حضرت امام علي ـ عليه السّلام ـ كنار سفرهي غذا مانند بندگان مينشست، اگر دو لباس مرغوب و غير مرغوب تهيه ميكرد مرغوبش را به غلام خويش ميداد، با دست مبارك خويش هزار برده را تربيت كرد و در راه خدا آزاد نمود.
هيچ كس را توانايي انجام كارها و عبادات حضرت نبود، شب و روز هزار ركعت نماز بجا ميآورد و البته شبيهترين اشخاص به ايشان علي بن الحسين ـ عليه السّلام ـ بود.[1]
هر وقت ثروتي به دست حضرت ميرسيد فقرا و مستضعفين را جمع ميكرد و پولها را از دست راست به دست چپ ميريخت و ميفرمود: اي پولهاي زرد و سفيد مرا گول نزنيد و برويد و غير مرا گول بزنيد و در همان مجلس همه را به هر صاحب حقي عطا ميفرمود و سپس دو ركعت نماز شكر بجا ميآورد.[2]
هر روز صبح كه ميشد وارد بازار مسلمين ميشد در حالي كه تازيانهاش بر دوش بود، اول بازار ميايستاد و ميفرمود: اي اهل بازار و تجّار ابتدا از خدا طلب خير كنيد و با آسانگيري بر مردم، خير و بركت را به كسب خود وارد كنيد، شغل را به زينت حلم مزيّن نماييد، حتماً از دروغ و قسم پرهيز كنيد، از ظلم و بيانصافي اجتناب نماييد و به داد محرومين برسيد و به هيچ وجه به ربا و معاملات ربوي نزديك نشويد.[3]
براي كارگزاران مملكتي مينوشت كه قلمها را كوتاه بگيريد، خطها را نزديك هم قرار دهيد، حرف و سخنهاي اضافي را حذف كنيد، جداً مواظب باشيد كه در استفاده از بيت المال مسلمين زياده روي نكنيد.[4]
پس از هجرت رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ به مدينه تا هنگام مرگ در شهر مكه نخوابيد و هر وقت نماز عصر را ميخواند از شهر خارج ميشد و استراحت ميكرد، سئوال ميكردند كه يا علي چرا چنين ميكني؟ ميفرمود: در زميني كه پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ از آن هجرت كرده كراهت دارم استراحت كنم.[5]
يكي از شبها مقداري پول براي حضرت آوردند، فرمود: هم اكنون آن را تقسيم كنيد. عرض كردند، الآن شب است صبر كنيد تا فردا تقسيم كنيم، فرمود: «تُقبِّلونَ أنْ أعيشَ إلي غدٍ» آيا شما يقين داريد كه من فردا زنده هستم. گفتند ما هم براي خود چنين باوري را نداريم فرمود: پس تأخير نيندازيد شمعي آوردند، زير نور شمع اموال را تقسيم كردند.[6]
در آن هنگام كه مردم به سفرهي چرب و درهم و دينار معاويه هجوم ميبردند، عدهاي از راه خيرخواهي ميگفتند يا امير المؤمنين از اموال بيت المال به اشراف عرب و قريش بده كه اين قدر از كنار تو پراكنده نشوند. ميفرمود: آيا از من ميخواهيد كه پيروزي را از طريق ظلم بدست آورم نه به خدا سوگند چنين كاري را نخواهم كرد. [7]
يك روز عقيل برادر آن حضرت درخواست كمك مالي كرد و گفت من تنگدستم مرا چيزي عطا كن، حضرت فرمود: صبر داشته باش تا ميان مسلمين تقسيم كنم، سهميهي تو را خواهم داد، عقيل اصرار ورزيد، علي ـ عليه السّلام ـ به مردي گفت: دست عقيل را بگيرد و ببر ميان بازار، بگو قفل مغازهاي را بكشند و آنچه در ميان مغازه هست بردارد.
عقيل در جواب گفت ميخواهي مرا به عنوان دزدي بگيرند.
علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: پس تو ميخواهي مرا سارق قرار دهي كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم؟![8]
يك روز معاويه به يكي از دوستان امير المؤمنين به نام ضرّار گفت: مقداري از اوصاف و اخلاق علي ـ عليه السّلام ـ را برايم شرح بده: گفت هر چه بگويم در امان هستم، گفت در امان خواهي بود.
ضرّار گفت سوگند به خدا كه او در كسب مكارم اخلاق بلند همت بود، به عدل حكم ميكرد، چشمههاي علم و دانش از همهي وجودش جوشان بود، از دنيا و زرق و برق آن وحشت داشت، با شب و تاريكياش مأنوس بود، او در دل شبها خيلي گريه ميكرد و با خداي خويش مناجات مينمود، لباس خشن ميپوشيد، نان خشك ميخورد. او در ميان ما مثل يكي از ما بود و به محض آن كه او را ميخوانديم پاسخ مثبت ميداد و با همه قرب و نزديكي كه با او داشتيم هيبتش ما را ميگرفت و ما نميتوانستيم چشم در چشمش بيندازيم. وقتي ميخنديد، دندانهايش مثل لؤلؤ بود، اهل دين را محترم ميشمرد، مساكين و محرومين را دوست ميداشت، مردم قوي در باطل خود به او طمع نميبردند، فقراء هم از عدل حضرتش مأيوس نميشدند. به خدا قسم در بعضي مواقع در دل شبها او را در حالي در محراب عبادت ميديدم كه مثل انسان مار گزيده به خود ميپيچيد و با ناله گريه ميكرد. مثل آن است كه الآن دارم صداي نازنينش را ميشنوم كه ميفرمود: اي دنياي پست آيا به من تعرّض ميكني، مرا به سوي خود تشويق ميكني؟ هيهات، هيهات برو و غير مرا فريب بده، مرا به تو حاجتي نيست! سپس ميفرمود: آه آه از كمي توشه و طولاني بودن سفر و وحشت راه!
در اينجا بود كه اشك معاويه و يارانش جاري شد و گفت: قسم به خدا ابواحسن اينچنين بوده تو در فراقش چگونه صبر ميكني؟ گفت صبر كسي كه فرزندش در دامنش ذبح شود، آنگاه ضرّار در حالي كه گريه ميكرد از جاي برخاست و كاخ معاويه را ترك كرد. معاويه خطاب به دوستان خود كرد و گفت اگر من از ميان شما بروم شما مرا اينگونه ثنا نخواهيد گفت. يكي از حضار پاسخ داده هر كس صاحب آن چيزي است كه به دست آورده![9]
مقداري عسل و انجيز از هَمْدان و حُلْوان براي حضرت آوردند امر فرمود بين يتيمان تقسيم كنند و خود حضرت شخصاً بچههاي يتيم را نوازش ميكرد و از عسل و انجيز به دهانشان ميگذاشت، عرض ميكردند چرا شما اين كار را ميكنيد؟ ميفرمود: امام پدر يتيمان است، اين عمل را انجام ميدهم تا احساس بيپدري نكنند.[10]
يك روز پنج بار شتر خرما براي شخص آبرومندي فرستاد كه جز از علي ـ عليه السّلام ـ از ديگري درخواست و سئوال نميكرد. يك نفر خدمت حضرت بود گفت يا علي آن مرد از شما تقاضايي نكرد و از پنج بار شتر يكي او را كفايت مينمود، حضرت فرمود: مانند تو در ميان مؤمنين هرگز زياد نشود، من ميبخشم و تو بخل ميكني، اگر به كسي كمك كنم بعد از آنكه سئوال نمايد در اين صورت آنچه به تو دادهام قيمت همان آبرويي است كه ريخته و سبب آبروريزي او من شدهام، در صورتي كه رويش را فقط در موقع عبادت و پرستش به پيشگاه پروردگار بر زمين ميگذارد.
