ص : 22
[4] همان
[5] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار/ مجلسي/ ج 75/ 456 باب 33 نوادر المواعظ و الحكم ..... ص : 444