هر كس چنين كاري با برادر مسلمان خود بنمايد با توجه به احتياج و موقعيت داشتن از براي دستگيري، به خداي خويش دروغ گفته؛ موقعي كه در حق برادر ديني خويش دعا ميكند و تقاضاي بهشت را مينمايد، در زبان بهشت را ميخواهد ولي در عمل از مالي بيارزش مضايقه دارد و كردار او مطابقت با گفتارش ندارد.[11]
پدر و پسري به عنوان مهمان به خانهي حضرت آمدند، آن بزرگوار از جاي خود حركت كرد و آنها را بالاي مجلس نشانيد و خود در مقابل آنها نشست، آنگاه دستور داد غذا بياورند. پس از صرف خوراك، قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشويد علي ـ عليه السّلام ـ از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولي آن مرد خود را به خاك افكنده عرض كرد يا علي تو ميخواهي آب بر دست من بريزي، خداوند مرا بدان حال نبيند؟ فرمود: بنشين خدا ميبيند ترا در حالي كه يكي از برادرانت كه با تو فرقي ندارد مشغول خدمت توست. علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: قسم ميدهم به حق بزرگي كه بر گردنت دارم طوري آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آب ميريخت آسوده بودي.
هنگامي كه دست او را شست آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفيه داد و فرمود: اگر اين پسر تنها آمده بود دست او را ميشستم ولكن خداوند دوست ندارد پدر و پسري كه در يك محل و مجلس هستند در احترام مساوي باشند اكنون پدر دست پدر را شست تو هم پسر جان دست پسر را بشوي![12]
يك روز با قنبر براي خريد پيراهن به بازار آمدند در مغازهاي ايستاده و فرمود دو پيراهن لازم دارم، آن مرد عرض كرد يا امير المؤمنين هر نوع پيراهن بخواهي من دارم، همين كه علي ـ عليه السّلام ـ فهيمد اين شخص او را ميشناسد از او گذشت به لباس فروش ديگري رسيد كه پسر مغازهدار مشغول خريد و فروش بود. دو پيراهن يكي به سه درهم و دومي را به دو درهم خريد. به قنبر فرمود: لباس سه درهمي براي تو باشد. عرض كرد: مولاي من اين پيراهن براي شما سزاوارتر است زيرا به منبر تشريف ميبريد و مردم را موعظه ميكنيد. فرمود: تو نيز جواني و آراستگي سنين جواني داري، از طرفي من شرم دارم از پروردگارم كه خود را بر تو برتري دهم. از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ شنيدم كه فرمود: از همانكه ميپوشيد و ميخوريد به غلامان خود بدهيد.[13]
در يكي از جنگها با مرد مشركي ميجنگيد، آن مرد عرض كرد يا علي شمشيرت را به من ببخش، حضرت شمشير را به سويش انداخت، حريف در نهايت تعجب گفت: اي پسر ابي طالب در شگفتم كه در چنين موقعيتي شمشيرت را به دشمن ميبخشي! فرمود: تو دست تقاضا دراز كردي، رد كردن درخواست و سئوال از شيوهي كرم به دور است.
مرد كافر از اسب پياده شد و گفت: اين روش اهل ديانت است پاي مبارك آن جناب را بوسيد و ايمان آورد.[14]
[1] . أمالي صدوق، ص169.
[2] . أمالي صدوق، ص169.
[3] . بحار، ج41، ص104.
[4] . بحار، ج41، ص104.
[5] . علل الشرايع، ص155.
[6] . امالي شيخ طوسي، ص257
[7] . بحار، ج41، ص109.
[8] . بحار، ج41، ص414
[9] . . ارشاد ديلمي،ج2، ص14 ـ 13.
[10] . بحار، ج41، ص123.
[11] . انوار نعمانيه، ص343.
[12] . بحار قديم، ج16، ص148.
[13] . بحار، ج9، ص500.
[14] . فروع كافي، ج4، ص39.
سيد كاظم ارفع- سيره عملي امام علي(ع)، ج2، ص18